با ترس به ساعت نگاه کردم و با سرعت دویدم سمت در کلاس و با شدت در و باز کردم که پرت شدم داخلبا التماس به ایمان نگاه کردم و گفتم:
استاد میشه بیام تو؟
با اخم گفت:
چه وقت اومدنه خانم ؟ ساعت چنده؟ نخیر بفرمایید بیرون.
با التماس گفتم:
استاد لطفا! دیگه دیر نمی کنم فقط اینبار و بیام توی کلاس.
با چشم براش خط و نشون کشیدم
مرتیکه غزمیت خودت دیشب هی کرم می ریختی انگولک می کردی تا صبح بیست بار اومدی روم حال کردی
با اخم و تشر گفت:
_بیرون! اینجا طویله نیست هروقت بخواین بیاین و برین. شما بخوابی خواب سیر شی بقیه از خوابشون بزنن.
از شدت حرص بغض کردم و گفتم
_به درک که نزاشتی.
خواستم در و ببندم که لجم گرفت و رفتم داخل و
رو به دانشجو ها گفتم: دوستان عزیز همین اقایی که می بینین دیشب بیست بار زنشو کرده نزاشته جونی برای اون بدبخت بمونه صبح بلند شع بیاد کلاس.
قیافشو نبینین اینقد بشاشه بخاطر تخلیه ی دیشبشه.
محض اطلاع اون زن بدبختم منم ازین بعد طویله هم نشونش میدم
با شنیدن حرفم همه با بهت نگاهم می کردن رو کردم سمت ایمان و گفتم: طویله دگ؟ امشب بیا خونه نشونت میدم.
رنگش پرید و با ترس گفت: غلط کردم.
https://t.me/+Wo51YjDy1g1hYjY0https://t.me/+Wo51YjDy1g1hYjY0