#پارت_۱۹۹
#فانتوم
#آرزو_صاد
ببخشیدی زمزمه کردم و با بوسه ای روی پیشونیم جواب گرفتم. آخرین نگاه گرم و مهروبنش رو به چشمام کرد و از اتاق خارج شد. به سختی خودم رو کشوندم و روی تخت انداختم. آخرین باری که اینقدر با بابا احساس صمیمت کرده بودم کی بود؟
آخرین باری که از اشتباه کردن نترسیده بودم؟ هرچی میگشتم توی این چند سال آخرین هیچ نشونه ای از زندگی کردن پیدا نمیکردم. من فقط نفس میکشیدم و باعث همه ی اینا تو بودی! تویی که با رفتنش نه تنها خودت رو، بلکه بقیه رو هم ازم گرفتی...
پیامک های سعید هنوز خونده نشده بود. احتیاج به فکر کردن بیشتری داشتم. من قرار بود روی زندگیم قمار کنم؛ یا همه چیزم رو از دست میدادم و میشدم یه ادمیکه هیچی نداره؛ یا میبردم و واسه یه بار هم که شده به چیزی که میخواستم میرسیدم.
از طرفی دلم برای سعید میسوخت. اون هم قربانی خودخواهی های شیما شده بود. اون لعنتی زندگی همه رو بازیچه دست خودش کرده بود. نمیدونم اگه هنوزم دنیای قبل بودم نسبت به این پیشنهاد چجوری رفتار میکردم ولی الان به این موقعیت احتیاج داشتم.
به سمت موبایلم رفتم و پیام هاش رو خوندم. مضمون همه اشون میشد اینکه با خواهش ازم درخواست کمک میکرد. مشکل بعدی این بود من زمان زیادی بود رانندگی نکرده بودم. بعد از اون از همه چی کندم. نمیدونستم بعد از این سال ها هنوزم میتونم به خوبی قبل باشم یا نه!
به در باز اتاق نگاه کردم و شماره ای که روی موبایلم افتاده بود. شاید باید هم خودم رو نجات میدادم هم اونا رو... با قدم های آروم به طرف در رفتم و بستمش. بهش تکیه دادم و نفس عمیقی کشیم. دستی روی قلب ناکوکم گذاشتم و خطاب بهش لب زدم:
_ ببخش منو! قول دادم دیگه درد نکشی و بد قول ترینم پیش تو...
_ دنیا؟!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @fanttoom ⛓ 🍷
#فانتوم
#آرزو_صاد
ببخشیدی زمزمه کردم و با بوسه ای روی پیشونیم جواب گرفتم. آخرین نگاه گرم و مهروبنش رو به چشمام کرد و از اتاق خارج شد. به سختی خودم رو کشوندم و روی تخت انداختم. آخرین باری که اینقدر با بابا احساس صمیمت کرده بودم کی بود؟
آخرین باری که از اشتباه کردن نترسیده بودم؟ هرچی میگشتم توی این چند سال آخرین هیچ نشونه ای از زندگی کردن پیدا نمیکردم. من فقط نفس میکشیدم و باعث همه ی اینا تو بودی! تویی که با رفتنش نه تنها خودت رو، بلکه بقیه رو هم ازم گرفتی...
پیامک های سعید هنوز خونده نشده بود. احتیاج به فکر کردن بیشتری داشتم. من قرار بود روی زندگیم قمار کنم؛ یا همه چیزم رو از دست میدادم و میشدم یه ادمیکه هیچی نداره؛ یا میبردم و واسه یه بار هم که شده به چیزی که میخواستم میرسیدم.
از طرفی دلم برای سعید میسوخت. اون هم قربانی خودخواهی های شیما شده بود. اون لعنتی زندگی همه رو بازیچه دست خودش کرده بود. نمیدونم اگه هنوزم دنیای قبل بودم نسبت به این پیشنهاد چجوری رفتار میکردم ولی الان به این موقعیت احتیاج داشتم.
به سمت موبایلم رفتم و پیام هاش رو خوندم. مضمون همه اشون میشد اینکه با خواهش ازم درخواست کمک میکرد. مشکل بعدی این بود من زمان زیادی بود رانندگی نکرده بودم. بعد از اون از همه چی کندم. نمیدونستم بعد از این سال ها هنوزم میتونم به خوبی قبل باشم یا نه!
به در باز اتاق نگاه کردم و شماره ای که روی موبایلم افتاده بود. شاید باید هم خودم رو نجات میدادم هم اونا رو... با قدم های آروم به طرف در رفتم و بستمش. بهش تکیه دادم و نفس عمیقی کشیم. دستی روی قلب ناکوکم گذاشتم و خطاب بهش لب زدم:
_ ببخش منو! قول دادم دیگه درد نکشی و بد قول ترینم پیش تو...
_ دنیا؟!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @fanttoom ⛓ 🍷