عطــر‌آغشـــته‌ به‌ خـــون


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


خوش اومدید💝
شما با بنر واقعی رمان وارد شدید
پایان خوش
وَ إِنْ یکادُ الَّذِینَ کفَروا لَیزْلِقُونَک بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکرَ وَ یقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ_وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکرٌ لِلْعالَمِین
تبلیغات رمان عطرآغشته‌به‌خون
@aryanmanesh98

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri




گسترده 💎مروارید 💎 dan repost
#ممنوعه

عشق ممنوعه پدرخوانده🔞

دستانم را دور کمرش قفل می کنم و سرم را از میان چند دکمه ی باز پیراهنش به سینه ی برهنه اش می چسبانم.

تشدید ضربان قلبش و بالا رفتن دمای بدنش را به آنی حس می کنم.

و صدای بم و مردانه اش که بابهت زمزمه می کند:

_لنا..

انگشت اشاره ام را روی سینه اش به حرکت درمی آورم.

تنش زیر دستانم منقبض می شود و سعی دارد از من فاصله بگیرد.


_لنا تو تب داری حالت خوب نیست..

با گفته اش لبخند بی حالی روی لبهایم می نشیند.

_من خوبم مهراج خوبم..بابایی بچگیام مرد بزرگسالی هام..

با این حرف زیر چشمش نبض می گیرد.

_دخترم دارم میگم تب داری تب شدید..

با این حرفش مستانه می خندم.

طوریکه دمای بدن او را هرلحظه بالاتر می برم.

_من دختر تو نیستم .. الان دیگه نیستم ..

_می فهمی چی داری میگی لنا؟من پدرتم ..

می خواهد مرا از خودش فاصله دهد که قفل دستانم دور کمرش محکم تر می شود.

_نیستی مهراج تو پدرتم نیستی لااقل من که سالهاست این حس بهت ندارم..

حرکت انگشتم اینبار روی شکم چند تکه اش می لغزد.

مرد جذاب من..

مهراج سی و شش ساله که از بچگی مرا مرد و مردانه بزرگ کرده بود.

بی آنکه خبر داشته باشد این عزیزدردانه اش دلش سالهاست پیش او گیر است.

درست از زمانی که فرق بین پدر واقعی و پدرخوانده را فهمیده بود.

اینبار لبهایم را به گردن داغش نزدیک می کنم.

حال که به بهانه ی مریضی ام بعد از مدت ها در دامن افتاده و حاضر است بابت خوب شدن حالم هرکاری بکند مثل خوابیدن امشبش در کنار من که بخاطر تب شدیدم پذیرفته بود نباید این موقعیت را از دست بدهم!

مهراج مرد سفت و سختی است.

نباید اجازه دهم از چنگم در برود.

او خاطرخواه زیاد دارد.

همکارانی که معطل در دام انداختن همکار پزشک جذاب و خوشتیپشان هستند.

من نباید این موقعیت را از دست بدهم.

همین که لبهایم گردن داغ و کوره ی آتشش را لمس می کنند.

با یک حرکت می خواهد مرا از خود دور کند که با شکست مواجه می شود.

حقیقت دارد که می گویند مغز که درست کار نمی کند زور جسم بی نهایت می شود.

حال زور من ظریف در برابر اوی چهارشانه می چربید.

لبهایم را تب دار روی سیبک گلویش می فشارم.

و صدای ناله وار او از میان لبهایش بیرون می پرد.

_لنا تو دختر منی هیچ می فهمی داری چیکار می کنی؟

با همان صدای کشداری که گویا از عوارض هذیان گویی های تب شدیدم است زمزمه می کنم:

_دخترتم؟! پس چرا با لمست دمای بدنت داره سر به فلک میذاره؟ کدوم پدر از بوسیده شدن توسط دخترش به این حال می افته؟هوم؟

سپس شروع به کشیدن لبهایم به روی گردن داغ و سوزان و خوشبویش می کنم.

که اینبار درمانده می نالد:

_لنا..

با یک حرکت همانطور که گردنش اسیر یک دستم است با دست دیگرم فکش را قفل می کنم و قبل از فرارش از زیر دستم می نالم:

_من عاشقتم مهراج ..خیلی وقته که جون میدم برای یه نگاه ریزت..می خوام مال تو باشم..می خوام مال من باشی ..من نمی خوام دخترت باشم..می خوام زنت باشم..

جان به جان شدنش را به چشم می بینم.

و فشاری که از زور حرکت و گفته ی غیرمنتظره ی من دارد متحمل می شود.


_تو تب داری لنا..داری هذیون میگی..

با همان حالت مستانه می نالم:

_آره تب دارم خیلیم شدیده اما این تب عشق توعه..

قبل از هر ری اکشنی از جانب او با یک حرکت لبهایش را می قاپم.

که با این حرکت سینه ی داغش سخت تکان می خورد.

