-سُفره حُرمت داره
این دختر روزهست که با ما نمیاد سر سفره؟
عزیز نگاه نگرانی به در سرویس بهداشتی انداخت و پارچ دوغ را کنار دست شیرزاد گذاشت
چند روزی دخترک خیلی عوق میزد و هرچه دارو دوایش میداد ، افاقه نمیکرد
-به خاطر شما نیست که قربونت برم
شیرزاد دردش را میدانست
قهر بود با مردی که قرار عاشقی با او میبست و فردایش در نمایشی بزرگ دست دختر دیگری را به عنوان نامزدش میگرفت
جرم دخترک تنها چه بود؟
دروغی که آشکار شد و...
- سرکارخانم رضایت داد سر ناهار اینقدر عوق نزنه که گند بخوره تو روان ما
شیرزاد به بهانهی وسواسش به طرف راهروی سرویس رفت
دور از چشم نامزدش به طرف اتاق دخترک خیز برداشت و قبل از اینکه در را ببندد خودش را داخل اتاق انداخت
مردمکهای دیار گرد شدند و با وحشت خواست هین بکشد که دست بزرگ شیرزاد روی دهانش قرار گرفت
-هیــسس...چته اینقدر عوق میزنی؟
صدایش پچ پچوار بود و همان لحظه در را هم روی هم گذاشت
چشمان سیاه دخترک لبالب پر شد و خواست دستش را روی لبهایش پس بزند که تن مرد به اندامش چسبید
-دیار منو دیوونه نکن
آخرین باری که پد بهداشتی خواستی دو ماه پیش بوده.
بگو چرا اینقدر بالا میاری؟ها؟
دیار بالاخره دستان بزرگ مرد را از روی لب هایش پس زد
اما هرچقدر زور زد نتوانست تنش را دور کند
انگار با هر تلاشش تن مرد علارغم لحن تند و تیزش برای فشردنش بی تاب تر میشد
-نمیترسید نامزدتون بیاد شما رو تو اتاق من ببینه؟
صدایش مانند لبهای زیبایش از بغض میلرزید و این قلب مرد را تکان میداد
اما این دختر یک دروغگوی رذل بود و نباید دیگر برایش دل میلرزاند
-جواب منو بده
بگو بعد از اون شب نحس پریود شدی یا نه؟
دیار صدای شکستن قلبش را میشنید
به آن شبی که دخترک تمام وجودش را تقدیم او کرد میگفت نحس؟
-کی گفته اگر پد بهداشتی بخوام حتما باید مثل قبل به شما بگم؟
نفسهای مرد از نگاه سرد شدهی دخترک تند میشدند و غیبتش داشت طولانی میشد
چرا حس خشم داشت کم کم به وجودش ریخته میشد؟
-چند وقته خیلی با جهانبخش چیک تو چیک شدین
دیار به قرآن اگر بفهمم داری زیرابی میری
دیار دست روی سینه ی فراخ مرد فشرد تا پسش بزند
-من یه دختر آزادم
و شیرزاد از پس زده شدن متنفر بود که دستانش را در یک حرکت چنگ زده و بالای سرش قفل کرد
-مثل آدمیزاد جوابمو بده تا معنی آزادی رو قشنگ بهت نشون بدم
از آن نزدیک بوی نفسهای دخترک۱۸ساله را حس میکرد و شاید تمام هورمون های مردانه اش دلتنگی را فریاد میزدند
اگر همین الان لبهایش را میبوسید؟
دیگر این دختر را به خاطر تمام دروغهایش نمیخواست اما
دیوانه میگشت اگر با مردی دیگر وارد رابطه میشد
-با هرکی دلم بخواد چیک تو چیک میشم
خشم تک تک رگهای مرد را به فغان می اورد تا بینی به تیغه بینی اش بچسباند
-اینو تو گوشات فرو کن دیار
حتی اگر تو خوابتم بخوای بایه مرد دیگه وارد رابطه شی تو همون خوابت سر میرسم و جونتو میگیرم
جون هردوتونو میگیرم اینقدر با جسارت توچشمای من زل نزن
نگاه ناباور دیار به چشمان خونی مردی بود که به ناگهان رهایش کرد
تنش با ضرب به دیوار کوبیده شد و شیرزاد با سری گُرگرفته و تنی که بوی عطرلعنتیاش را میداد سر سفره رفت
این دیگر چه مزخرفی بود؟
مردی دیگر؟
دست به سینه اش کشید و رها همراه با برداشتن نان سنگک پشت چشم نازک کرد
-دخترغریبه رو خونهتون نگه ندارید عزیزجون
مردم هزارجور حرف درمیارن
جهانبخش نگاه بدی به رها انداخت و به شیرزاد اشاره کرد در دهان نامزدش را ببندد
اما آن زن حرص داشت از دختری که حس میکرد چند صباحیست دل نامزد او را لرزانده است
-اصلا کی و کجا دیدید یه دختر بیکس وکار رو تو خونه ای که مرد جوون رفت و آمد داره راه بدن؟
عزیز مضطرب راهرو را پایید و آهسته لب زد
-میشنوه
ناراحت میشه
-خب بشنوه
اگر جایی واس رفتن نداره شوهرش بدید بره
در آن ثانیه هردو پسر عزیز به سرفه افتادند و این شیرزاد بود که حس میکرد دیوانه شده
-غذاتو بخور سرت تو کار خودت باشه
لحن جدی و غیض آلود شیرزاد باعث جمع شدن اشک در چشمان رهاشد و عزیز لبخند زد
-توهمین فکرم اتفاقا
دوست دارم خودم عروسش کنم بفرستمش خونه بخت
قاشق میان انگشتان شیرزاد فشرده میشد و راه نفسش بسته
آمده بود دیزی سنگی مادرش را بعد از مدتها بخورد یا مذاب داغ در سینه اش بریزد؟
رها بی توجه به رگ ورم کرده گردن شیرزاد رو به جهانبخش لب زد
-چرا راه دور برین؟یه شاخ شمشاد کنارتونه...
شیرزاد نزدیک بود با پشت دست روی دهان رها بکوبد که صدای افتادن شی سنگینی به گوششان رسید
-یا فاطمه ی زهرا
صدا از اتاق دیار میاد
شیرزاد تا نام دیار را شنید مانند پرندهای آواره به همان سمت دوید
جسمی که مانند عروسک با موهای بلند فرفری نقش بر زمین شده بود
همان دخترکی که اطرافش پر از قرص های ریز و درشت دیده میشد ، دیار بود؟
❌❌❌❌❌
https://t.me/+RwgNltb9nlViOGE0