پسره رو نمیخواد با دوستاش نقشه میکشن تا خاستگاری رو بهم بزنن ولی پسره...❌😂-خلاصه که عسیسم فیس زیبا تو اولویت بنده قرار داره و اگه حتی یه خال کوچیک رو صورت کسی باشه اونو قبول نمیکنم...میدونین که؟
هر بار که دهنمو باز و بسته میکردم سعی داشتم قشنگ بوی پیاز توی اتاق بپیچه
و خب، موفقم بودم...
-د...درسته خانم
لبمو می گزم تا خندهی بی موقعام منو لو نده...
براش از زیبایی میگفتم ولی خودم...
مثل کپک جلوش نشسته بودم
با یه دماغ که به لطف گریم بزرگ شده بود...
یه خال گوشتی درست روش بود و...
و از همه بدتر اون چشایی که کجو کوله بودنش درست تو دید قرار میگیرفت...🤦🏻♀😂
-شمـ...ـما مسواک ندارین؟
گوشت رونمو زیر دستام فشار میدم و کاش این خندهی مزخرف کار دستم نده:
-مسواک؟این چیه؟ گفته باشما عسیســـم من از مردای سوسولی که مسواک استفاده میکنن اصلا خوشم نمیاد!
عرق روی پیشونیشو پاک میکنه و من میدونم قیافه ی سرخ شدهاش بخاطر حبس کردن نفسشه
-بازم راست میگین خانم... پنجره رو باز نمیکنین؟
چشمای لوچ شدمو بهش میدوزم و اون رژ نارنجی زیادی خزو تو چشاش فرو میکنم
-باز کنم که در می ررررین... اصلا مشخصه تا رومو بر گردونم می رینو تنهام میزارین.
دستمو زیر چشمام میکشم و با مظلومیت اشکای نداشتمو پاک میکنم:
-چرا قیافهتون شبیه کساییه که از این خواستگاری ناراضینه؟یعنی انقدر بد و غیر قابل تحملم؟
تیرم درست خورده بود تو هدفم
با عذاب وجدان دستی به یقهاش میکشه و محجوب سرشو پایین میندازه:
-نـ...ـه نه خانم... من... من خیلی از شما خوشم اومده ولی اگه اجازه بدین من برم و شما جوابتونو بهم بدین؟ چطوره...
نیشخند میزنم و...
بخور باباجون... گفتم اگه این اقای به اصطلاح همهچی تمومو منصرف نکنم رزا نیستم...
-حتما مستر محمد...
https://t.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0اروم دستمال مرطوب رو روی صورتم میکشم و با نفس راحت به اون دوتا میگم
-وایی... این چه قیافهای بود... خودمم حتی چندشم شد...اییی
تا میخوان حرفی بزنن در با شدت باز میشه و قیافه سرخ شده از خشم بابا جلوی چشمم میاد
-خدا لعنتت کنه رزا... این چه کاری بود... این چـــه ابرو ریزی بود...اخ خــــدا
خیلی ریلکس از پشت میز بلند میشم
-خودتون خواستین... مگه بهتون نگفتم همچین ازدواجیو قبول ندارم. خودتون اصرار کردین
دستشو رو قلبش میزاره و چیزی میگه که تمام شریان های حیاطیمو قطع میکنه:
-این کارو کردی چیو ثابت کنی؟بهت گفتم هرکاریم کنی اون پا پس نمیکشه... هفتهی دیگه قراره محضر دارین خودتو اماده کن...
سقوط؟
قشنگ از بلندی فکرو خیال با مخ میخورم زمین... سقوط دیگه چیه در برابر این
-میخواد با من ازدواج کنه؟ اخر هفته؟هه...
بلند و بدون لحظهای مکث میخندم
-میکشمش... یه کاری میکنم سه طلاقم کنه... بخدا میکشمش...
داستانی که شروعش با خودته تموم کردنش با خدااا😂❌
پارت گذاری منظم بدون هیچگونه تعطیلی...🫴😊
حتما حتما شلوار اضافه با خودت ببر...👖😂یه همخونه ای طنزززز و عاشقانه
https://t.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0https://t.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0https://t.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0می خوای دوتا داستان داغ و باحال همخونهای رو توی یه قصه بخونی؟😍
_محمد کاچی واسه چیته؟ _ای بابا عمه یه سوال کردما... آدمو به غلط کردن میندازی ... بهم می گی این کاچی رو چطوری می پزن یا نه؟
نگاه محمد روی دخترک چرخید و لب زد:
_عمه من یه کاری کردم!
_وای خاک به سرم نکنه هول کردی مادر. د پسر دو هفته دیگه عروسیته .....
محمد بلند خندید:
_عمه دو دقیقه دندون به جیگر بگیر...
_خب دیشب که خونه نیومدی و پیش نامزدت موندی ... نگو که...
محمد باز خنده اش گرفت:
_عمه رزا دلش درد می کنه گفتم شاید کاچی براش خوب باشه...
_برو پسر ما رو رنگ نکن... کاچی فقط واسه یه چیز خوبه و بس...
_یا خدا ... عمه تا کجاها رفتی؟
_ببین می تونی کاری کنی لباس عروس تنش نره .
اینبار مستانه خندید:
_به خدا خبری نیست عمه... اصلا خر ما از کرگی دم نداشت. بی خیال.
_بده رزا گوشی رو!
_بابا به رزا چی کار داری عمه؟ یه دستور کاچی می خوای بدیا...
عمه مصرانه گفت:
_خب اگه راست می گی بده ببینم این دختره چشه ؟
محمد نگاهی به چهره ی رنگ پریده ی رزا دوخت و گفت:
_عمه ازش زیاد سوال نپرسی ... حالش خوب نیست...
و گوشی را به سمت رزا گرفت:
_بیا قربونت برم ببین عمه چی می گه...
رزا گوشی را گرفت.
محمد نفهمید عمه چه پرسید اما رزا گفت:
_همش تقصیر محمده ... دیشب...
https://t.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0https://t.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0قصه محمد و رزا از دست ندید