و باز هم تمام تلاشش را برای رهایی از من می کند.

که به یک آن فکری به سرم می زند.

حامله شدنم از او می تواند او را مال من کند.

آری بهترین راه بدست آوردن این مرد سرسخت همین است.

همانطور که لبهایش اسیر لبهایم هستند با یک حرکت روی تنش خیمه می زنم.

حتی سرسخت ترین مردها هم در این موقعیت شل می شوند.

حال که شهوتش را به اسارت گرفته ام نباید این موقعیت را از دست بدهم.

دستانم را به یقه ی پیراهنش می رسانم و با یک حرکت تا ته جرش می دهم.

https://t.me/+7g7zh_iGR300MjQ0
https://t.me/+7g7zh_iGR300MjQ0


گسترده 💎مروارید 💎 dan repost
یه مافیای استاکر هر جا میره تعقیبش می کنه و وقتی میبینه دو نفر مزاحم نیلی شدن...🙈🔞😱
بنر کاملا واقعی کلمه به کلمه🙊🙊❌
"چموش بازی درنیار،فقط دو نفریم،به نوبت میریم قول میدم دو تایی.."

حرفش بریده شد وقتی صدای بلند ترمز گرفتن ماشین دیگری آمد.

در تاریک و روشن خیابان، مردی که از ماشین گران قیمت  پیاده شد را دیدم.
طوری که به سمتمان هجوم آورد مانند هکتور در جنگ تروا...
مانند یک شیطان واقعی...
یک شکارچی وحشی برای گرفتن طعمه ای ضعیف...

مردی که مرا گرفته بود رهایم کرد.
شاهان در دستش چیزی بود...چیزی مثل چوب بیسبال...
تماشا کردم که به مرد اول رسید و دوضربه ی پشت سر هم به صورت مرد زد.
مرد کناری ام غرید:
"تو دیگه کدوم خری هستی؟"

سپس به سراغ مردی آمد که مرا گرفته بود..مانند پسری اوباش..کاملا مانند یک حیوان از قفس گریخته...

"مرگ تو!"

#مافیایی #دارک #اروتیک 🔞🔥🫣

مانند موجود بَدوی حمله کرده و ضربه میزد.
ضربه میزدو ضربه میزد و خون از صورت مرد روی صورت شاهان می پاشید.


چوبی که در دست داشت را طوری روی زمین انداخت انگار اینطور زدنِ این مرد ابدا لذتی برایش ندارد.
آنجا ایستاده و با بهت و ناباوری تماشا میکردم که  شاهان ابتدا چند لگد به پهلویش کوبید سپس یک زانویش روی زمین قرار گرفت،زانوی دیگر روی سینه اش  و مشت زد.
مشت زد.
بارها و بارها مشت زد و من صدای له شدن صورت مرد را میشنیدم.

بین مشت هایش...صدای غرشش را شنیدم:

"هیچکس..به چیزی که مال منه... دست نمیرنه.."

حدس میزنم آن چیز من باشم...و گمانم آن مرد مرده باشد.
با چیز چندش آوری که از صورتش میدیدم...یقینا مرده...

"اون زن مال منه....تو بهش دست زدی...وقتی دارم میکشمت..."

باید میگفتم که مال او نیستم؟

"اول از دستات شروع میکنم به بریدن...همین دستایی که بی اجازه بهش دست زدن...قراره جلوی چشمات تیکه تیکه شدنشونو ببینی..."

وقتی که شوک کمی فروکش کرد...فقط با ناباوری زمزمه کردم:

"شاهان..."

چشمانش بالا آمد.
صورتش خونی بود و من حس میکردم تهوع از گلویم بالا میاید.
هیچکس نمیتوانست چنین وحشی و ظالم باشد.
دست از مشت زدن برداشت و ایستاد.

"اون مرد بهت صدمه زد نیلی؟"

بدون اینکه حرف بزنم سرم به نشانه ی منفی تکان خورد و در عوض پرسیدم:

"تو کشتیش!"



به من نزدیک میشد...پس بی اراده شروع به دویدن کردم.
و میتوانستم صدای قدم هایش را بشنوم که به دنبالم میامد.

"نیلی ..صبر کن"


با پاهای لرزان دردناکم زیاد نتوانستم دورشوم.
وقتی دستانش دو طرف کمرم آمد و مرا از روی زمین مانند کودکی بازیگوش بلند کرد جیغ زدم:

"ولم کن...روانی ولم کن..."

کمی تکانم داد تا دهانم را ببندم.

"پات صدمه دیده؟لنگ می زدی...کفش هات کدوم قبرستونیه؟"

مرا چرخاند.
سعی کردم نگاهم را از صورت خون آلودش بگیرم ولی دوباره تکانم داد.

"جوابمو بده...پات صدمه دیده؟"

دهانم همچنان بسته بود
وقتی که تهدید کرد.

"جوابمو بده یا باسنتو میشونم روی خودم و خودم چک میکنم آسیب دیدی یا نه..."

با این تهدید فورا پاسخ دادم:

"پاشنه کفشم شکست برای همین درش آوردم...ولی...پام آسیب ندیده..."

اخم هایش محکمتر شده و فکش پرید.

"توروخدا ولم کن!"

به معنای واقعی کلمه وحشت زده بودم.
منتظر حمله اش بودم.
که مرا نیز بزند.
یا کار وحشیانه ای با مشت های خون آلودش انجام دهد.
ولی فقط یک قدم به عقب برداشت و وقتی مرا پایین گذاشت حس کردم پاهایم درون کفش هایی قرار گرفته.

چشمانم به پایین رفت و متوجه کفش های  مردانه اش شدم.

"اجازه نداری به خودت صدمه بزنی!"


به او که همانجا ایستاده بود نگاه کردم.

"تنها کاری که باید بکنی مراقبت کردن از خودته...و خودتو ببین...مطمئنم اگه کف پاتو معاینه کنم خراشیدگی داری...من از این خوشم نمیاد..."

لحنش طوری بد خلق بود که انگار کار بدی با او انجام داده ام که این مرد را دلخور کرده .

"بیا!"

دوباره به سمت مردان رفت.

به صورت شاهان نگاه کردم و او طوری حرف زد....انگار که تغییری در اصل موضوع ایجاد میکند.

"جفتشون زندن..."
چرخیدم...
دوباره میخواستم از او فرار کنم.
دو قدم به عقب برداشته بودم که گفت:

"اگه بری میکشمشون..."

و من حتی شک نداشتم.

"هرچند به هر حال میکشمشون!ولی دوست ندارم به این سادگی باشه...بدون اینکه وحشتی که چند لحظه قبل بهت دادن جبران بشه..."
https://t.me/+sqhpwzeWWGFkMjY0
https://t.me/+sqhpwzeWWGFkMjY0
هیچ احساسات جنسی و عاطفی نداشتم...یک مرد مافیایی خطرناک بودم...
تا یک شب وقتی آن دختر را دیدم.
همیشه میتوانستم هر چیزی که میخواهم را بدست بیاورم.ولی برای به دست آوردن پروانه کوچک آبی ام مشکلی وجود داشت.
شخصی تصاحبش کرده و به اسم مرد دیگری بود.
🔞🔥🦋


گسترده 💎مروارید 💎 dan repost
- باز کن… یکم بیشتر… بازم…

- جر خوردم خب…

سایه پوفی کشید.
- بیشتر… بیشتر باز کن تا ببینمش…

مهرداد لوله‌ی باریک ساکشن را از دهانش بیرون آورد.
- خانم دکتر مگه لنگه که هی می‌گی باز کن… تازه لنگم بود جر می‌خورد… این دهنه! این کارتون به مثابه تجاوزه!

سایه اخم کرد.
- دندونی که نیاز به ترمیم داره عقبه… چیکار کنم؟

مهرداد شانه بالا انداخت.
- یه کاری کن شل شم بلکه دهنم اون‌قدری که خواستی باز شد.

سایه از جایش بلند شده و دستکش‌هایش را دراورد.
- بهتره تشریف ببرید یه دندون‌پزشکی دیگه!

مهرداد بدون این‌که از روی یونیت بلند شود، با لجبازی دوباره ساکشن را داخل دهانش گذاشت. با صدایی که عوض شده بود گفت:
- چرا؟ که یه دندون‌پزشک غریبه هی بهم بگه باز کن باز کن… تحمل حرفای سکسی یه دندون‌پزشک آشنا راحت‌تره.

سایه چپ‌چپ نگاهش کرد.
- پاشید من به مریض بعدیم برسم.

مهرداد نچ‌نچی کرد.
- خانم دکتر چرا ناراحت می‌شی؟ باز می‌کنم! تا هر جا که بگی باز می‌کنم.

سایه پوفی کشید. می‌دانست محال بود پسرک سمج مطبش را ترک کند. تنها کاری که شاید باعث می‌شد او بیخیالش شود را عملی کرد. ماسکش را روی دهانش کشید و با ایینه‌ی معاینه‌ی دستش ضربه‌ی نسبتا محکمی به دندان آسیب دیده‌ی او که بی‌حس نشده بود زد.

مهرداد داد زد:
- می‌خواستی باز کنم تا این بلارو سرم بیاری؟ خانم دکتر این مصداق بارز تجاوز دهانیه!

چشمان سایه گرد شد.
- صداتو بیار پایین بیرون کلی مریض نشسته.

مهرداد چشمکی زد.
- به شرطی که دعوت امشبم به شامو قبول کنی؟! اونم نه رستوران تو خونه‌م! می‌خوام خرچنگا و لاکپشتای موزیسینمو از نزدیک نشونت بدم😂

https://t.me/+kQDRqGM2ckU3N2M8
https://t.me/+kQDRqGM2ckU3N2M8
https://t.me/+kQDRqGM2ckU3N2M8


خلاصه: مهرداد دامپزشک شیطونیه که وقتی سایه برای معاینه‌ی سگش به مطبش می‌ره عاشق سایه می‌شه. وقتی می‌فهمه سایه دندان‌پزشکه دیگه دست از سرش برنمی‌داره و مدام به بهانه‌ی دندون‌درد می‌ره پیشش تا این‌که….😂😍🤩🤩🤩❌🔞♨️

https://t.me/+kQDRqGM2ckU3N2M8

#درپناه‌سایه
#زینب‌عامل

اصلا تا حالا دید تو رمانا پسره دامپزشک باشه؟😂😂😂😂😂 این‌جا با یه دامپزشک دیوونه سر و‌ کار داریم که کل‌کلاش با بقیه عالیه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

https://t.me/+kQDRqGM2ckU3N2M8
https://t.me/+kQDRqGM2ckU3N2M8
https://t.me/+kQDRqGM2ckU3N2M8


گسترده 💎مروارید 💎 dan repost
.
-یه بسته کاندوم دو ایکس لارژ یه ورق استامینوفن لطفا!


کاندوم دو ایکس لارژ را عمدا اول جمله اش گذاشته بود .

وارد داروخانه که شد چشمش پی این متصدی لوند پشت باجه دویده بود وگرنه که کاندوم نیاز نداشت.
اصلا خوشش نمی آمد.


-ای وای خاک به سرم دو ایکس لارژ؟

حدسش درست بود. دخترک نخ می‌داد. چرخید و نگاهی به ماشین پارک شده جلوی داروخانه کرد.

زنش داخل ماشین بود. یک به درک نثار وجدانش کرد و دوباره سمت پیشخوان چرخید و چشمکی زد.


-بعضی وقتا همونم پاره میشه. آخه یه رگ عرب دارم من!

دخترک دستش را روی دهانش گذاشت و با ناز خندید.


-من خیلی وقته ندیدم کسی بیاد دنبال کاندوم دو ایکس لارژ. مردای ایرانی همه اسمال پوشن...

گوشه ی لب‌هایش بالا رفت.
کمی بیشتر زبان می‌ریخت دخترک را همین امشب می‌برد خانه مجردی آرمین. کلیدش هم که در جیبش بود.

-مردای ایرانی رو زیاد دوره کردی پدر سوخته؟

دخترک اخم کرد. خوشش نیامده بود.


-نخیر! کاندوم و استامینوفن؟ دیگه چی؟

به جای جواب لبخندی زد و ردیف رندان های مرتبش در چشم دختر نشست.

قد بلند و هیکلی و خوش تیپ بود. از وقتی هم که وارد شده بود بوی عطرش به بوی دارو در داروخانه غلبه کرده بود.


-دیگه اینکه گوشیت و دربیار شماره مو بزن دعوتت کنم بیای شرکتم شاید نظرت درمورد مردای ایرانی عوض شد.

دخترک نرم شد. لعنتی پولدار هم بود.


-شرکتم داری؟

کارت ویزیتش را درآورد و مقابل دختر گرفت.


-بفرمایید تشریف بیارید شرکت مارو منور کنید، بانو...! بنده تضمین میکنم پیش ما به شما بد نمیگذره!

بعد سرش را جلو کشید و پچ زد.


-مرده شور چشمات و ببره...!

دخترک نخودی خندید. عجب اقبال بلندی امروز به سراغش آمده بود.

خواست چیزی بگوید که دخترکی ریزه و رنگ پریده دست به کمر وارد داروخانه شد‌ و مستقیم سمت شاهزاده ی اسب سوارش آمد. مرد تلخ شده بود.


-واسه چی پیاده شدی؟ مگه نگفتم بشین تو ماشین؟ الان افسر میاد جریمه میکنه.

دخترک پچ پچ می‌کرد.


-میشه بهم پول بدی یه آبمیوه بگیرم؟ چشمام سیاهی میره. از بعد زایمان همش....

حتی نگذاشت حرفش را به پایان برساند. ولش میکردی درد دلش باز میشد و حتما از تاریخ ازدواجشان هم میگفت و آنوقت این لعبت تازه شکار شده را میپرانید.

-بسه دیگه روضه نخون!

گفت و با حرص دستی در جیبش کرد و چند اسکناس به سینه ی زن کوبید.


- واسه یه پول آبمیوه هم باید آویزون باشی تا دلم برات بسوزه؟ برو بخر تا بیام...بعدش هم بشین تو ماشین راه نیفت دنبال من.


با بغض پول ها را در مشتش جمع کرد و به سمت مخالف چرخید.
صدای دلخور دختر متصدی داروخانه در گوشش پیچیده بود.


-تو زن داری و به من شماره میدی و دعوتت میکنی شرکتم آقای مدیر عامل...؟


انتظار انکار داشت ولی بهزاد چرب زبانی کرد.


-زن نیست که ...سرطانه...دلم براش سوخت برده بودمش دکتر...تو ناز نکن من کم نمیذارم واست بی شرف...اصلا بزن شماره مو...۰۹۱۲ ...


دستش را به سرش گرفت. از در شیشه ای داروخانه که گذشت چیزی نمانده بود سقوط کند.

کارش به جایی رسیده بود که شوهرش در حضورش کثافت کاری می‌کرد.


-خانم شما حالت خوبه؟

حالش؟ زن رهگذر کدام حالش را میپرسید؟ آن حال تازه زایمان کرده یا حال خیانت دیده‌اش را؟

تلو تلویی خورد و سمت ماشین رفت‌ . زن سرش را داخل داروخانه کرد و فریاد کشید

-همراه اون خانم تو داروخانه ست؟ بنده‌ی خدا حالش بده...


صدای بوق ماشین ها در سرش پیچید و تا به خودش بجنبد صدای آشنایی فریاد می‌کشید.


-کو اون شوهر بی غیرتت که زن زائوش وسط خیابون تلو تلو میخوره؟


پارت بعدی😭👇


https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0
https://t.me/+k9MkkiLvld1kYjE0

#پارت_رمان👆


.


عضویت VIP👇

🔞پارت گذاری در vip تقریبا تموم شده
🔞کانال vip حدود پنج ماه از کانال اصلی جلوتره
🔞پارت ها بدون سانسور هستند
🔞هزینه عضویت 50 هزار تومان می‌باشد

6037701508602353
فاطمہ اسفندے بانک کشاورزے
❤️‍🔥 با فرستادن شات پرداخت لینک رو از ایشون بگیرید👇👇👇👇
@atreaghshteadmin


برای خرید فایل کامل، بدون سانسور، با تصاویر شخصیت ها و...‌‌‌‌ با قیمت 65 هزار تومان 👇👇👇👇
https://t.me/c/1562208165/38395


سه پارت جدید👆👆👆
ادامه پارت ها اینجا👇👇👇
https://t.me/+GLa2kFFEpZc1ZWI0


فایل #عطرآغشته‌به‌خون رو از دست ندید😍
👇👇👇👇
https://t.me/c/1562208165/38434


ریپلای پارت اول رمان جذاب و هات
#عطرآغشته‌به‌خون ‼️❌


#رســـــــ𝕾𝖆𝖒𝖆𝕰𝖘𝖋𝖆𝖓𝖉𝖎ـــــــलखकـــم‌خون👑

#پارت_3









_بیا باید لباستو عوض کنیم بعد من تخت و مرتب می‌کنم و برات شیر برنج میارم
درد داری؟

لوس توی خودم جمع شدم و سر تکون دادم
_خیلی

_پس زود باش تا کاری کنم دردت کم شه.....


---------

بعد از خوردن معجونی که دایه بهم داد و خوردن شیر برنج
دیگه خوابم نبرد......

برای اینکه حالم کمی عوض بشه و اون خواب کذایی و از یاد ببرم آروم اتاقم و ترک کردمو به  حیاط عمارت اومدم

عمارت!!!!

آره عمارت
پدر من یکی از قوی ترین مردان هند بود یک مرد زرتشتی ایرانی تبار که پسری نداشت

و این ننگ بود براش من فرزند ارشدش بودم آناهیتا دختری سفید با موهای طلایی پلاتینی

من کاملا متناقض با تمام دنیای اطرافم بودم
پدر و مادر سبزه رو بودن با موهای مشکی فر
حتی سارینا خواهر ۸ ساله امم شبیه والدینم بود اما من.....

خیلی ها میگفتن من نجسم و طلسم شدم
چون توی سرزمین بیگانه بدنیا اومدم اما مادر و پدرم مصمم این حرف‌ها رو رد میکردن

با شنیدن صدایی خش خشی سریع ایستادم و نگاهی به اطراف انداختم
نکنه کسی بیرونه

اگر کسی منو اینجا ببینه بد میشه این دور از رسومات خانواده است

سعی کردم سریع به اتاقم برم اما دستی دورم پیچید و....

#دانای_کل

عادت کرده بود هر شب را با نوازش دختری سحر کند و حالا بخاطر قرارداد ازدواجش با دختر افسانه‌ی کِری‌پور توی یک تخت به تنهای دراز کشیده بود.

کلافه نفسی گرفت بطری شرابش را روی میز رها کرد  و با چنگ زدن سیگارش پا به تراس گذاشت.

اگر به خاطر ثروت و جهیزیه ارزشمند که کِری‌پور برای دخترش گذاشته بود، نبود هرگز پا به کشمیر نمی‌گذاشت اما چه کند که دختر بازی و قمار این روزهایش موقعیت خانواده اش را به لرزه انداخته بود و حالا او ابلیش مجبور به چنین ازدواج با دختر اروپایی چهره‌ی کری‌پور بود....

در میان دم و باز دم سیگارش بود که نگاهش به دخترک پوشیده در ساری سفید رنگ افتاد

رنگ موهای طلایی اش حتی در تاریکی شب هم می‌درخشید
پوزخندی زد
شاید قراره است عروسش را بچشد

بی پروا دستی بر شلوارش کشید
مثل همیشه تحریک شده بود و تا تختش رو با زنی شریک نمیشد، آروم نمیگرفت

بی درنگ سیگارش را زیر پا له کرد و خود را به دخترک رساند انگار متوجه حضورش شده بود که نگاهی به اطراف انداخت و هراسان به سمت عمارت ییلاقی برگشت

#𝓢𝓪𝓶𝓪𝓔𝓼𝓯𝓪𝓷𝓭𝓲ـــᴇᴛᴇʀɴᴀʙʟᴏᴏᴅــــ𝓑𝓵𝓾𝓮𝓫𝓵𝓸𝓸𝓭❤️‍🔥


#رســـــــ𝕾𝖆𝖒𝖆𝕰𝖘𝖋𝖆𝖓𝖉𝖎ـــــــलखकـــم‌خون👑

#پارت_2












جرعه‌ی از آب نوشیدم و با بهت نگاهی به اطراف انداختم هنوز هم توی اتاقم بود و من خواب میدیم همش خواب بود فقط یک خواب؟


اما یک خواب انقدر قابل لمس نیست که هست؟

نفس حبس شده ام رو رها کردم
خدای آتش سپاس گذارم

_خواب بد دیدی‌بانو 
_خیلی بد بود

تکونی به بدنم دادم و درد عجیبی زیر دلم پیچید
_آخ
_چی شده؟

دستم رو آوار دلم کرد زیر دلم تیر می‌کشید و درد داشت
_چراغ رو روشن کن
_اطاعت بانو

حرکت تن فربه اشو دنبال کردم که چطور به سراغ چراغ کوچک روغنی رفت و اون رو روشن کرد

_چیزی شده

اون دایه‌ی من بود و همه‌ی عمر من رو پرورش داده بود.

هیچ وقت هیچ حس پنهانی ازش نداشتم پس بی مهابا ایستادم و با تامل نگاهم به تخت برگشت و نگاه دایه ام  به اون طرف سوق پیدا کرد.
خون بود؟!
من هنوز هم تجاوز سایه رو لمس می‌کرد
ترسیده قدمی عقب رفتم  که صدای دایه توی گوشم نشست

_هعی...

هنوز هم دلم درد میکرد حس می‌کردم پاره شدم این اولین باری بود که چنین دردی و حس می‌کردم یک درد کشنده

_تو ریگ* شدی
_ریگ چیه؟

_ماهیانه
_اوه

این تنها صدایی بود که از گلوم خارج شد من ماهیانه شدم اونم توی سن 18 سالگی؟
این یعنی من طلسم نشدم
با لبخند به طرف دایه رفتم

_این یعنی من طلسم نشدم و روح یک مرد توی وجودم نیست

مگه نه
این یعنی من میتونم مادر بشم؟

_آره عزیزکم اره گلم
_باید به مامان بگم باید به....
به طرف در دویدم که دایه دستم رو کشید

_آروم آناهیتا قرار نیست کسی بدونه خودم فردا به مادرت میگم
مبهوت نگاهش کردم آخه چرا؟
_چرا؟

_یادت رفته ابلیش اینجاست؟

با یاد آوری منفور ترین مرد هند آه سوزناکی کشیدم
_خب اگه بدونه

_نه هرگز این راز توهه و تو یک دختر نجیبی نمیخوایی که بدونن تو روحت و از دست داده بودی و پدرت با طلسم از بودا و زرتشت اون رو برگردونده؟

سری تکون دادم  واقعا نمیخواستم کسی این رو بدونه پدر من همینجوری هم با وجود دوتا دختر و نداشتن فرزند پسر مورد سرزنش قرار می‌گرفت......


#𝓢𝓪𝓶𝓪𝓔𝓼𝓯𝓪𝓷𝓭𝓲ـــᴇᴛᴇʀɴᴀʙʟᴏᴏᴅــــ𝓑𝓵𝓾𝓮𝓫𝓵𝓸𝓸𝓭❤️‍🔥


#رســـــــ𝕾𝖆𝖒𝖆𝕰𝖘𝖋𝖆𝖓𝖉𝖎ـــــــलखकـــم‌خون👑

#پارت_1










_این دیگه چیه؟
_خون!!!

نگاهی به باریکه خون انداختم خون بود دیگر
_چرا این رنگیه....این.....من خون طلایی و قرمز دیدم اما این....

