#پناهگاه_طوفان
#پارت_هشتصد_چهار
سرم از داخل گوشی بالا نیاوردم. تا زمانی که حضور انوش کنارم حس نکردم سر بلند نکردم.
نگاهم بالا اومد و روی انوش که حالا مقابلم بود، چرخید.
با لبخند محوی ابرویی بالا انداختم و از جا بلند شدم. با اینکه ازش حالم بهم میخورد ولی دلم میخواست جوری وانمود کنم که حس کنه هیچ اتفاقی نیافتاده.
_سلام.
آروم سری تکون داد و نگاهم روی تیپ اسپرت و جالبی که زده بود چرخید و لبخندم عمق گرفت.
مردک خودنما.
بابای یاشار بود و تمام استایل هاش از اون سرزنده تر بود.
+علیک سلام پناه جان، خوشحال شدم دوباره دیدمت.
لبخندی زدم و به صندلی اشاره زدم.
_منم.
با نشستن روی صندلی ها نگاهمون روی هم چرخ خورد و انوش لبخندی زد
+راستی سلام منو رسوندی؟
سوالی نگاهش کردم.
_به؟
+خواهرت، پرتو بود اسمش دیگه.
+بی همه چیز.
این صدای نیاز بود و چفت شدن دندون هام مانع این شد که منم فحشی حواله مرتیکه هیز کثافت مقابلم کنم.
ناخن هامو توی کف دستم فشار دادم و سعی کردم عصبانیت از چهره ام بیرون کنم.
لبخند مصنوعی زدم.
_اره اتفاقا، اونم به شما و خوانده شریفتون سلام رسوند. از وقتی از خواهرتون براش گفتم همش به فکرشه و جویای احوالش هست.
کوچیک ترین تغیری توی چهره اش رخ نداد و برعکس اینکه توقع داشتم اعصابش خورد بشه، لبخندی زد.
+هر سری بیشتر به این پی میبرم که سر پر بادی داری.
سری تکون دادم.
_فضای اطرافم میطلبه.
+افرین خیلی خوبه که خودت سازش میدی، اینطوری کمتر آسیب میبینی.
سری به تایید تکون دادم و خودم کمی جلو کشیدم و دستامو توی هم قفل کردم.
_خب به نظرم بهتر تهدید کردن بذارین کنار و به جای حرف های تو خالی بریم سر اصل مطلب، مگه اینکه وقت منو و خودتون گرفته باشین برای همین حرفا.
انوش هم مثل من سری تکون داد و جلوتر اومد و دست توی هم قفل کرد.
+تو فکر میکنی تهدیدام تو خالیه.
شونه ای بالا انداختم.
_خب حالا چرا اصلا باید تهدید بشم؟
+چون پاتو بیشتر از گلیمت دراز کردی.
ابرویی بالا انداختم.
_من؟
+تو
_چیکار کردم مگه؟
+خودت میدونی.
خب در واقع خودم میدونستم پامو بیشتر از گلیمم دراز کردم ولی نمیدونستم برای کدوم یکیش صدام کرده بود تهدیدم کنه.
_متوجه نمیشم.
+میشی.
#پارت_هشتصد_چهار
سرم از داخل گوشی بالا نیاوردم. تا زمانی که حضور انوش کنارم حس نکردم سر بلند نکردم.
نگاهم بالا اومد و روی انوش که حالا مقابلم بود، چرخید.
با لبخند محوی ابرویی بالا انداختم و از جا بلند شدم. با اینکه ازش حالم بهم میخورد ولی دلم میخواست جوری وانمود کنم که حس کنه هیچ اتفاقی نیافتاده.
_سلام.
آروم سری تکون داد و نگاهم روی تیپ اسپرت و جالبی که زده بود چرخید و لبخندم عمق گرفت.
مردک خودنما.
بابای یاشار بود و تمام استایل هاش از اون سرزنده تر بود.
+علیک سلام پناه جان، خوشحال شدم دوباره دیدمت.
لبخندی زدم و به صندلی اشاره زدم.
_منم.
با نشستن روی صندلی ها نگاهمون روی هم چرخ خورد و انوش لبخندی زد
+راستی سلام منو رسوندی؟
سوالی نگاهش کردم.
_به؟
+خواهرت، پرتو بود اسمش دیگه.
+بی همه چیز.
این صدای نیاز بود و چفت شدن دندون هام مانع این شد که منم فحشی حواله مرتیکه هیز کثافت مقابلم کنم.
ناخن هامو توی کف دستم فشار دادم و سعی کردم عصبانیت از چهره ام بیرون کنم.
لبخند مصنوعی زدم.
_اره اتفاقا، اونم به شما و خوانده شریفتون سلام رسوند. از وقتی از خواهرتون براش گفتم همش به فکرشه و جویای احوالش هست.
کوچیک ترین تغیری توی چهره اش رخ نداد و برعکس اینکه توقع داشتم اعصابش خورد بشه، لبخندی زد.
+هر سری بیشتر به این پی میبرم که سر پر بادی داری.
سری تکون دادم.
_فضای اطرافم میطلبه.
+افرین خیلی خوبه که خودت سازش میدی، اینطوری کمتر آسیب میبینی.
سری به تایید تکون دادم و خودم کمی جلو کشیدم و دستامو توی هم قفل کردم.
_خب به نظرم بهتر تهدید کردن بذارین کنار و به جای حرف های تو خالی بریم سر اصل مطلب، مگه اینکه وقت منو و خودتون گرفته باشین برای همین حرفا.
انوش هم مثل من سری تکون داد و جلوتر اومد و دست توی هم قفل کرد.
+تو فکر میکنی تهدیدام تو خالیه.
شونه ای بالا انداختم.
_خب حالا چرا اصلا باید تهدید بشم؟
+چون پاتو بیشتر از گلیمت دراز کردی.
ابرویی بالا انداختم.
_من؟
+تو
_چیکار کردم مگه؟
+خودت میدونی.
خب در واقع خودم میدونستم پامو بیشتر از گلیمم دراز کردم ولی نمیدونستم برای کدوم یکیش صدام کرده بود تهدیدم کنه.
_متوجه نمیشم.
+میشی.