#پارت_۵۱۰
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزو_صاد
_ غم آخرت باشه نگار!... تسلیت میگم.
این صدا برام آشنا بود. سر بلند کردم و مسعود رو دیدم. صبح زود از خونه ش بیرون زده بودیم و برای خاکسپاری برگشته بودیم.
_ تو... کی اومدی؟
صدام اونقدر خشدار و گرفته بودکه حتی خودمم رو هم متعجب کرد:
_ یکم بعد از شما حرکت کردم...
سری تکون دادم و از اومدنش ممنون بودم:
_ مرسی که اومدی! برو خونه نهار پیشمون باش...
سری به نفی تکون داد:
_ نه میرم کار دارم...
دستش رو گرفتم و نزاشتم دور شه:
_ یکم دیگه بمون دایی! خواهش میکنم... دانیال هم تنهاس... با عماد برو خونه بهشون کمک کن...
به دستم نگاه کرد و بعد پرسید:
_ خودت نمیای مگه؟
بغضم رو خوردم و دستم رو پس کشیدم:
_ برو دایی یه امروز رو بد بگذرون مهمون ها الان اونجان... منم یکم دیگه میام!
نگاه مستاصل و درمونده ای بهم انداخت. انگار حرفم رو از توی چشمام خوند که کوتاه اومد. عماد سوویچ ماشین رو به دستش داد:
_ بفرما دایی جان برید تو ماشین دانیال هم با خودتون ببرید منم الان میام...
خوب صبر کردم تا دورم کاملا خلوت بشه و دیگه اثری از کسی نباشه. حالا فقط من بودم و عمادی که همیشه از خسرو کینه داشت. بی رمق نجوا کردم:
_ برو عماد... بذار یکم تنها باشم... خودم میام خونه!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزو_صاد
_ غم آخرت باشه نگار!... تسلیت میگم.
این صدا برام آشنا بود. سر بلند کردم و مسعود رو دیدم. صبح زود از خونه ش بیرون زده بودیم و برای خاکسپاری برگشته بودیم.
_ تو... کی اومدی؟
صدام اونقدر خشدار و گرفته بودکه حتی خودمم رو هم متعجب کرد:
_ یکم بعد از شما حرکت کردم...
سری تکون دادم و از اومدنش ممنون بودم:
_ مرسی که اومدی! برو خونه نهار پیشمون باش...
سری به نفی تکون داد:
_ نه میرم کار دارم...
دستش رو گرفتم و نزاشتم دور شه:
_ یکم دیگه بمون دایی! خواهش میکنم... دانیال هم تنهاس... با عماد برو خونه بهشون کمک کن...
به دستم نگاه کرد و بعد پرسید:
_ خودت نمیای مگه؟
بغضم رو خوردم و دستم رو پس کشیدم:
_ برو دایی یه امروز رو بد بگذرون مهمون ها الان اونجان... منم یکم دیگه میام!
نگاه مستاصل و درمونده ای بهم انداخت. انگار حرفم رو از توی چشمام خوند که کوتاه اومد. عماد سوویچ ماشین رو به دستش داد:
_ بفرما دایی جان برید تو ماشین دانیال هم با خودتون ببرید منم الان میام...
خوب صبر کردم تا دورم کاملا خلوت بشه و دیگه اثری از کسی نباشه. حالا فقط من بودم و عمادی که همیشه از خسرو کینه داشت. بی رمق نجوا کردم:
_ برو عماد... بذار یکم تنها باشم... خودم میام خونه!
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