ربات وار کلمات را تکرار کردم....

_فقط خونه
_اما این رنگی؟
نگاه براقم عنبیه‌های مرد را هدف  گرفت

_چشم‌هات خدای من رنگشون عوض شد تا چند دقیقه پیش آبی بود الان....طلایه؟

ناله وار گفتم‌
_درد دارم

واقعا درد داشتم گویی تنم از عزل تا ابد در شگنجه‌گاه بوده

توجه مرد به باریکه خون جلب شد تنم زخمی تر از ان بود که در بهت رنگ عجیب خونم غوطه‌ور باشد و باشم

دنیا تیره و تار بود انگار در مه‌ی از بی زمانی فرو رفتم
من کجام؟

این سئوال مغزم را پر کرده بود
شروع به بستن تن زخمی‌ام کرد که نا گاه با بهت خیره ام شد.

_یا عیسی تو یک مالی؟ واقعا یک مالی فقط مال‌ها خون....

کلماتش باعث شورشی در جانم شد یک انفجار و تمام

یک هاله‌ی صاعقه مانند از تنم بیرون جهید و مرد را به زمین افکند......

با بهت چشم بستم و بعد....
من بودم و یک جنگل
یک‌جنگل بی انتها

صدای زوزه گرگ ...صدای ناله‌ی خرس و صدای غرش شیر مرا احاطه کرده بود........

_قاتل
قاتل
قاتل

درخت‌ها فریاد می‌کشیدن
_قاتل قاتل قاتل

برگ‌های خشک شده به طرفم هجوم آوردن و تنم را دریدن از درد به خود پیچیدم و..... بوم
این بار در اتاقی بودم.

اتاقی بدون هیچ وسیله‌ی
تهی از هر چیزی
اتاقی مملو از سایه‌های محرک....

سایه ها به طرفم هجوم آوردن و بعد
تنم زیر تن سایه ها ستایش میشد لب‌های خیس سایه زیر گلویم نشست و سنگینی کسی روی تنم خیمه زد

با حس سرما نگاهی به تن لختم انداختم سایه‌ی دیگر روی تنم خیمه زده بود با نیشخندی که نمیدیم اما به وضوح حسش میکردم خودش را به من نزدیک تر کرد و با جسم مردونه اش به تنم تاخت و.....

-----

_نه نه نه نکن لعنتی نکن نه نه
_آنا آنا بیدار شو خواب دیدی
آنا جان
_نه
با تکونی که به تنم خورد سریع توی تخت نشستم نفس زنان محیط آشنایی اطراف  را برانداز کردم
توی اتاقم بودم
_بخور کابوس دیدی

_خواب بود
_آره عزیزم خواب بود.... بخور

#𝓢𝓪𝓶𝓪𝓔𝓼𝓯𝓪𝓷𝓭𝓲ـــᴇᴛᴇʀɴᴀʙʟᴏᴏᴅــــ𝓑𝓵𝓾𝓮𝓫𝓵𝓸𝓸𝓭❤️‍🔥


پیش فروش فایل کامل و بدون سانسور

#عــــطرآغشـــته‌به‌خـــــون  🔞

ظرفیت فروش محدود و فقط  50 نفر ❌
فایل ها کد گذاری شدن و هر فایل مخصوص  یک نفره

فایل بدون سانسوره  و +18

فایل از روز شنبه به ترتیب اولویت واریز  تحویلتون داده میشه ❌
لطفا بعد پرداخت و تایید ادمین دیگه پیام ندید تا فایل و دریافت کنید ❌


قیمت فایل پیش فروش 65 هزار تومانه 

بعد از پیش فروش مطمئنأ قیمت فایل بیشتر میشه 🔥❌

هزینه به این شماره حساب👇👇

6037701508602353
بانک کشاورزی

شماره کارت دوم
6037998127093663
بانک ملی

شماره کارت سوم
6037697667753542

بانک صادرات
فاطمہ اسفندے

و ارسال شات برای ایشون

@atreaghshteadmin
فایل  و دریافت کنید

نکته مهم: عزیزانی که عضو Vip عطر آغشته به خونن  لطفا لطفا لطفاااااا
هزینه‌ی پرداخت نکن و به پیوی ادمینم مراجعه نکن شما رمان و کامل در وقت معین دریافت می‌کنید
. ❌


پیش فروش فایل کامل و بدون سانسور

#عــــطرآغشـــته‌به‌خـــــون  🔞

ظرفیت فروش محدود و فقط  50 نفر ❌
فایل ها کد گذاری شدن و هر فایل مخصوص  یک نفره

فایل بدون سانسوره  و +18

فایل از روز شنبه به ترتیب اولویت واریز  تحویلتون داده میشه ❌
لطفا بعد پرداخت و تایید ادمین دیگه پیام ندید تا فایل و دریافت کنید ❌


