༺ڪـهـربـا༻ dan repost
شیب_شب
......پانزدهم دی ماه ۱۳۸۶
امروز خونه ی نسترن بودم
حسابی به خودش رسیده بود
زیباست
برخلاف یلدا که این روزها تو گذر زمان غرق شده و حواسش
به هیچ کس نیست
بوی موهاشو دوست دارم ، طعم لب هاشو
عطر تنشو......
و......صدای خنده هاش رو
خودم اما... دیگه نمی تونم بخندم........
چشم های یلدا دست از سرم بر نمی دارن
.....بیست و یک اسفند۱۳۸۶
امروز صیغه کردیم
نمی دونستم محضردار از آشناهای باباست
موقع بیرون اومدن از دفترش صدام زد
- بابا جان زنت خبر داره؟؟؟
قلبم ریخت......
اگه یلدا می فهمید......
سوار ماشین که شدم خیس عرق بودم
دستهای نسترن دور بازوم پیچید و بوسه ی مرطوبش گونه ام را خیس کرد
- عزیزم.... خوبی..؟؟؟!!!!
ماشین رو روشن کردم و دنده رو جا انداختم
قرار بود به عنوان سفر کاری برم تهران اما داشتم با بهترین رفیق ِ یلدا، همسرم، می رفتم ماه عسل ......شیراز....
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzU
......پانزدهم دی ماه ۱۳۸۶
امروز خونه ی نسترن بودم
حسابی به خودش رسیده بود
زیباست
برخلاف یلدا که این روزها تو گذر زمان غرق شده و حواسش
به هیچ کس نیست
بوی موهاشو دوست دارم ، طعم لب هاشو
عطر تنشو......
و......صدای خنده هاش رو
خودم اما... دیگه نمی تونم بخندم........
چشم های یلدا دست از سرم بر نمی دارن
.....بیست و یک اسفند۱۳۸۶
امروز صیغه کردیم
نمی دونستم محضردار از آشناهای باباست
موقع بیرون اومدن از دفترش صدام زد
- بابا جان زنت خبر داره؟؟؟
قلبم ریخت......
اگه یلدا می فهمید......
سوار ماشین که شدم خیس عرق بودم
دستهای نسترن دور بازوم پیچید و بوسه ی مرطوبش گونه ام را خیس کرد
- عزیزم.... خوبی..؟؟؟!!!!
ماشین رو روشن کردم و دنده رو جا انداختم
قرار بود به عنوان سفر کاری برم تهران اما داشتم با بهترین رفیق ِ یلدا، همسرم، می رفتم ماه عسل ......شیراز....
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzU