#پارت933
نمیتونستم بهش نگاه کنم.
هم از خجالت بود، هم از شرمندگی...
به هرحال اولین وظیفه هر زنی خوابیدن با شوهرش و تامین نیازهاش بود...
اما من چند وقت بود که به هر بهونه ای داریوش رو سر دونده بودم و اون بدبختم هیچ حرفی نزده بود
پیش خودم فکر میکردم تا ابد میتونه همینطوری ادامه داشته باشه
ولی اصلا به ذهنم هم خطور نمیکرد که داریوش چه فکری پیش خودش میکنه!
_ اگه اینطوره..
پس چرا بهم اعتماد نمیکنی؟
نگاهم رو بالا آوردم و به چشمای مظلومش نگاه کردم
اولین بار بود خبری از اون نگاه تخس توی چشماش نبود
برعکس همیشه نگاهش بهت حس امنیت میداد..!
_ تا حالا شده کاری بکنم که بهت آسیب بزنم؟
کمی مکث کردم
سرم رو به نشونه نه به دو طرف تکون دادم
دستش رو جلو آورد و یک طرف گونهام نشوند
_ من میتونم تا ابد واست صبر کنم ماهرو
تا هر وقتی که فکر میکنی مشکلت حل میشه...
اگر این چیزی باشه که تو میخوای!
اما اگر این کار رو هم میکرد بازم هیج چیزی تغییر نمیکرد
هیچ وقت از ترس من کم نمیشد
شاید حق با اون بود، باید بهش اعتماد میکردم.
نگرانی نگاهم و مردد بودنم رو که حس کرد، لبخندی زد
متعجب نگاهی به صورتش که برخلاف من آرامش توش موج میزد؛ انداختم
خم شد و بوسه ای روی پیشونیام گذاشت.
_ بخواب عزیزم
بعدا راجع بهش حرف میزدم
هر موقع که تو آماده بودی، باشه؟
نمیتونستم بهش نگاه کنم.
هم از خجالت بود، هم از شرمندگی...
به هرحال اولین وظیفه هر زنی خوابیدن با شوهرش و تامین نیازهاش بود...
اما من چند وقت بود که به هر بهونه ای داریوش رو سر دونده بودم و اون بدبختم هیچ حرفی نزده بود
پیش خودم فکر میکردم تا ابد میتونه همینطوری ادامه داشته باشه
ولی اصلا به ذهنم هم خطور نمیکرد که داریوش چه فکری پیش خودش میکنه!
_ اگه اینطوره..
پس چرا بهم اعتماد نمیکنی؟
نگاهم رو بالا آوردم و به چشمای مظلومش نگاه کردم
اولین بار بود خبری از اون نگاه تخس توی چشماش نبود
برعکس همیشه نگاهش بهت حس امنیت میداد..!
_ تا حالا شده کاری بکنم که بهت آسیب بزنم؟
کمی مکث کردم
سرم رو به نشونه نه به دو طرف تکون دادم
دستش رو جلو آورد و یک طرف گونهام نشوند
_ من میتونم تا ابد واست صبر کنم ماهرو
تا هر وقتی که فکر میکنی مشکلت حل میشه...
اگر این چیزی باشه که تو میخوای!
اما اگر این کار رو هم میکرد بازم هیج چیزی تغییر نمیکرد
هیچ وقت از ترس من کم نمیشد
شاید حق با اون بود، باید بهش اعتماد میکردم.
نگرانی نگاهم و مردد بودنم رو که حس کرد، لبخندی زد
متعجب نگاهی به صورتش که برخلاف من آرامش توش موج میزد؛ انداختم
خم شد و بوسه ای روی پیشونیام گذاشت.
_ بخواب عزیزم
بعدا راجع بهش حرف میزدم
هر موقع که تو آماده بودی، باشه؟