قیمت فایل پیش فروش 65 هزار تومانه 

بعد از پیش فروش مطمئنأ قیمت فایل بیشتر میشه 🔥❌

هزینه به این شماره حساب👇👇

6037701508602353
بانک کشاورزی

شماره کارت دوم
6037998127093663
بانک ملی

شماره کارت سوم
6037697667753542

بانک صادرات
فاطمہ اسفندے

و ارسال شات برای ایشون

@atreaghshteadmin
فایل  و دریافت کنید

نکته مهم: عزیزانی که عضو Vip عطر آغشته به خونن  لطفا لطفا لطفاااااا
هزینه‌ی پرداخت نکن و به پیوی ادمینم مراجعه نکن شما رمان و کامل در وقت معین دریافت می‌کنید
. ❌


فایل کامل و بدون سانسور #عطر‌آغشته‌به‌خون


ریپلای پارت اول رمان جذاب و هات
#عطرآغشته‌به‌خون ‼️❌


عطـر‌آغشــته‌به‌خــــ🩸ــــون

#عطر‌آغشته‌به‌خون🐺🌔
#پارت_۸۱۰
#به‌قلم‌سما










_حلقه از جنس جادو سیاه‌ست
چند طلسم از دنیای زیرین و  بهشت مردگانم روش کار شده
باید بشکنمش
با ایمان به اوریا توی ذهنم نجوا کردم:
_اونجا چه خبره؟
_جهنم  همه به جون هم افتادن در برابر هر سرباز ما دو سرباز تاریکه
نامیران
بدتر از اون ورود کوُل‌باس‌هاست
_کوُل‌باس؟
_بله همون موجودات عجیب و الخلقه
نگاهی به موجودات گارد گرفته رو به روم کردم
آماده حمله بودند
_طبق افسانه ها معجونی از پودر سنگ‌های آسمانی
خون ارباب تاریکی
و چند گیاه شوم درست می‌کنند
بعد استخوان‌های  گرگ مرده رو داخل شکم خون‌آشام میگذارند و بدنشونو با این معجون غسل میدن
ترکیبشون میشه کوُل‌باس
نامیران
خون ندارن
و هیچ نقطه ضعفی ندارن
جز.....
قبل از اینکه بفهمم اوریا چی میگه یکی از  کول‌باس ها به طرفم حمله کرد
حمله‌ی که باعث زخمی شدن دستم شد. دومین زخم توی این جنگ جالب شد
داغ کرده از خشم به طرفشون هجوم بردم
خون جلوی چشم‌هامو گرفته بود به قدری عصبانی بودم که متوجه کاراهام نشدم و سر تک تک کوُل‌باس‌ها روی زیر دندون هام له کردم و اونقدر فشار دادم که جون بدن و روی زمین بیفتن
این شامل حال سرباز های تاریکی هم میشد
با تمام وجود سرشون و له می‌کردم و زَهرم و وارد بدنشون میکردم تا دوباره زنده نشن
با این کارم آخرین سرباز هم روی زمین افتاد
پوزخندی زدم و به حلقه نگاه کردم حالا چطور باید خارج بشم؟
نمیشد که تا آخر عمر داخل حلقه بمونم؟
با تردید به حلقه نگاه کردم شاید تونستم رد بشم؟!
فایل کامل و بدون سانسور عطر
https://t.me/c/1562208165/38395
#کپی‌حتی‌با‌قید‌نام‌نویسنده‌‌حرام‌است


#توجه 🔥        #توجه 🔥

پیش فروش فایل کامل

#عــــطرآغشـــته‌به‌خـــــون  🔞

ظرفیت فروش محدود و فقط  50 نفر ❌
فایل ها کد گذاری شدن و هر فایل مخصوص یک نفره

فایل بدون سانسوره  و +18

فایل از روز شنبه به ترتیب اولویت واریز تحویلتون داده میشه ❌
لطفا بعد پرداخت و تایید ادمین دیگه پیام ندید تا فایل و دریافت کنید ❌


قیمت فایل پیش فروش 65 هزار تومانه 

بعد از پیش فروش مطمئنأ قیمت فایل بیشتر میشه 🔥❌

هزینه به این شماره حساب👇👇

6037701508602353
بانک کشاورزی

شماره کارت دوم
6037998127093663
بانک ملی

شماره کارت سوم
6037697667753542

بانک صادرات
فاطمہ اسفندے

و ارسال شات برای ایشون

@atreaghshteadmin
فایل و دریافت کنید

نکته مهم: عزیزانی که عضو Vip عطر آغشته به خونن  لطفا لطفا لطفاااااا
هزینه‌ی پرداخت نکن و به پیوی ادمینم مراجعه نکن شما رمان و کامل در وقت معین دریافت می‌کنید
. ❌


پارت امشب👆👆👆

اسپویل رمان👇👇👇
https://t.me/c/1562208165/38057


.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.