#پناهگاه_طوفان
#پارت_هشتصد_هشت
به صندلی تکیه زد و کمی سرش به سمت راست خم شد و با لبخند شروری نگاهم کرد.
+درجا زیر پام لهش می کنم. اگه می بینی پشت یک میز غذا می خوریم و تنبیه ات به حال و احوال پرسی از خواهرت ختم میشه به خاطر اینه که ریزتر از اونی که بتونی منافعم به خطر بندازی.
سری تکون دادم و خوبه آرومی گفتم.
_پس منم این دعوت های پدرانه تون رو می ذارم پای آشنایی با عروستون.
ابروهاش به آنی بالا پرید و تکیه از صندلی گرفت.
انگار از کلمه عروسم جا خورد و نتونست بدون واکنش بمونه ولی وقتی با مکث چنگالش برداشت و خودش با برش زدن گوشت مشغول کرد، فهمیدم قصد فهمیدن ماجرا رو هم نداره.
من هم بی حرف مشغول خوردن غذام شدم و انقدر فکرم درگیر این مرد و حاشیه های اطرافش بود که میشه گفت هیچی نفهمیدم.
+بسه دیگه چرا پا نمیشه بره گمشه.
با صدای زمزمه نیاز نگاهم بالا آوردم و نیم نگاهی به انوش که فارغ از گفت و گوی چند لحظه پیشمون سخت مشغول غذا خوردن بود لبخندی زدم و دوباره سرم انداختم پایین.
+پناه!
خب گوساله الان منو صدا می زنی ساکت میشی یعنی توقع داری جلوی این یارویی که جلوم نشسته جوابت بدم؟
+با توام پناه.
+چیکارش داری نیاز، می خوای تابلو بازی در بیاره!
+تو غصه نخور اونی که اونجا نشسته یک فیلمیه که دومی نداره. شما نگران تابلوبازیش نباش. صد تای من و تو و اون تخم جنی که جلوش نشسته رو حریفه.
با جواب نیاز به بردیا لبام به خنده کش اومد و سرم پایین تر انداختم.
+چیز خنده داری هست؟
صدای انوش باعث شد سر بلند کنم و توی چشماش نگاه کنم.
+بیا دیدی ضایع بازی در آورد.
+هیس.
کاش این ایرپاد کوفتی در میاوردم و چرت و پرت های اینا به گوشم نمیرسید.
_یاد یک چیزی افتادم.
+چی؟
نگاهم توی رستوران چرخید و بی تفاوت دوباره نگاهم به ماهی خوش آب و رنگ مقابلم دادم.
_قابل پخش نیست.
قیافه انوش ندیدم ولی خنده نیاز مشخص بود واکنش جالبی رو به همراه داشته.
+یک سوالی ذهنم درگیر کرده و هرسری بازگو کردم جواب درستی بهم ندادی.
آخرین تکه گوشت توی دهنم گذاشتم و نگاهم به انوش دادم.
_چی؟
+چه چیزی توی وجود یاشار هست که تو رو جذب کرده؟
لبخندی زدم. این مرد در کنار تمام خصلت های مزخرفش حسود هم هست و این حس حتی به هم خون خودش هم داره.
_یادم نمیاد قبلا هم این سوال پرسیده باشین.
+شاید مستقیم نه ولی به روش های دیگه گفتم.
ابرویی بالا انداختم و سری تکون دادم.
_شاید برای همینم جوابی نگرفتین. چون سوال نپرسیدین و اون لحظه یا داشتین مسخره میکردین یا تحقیر.
نگاهش در خنثی ترین حالت ممکن توی نگاهم چرخ خورد و این یعنی خیلی حرف مفت می زنی جواب سوالم بده گورت گم کن.
#پارت_هشتصد_هشت
به صندلی تکیه زد و کمی سرش به سمت راست خم شد و با لبخند شروری نگاهم کرد.
+درجا زیر پام لهش می کنم. اگه می بینی پشت یک میز غذا می خوریم و تنبیه ات به حال و احوال پرسی از خواهرت ختم میشه به خاطر اینه که ریزتر از اونی که بتونی منافعم به خطر بندازی.
سری تکون دادم و خوبه آرومی گفتم.
_پس منم این دعوت های پدرانه تون رو می ذارم پای آشنایی با عروستون.
ابروهاش به آنی بالا پرید و تکیه از صندلی گرفت.
انگار از کلمه عروسم جا خورد و نتونست بدون واکنش بمونه ولی وقتی با مکث چنگالش برداشت و خودش با برش زدن گوشت مشغول کرد، فهمیدم قصد فهمیدن ماجرا رو هم نداره.
من هم بی حرف مشغول خوردن غذام شدم و انقدر فکرم درگیر این مرد و حاشیه های اطرافش بود که میشه گفت هیچی نفهمیدم.
+بسه دیگه چرا پا نمیشه بره گمشه.
با صدای زمزمه نیاز نگاهم بالا آوردم و نیم نگاهی به انوش که فارغ از گفت و گوی چند لحظه پیشمون سخت مشغول غذا خوردن بود لبخندی زدم و دوباره سرم انداختم پایین.
+پناه!
خب گوساله الان منو صدا می زنی ساکت میشی یعنی توقع داری جلوی این یارویی که جلوم نشسته جوابت بدم؟
+با توام پناه.
+چیکارش داری نیاز، می خوای تابلو بازی در بیاره!
+تو غصه نخور اونی که اونجا نشسته یک فیلمیه که دومی نداره. شما نگران تابلوبازیش نباش. صد تای من و تو و اون تخم جنی که جلوش نشسته رو حریفه.
با جواب نیاز به بردیا لبام به خنده کش اومد و سرم پایین تر انداختم.
+چیز خنده داری هست؟
صدای انوش باعث شد سر بلند کنم و توی چشماش نگاه کنم.
+بیا دیدی ضایع بازی در آورد.
+هیس.
کاش این ایرپاد کوفتی در میاوردم و چرت و پرت های اینا به گوشم نمیرسید.
_یاد یک چیزی افتادم.
+چی؟
نگاهم توی رستوران چرخید و بی تفاوت دوباره نگاهم به ماهی خوش آب و رنگ مقابلم دادم.
_قابل پخش نیست.
قیافه انوش ندیدم ولی خنده نیاز مشخص بود واکنش جالبی رو به همراه داشته.
+یک سوالی ذهنم درگیر کرده و هرسری بازگو کردم جواب درستی بهم ندادی.
آخرین تکه گوشت توی دهنم گذاشتم و نگاهم به انوش دادم.
_چی؟
+چه چیزی توی وجود یاشار هست که تو رو جذب کرده؟
لبخندی زدم. این مرد در کنار تمام خصلت های مزخرفش حسود هم هست و این حس حتی به هم خون خودش هم داره.
_یادم نمیاد قبلا هم این سوال پرسیده باشین.
+شاید مستقیم نه ولی به روش های دیگه گفتم.
ابرویی بالا انداختم و سری تکون دادم.
_شاید برای همینم جوابی نگرفتین. چون سوال نپرسیدین و اون لحظه یا داشتین مسخره میکردین یا تحقیر.
نگاهش در خنثی ترین حالت ممکن توی نگاهم چرخ خورد و این یعنی خیلی حرف مفت می زنی جواب سوالم بده گورت گم کن.