#پارت_۱۹۸
#فانتوم
#آرزو_صاد
_ تا انجام ندی نمیفهمی قراره چی بشه... برو تو دلش بابا جان! من هیچوقت تصمیم های تو رو زیر سوال نبردم؛ مطمئنم همیشه بهترین راه رو برای خودت انتخاب میکنی... نترس از جلو رفتن؛ نهایتش شکسته دیگه؟ خب باشه... این همه آدم در روز می بازن و فردا دوباره میجنگن؛ توهم یکی از اون ها... نترس بابا جان... اگه بترسی روزی صدبار میمیری!
به چشم های سیاه مهربونش خیره شدم. خوش به حال مامان که همچین آدمی رو تو مراحل زندگیش کنار خودش داره؛ بابام قهرمان زندگی منه! سرم رو روی شونه اش گذاشتم و چشمی گفتم. با تکون خوردن شونه اش فهمیدم داره میخنده:
_ دنیا یعنی اگه مامانت بفهمه امشب تو این اتاق چخبر بوده؛ جفتمون رو وسط این حیاط دار میزنه...
خندیدم و خواستم تاییدش کنم که دستگیره در پایین کشیده شد:
_ عه... درچرا قفله! دنیا باز کن درو ببینم... چیکار میکنی؟ بابات رو ندیدی؟... دنیا؟!!
با شنیدن صداش رنگ از صورتمون پرید و هول شده بلند شدیم. لیوان رو همراه با فیلتر های داخلش توی کمد گذاشتم و به بابا اشاره زدم جواب بده. میون این اوضاع خنده ام گرفته بود. بابام باز هم مثل همیشه شریک جرم من شد.
_ بله خانم؟! اینجام من الان میام...
_ اونجا چیکار میکنی؟
با نگاه به من جواب داد:
_ یکم صحبت پدر دختری بود؛ الان میایم...
_ زود بیا این لولای در کابینت دوباره در رفته؛ ایندفعه سمبلش نکن قشنگ وسیله بخر دوباره خراب نشه!
صدای قدم هاش که از در دور میشد به نفس راحت رو بهمون هدیه داد. به طرفم اومد و شونه هام رو گرفت و ملایم لب زد:
_ حیف دختر من نیست سیگار مهمون لب هاش بشه؟!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @fanttoom ⛓ 🍷
#فانتوم
#آرزو_صاد
_ تا انجام ندی نمیفهمی قراره چی بشه... برو تو دلش بابا جان! من هیچوقت تصمیم های تو رو زیر سوال نبردم؛ مطمئنم همیشه بهترین راه رو برای خودت انتخاب میکنی... نترس از جلو رفتن؛ نهایتش شکسته دیگه؟ خب باشه... این همه آدم در روز می بازن و فردا دوباره میجنگن؛ توهم یکی از اون ها... نترس بابا جان... اگه بترسی روزی صدبار میمیری!
به چشم های سیاه مهربونش خیره شدم. خوش به حال مامان که همچین آدمی رو تو مراحل زندگیش کنار خودش داره؛ بابام قهرمان زندگی منه! سرم رو روی شونه اش گذاشتم و چشمی گفتم. با تکون خوردن شونه اش فهمیدم داره میخنده:
_ دنیا یعنی اگه مامانت بفهمه امشب تو این اتاق چخبر بوده؛ جفتمون رو وسط این حیاط دار میزنه...
خندیدم و خواستم تاییدش کنم که دستگیره در پایین کشیده شد:
_ عه... درچرا قفله! دنیا باز کن درو ببینم... چیکار میکنی؟ بابات رو ندیدی؟... دنیا؟!!
با شنیدن صداش رنگ از صورتمون پرید و هول شده بلند شدیم. لیوان رو همراه با فیلتر های داخلش توی کمد گذاشتم و به بابا اشاره زدم جواب بده. میون این اوضاع خنده ام گرفته بود. بابام باز هم مثل همیشه شریک جرم من شد.
_ بله خانم؟! اینجام من الان میام...
_ اونجا چیکار میکنی؟
با نگاه به من جواب داد:
_ یکم صحبت پدر دختری بود؛ الان میایم...
_ زود بیا این لولای در کابینت دوباره در رفته؛ ایندفعه سمبلش نکن قشنگ وسیله بخر دوباره خراب نشه!
صدای قدم هاش که از در دور میشد به نفس راحت رو بهمون هدیه داد. به طرفم اومد و شونه هام رو گرفت و ملایم لب زد:
_ حیف دختر من نیست سیگار مهمون لب هاش بشه؟!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @fanttoom ⛓ 🍷