#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_هشتاد_شش
ابروم بالا پرید و آروم خندیدم.
_این نشونه عشقه؟!
+نه تحت تاثیر قرار گرفتن نشونه عشقه. یک نفر دیدن نشونه عشقه. صمیمیت و حس نزدیکی بیش از حد نشونه عشقه. تعهد نشونه عشقه. شهوت نسبت به اون آدم نشونه عشقه. می دونی پناه دارم از چی حرف میزنم؟ از منحصر بفرد بودن!
در سکوت نگاهش کردم که سری تکون داد.
+تو یاشار منحصر بفرد دیدی تا حالا؟
باز هم جواب من سکوت بود که لبخندی زد.
+ولی اون تو رو این طوری می بینه. تو رو متفاوت از تمام زن های اطرافش می بینه. اون تورو یک فرشته میبینه که رنگ و بوی زندگیش عوض کردی. اون تورو متعلق به خودش میدونه.
امیرعلی لبخند محوی زد و دستی توی موهاش کشید.
+اون تورو اولیت خودش می دونه توی همه چیز. احساسی که تا به حال برای هیچ کس خرج نکرده برای تو خرج می کنه.
نگاهش یک بار سر تا پامو رصد کرد.
+اون حتی با فکر به تو تمام حس های مردونه اش بیدار میشه و دلش می خواد برای همیشه کنارش باشی و از بغلش جم نخوری.
امیرعلی انقدر عمیق و مطمئن حرف میزد که شک نداشتم عاشق شده و تمام این هایی که می گفت خودش حس کرده بود.
+اینا بخش کوچیکی از یک عشق سالمه که برات گفتم، حالا با توجه به اینا فکر میکنی تو عاشقی؟
نگاهم به میز دادم.
نه حس من هرچی که بود عشق نبود.
+میدونی مشکل تو چیه؟
نگاهش کردم که لبخندی زد.
+تو فقط وجدان به شدت بیداری داری پناه. وجدانت بهت اجازه نمیده که در برابر عشق یاشار سردی کنی. وجدانت نگرانه مردیه که عاشقته. وجدانت می خواد اونو نجات بده و وجدانت تو رو مواخذه میکنه و باعث میشه توی اون برزخ باشی.
لب روی هم فشردم و نگاهم توی چشم های امیرعلی چرخوندم.
+عشق خیلی پیچیده تر از این حرفاس پناه.
_تو عاشق شدی؟
در سکوت لبخندی زد و سری تکون داد.
_یعنی تمام اینایی که میگی و نسبت به اون آدم داشتی؟
+داشتم و دارم، روز به روزم بیشتر میشه.
ابروم بالا پرید.
_باید چیز جالبی باشه.
+هست.
_البته اگه تهش وصال باشه.
+امیدوارم که باشه.
نگاه ازش گرفتم و به میز دادم.
_فکر می کنی وجدانم بعد از گرفتار شدن یاشار بهم اجازه میده دوباره عادی زندگی کنم.
+اگه درست جلو بری اره.
نگاهم بهش دادم.
_چه جوری درست جلو برم؟
+جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب.
_من تنهام در برابر یک عالمه آدم. دیشب سر گرفتن اون چک و سفته ها از کیان و بردیا یک داستان داشتم، صبح سر تحویلش به یاشار اونم توی اون لونه زنبور که انگار همشون آدم اون انوش حرومزاده هستن یک داستان.
+تو تنها نیستی. هروقت هرجا نیاز به کمک داشتی چه روحی چه هرچی، من هستم. کافیه زنگ بزنی بهم.
لبخندی زدم و به نشانه تشکر چشم بستم و باز کردم.
_مرسی.
#پارت_هفتصد_هشتاد_شش
ابروم بالا پرید و آروم خندیدم.
_این نشونه عشقه؟!
+نه تحت تاثیر قرار گرفتن نشونه عشقه. یک نفر دیدن نشونه عشقه. صمیمیت و حس نزدیکی بیش از حد نشونه عشقه. تعهد نشونه عشقه. شهوت نسبت به اون آدم نشونه عشقه. می دونی پناه دارم از چی حرف میزنم؟ از منحصر بفرد بودن!
در سکوت نگاهش کردم که سری تکون داد.
+تو یاشار منحصر بفرد دیدی تا حالا؟
باز هم جواب من سکوت بود که لبخندی زد.
+ولی اون تو رو این طوری می بینه. تو رو متفاوت از تمام زن های اطرافش می بینه. اون تورو یک فرشته میبینه که رنگ و بوی زندگیش عوض کردی. اون تورو متعلق به خودش میدونه.
امیرعلی لبخند محوی زد و دستی توی موهاش کشید.
+اون تورو اولیت خودش می دونه توی همه چیز. احساسی که تا به حال برای هیچ کس خرج نکرده برای تو خرج می کنه.
نگاهش یک بار سر تا پامو رصد کرد.
+اون حتی با فکر به تو تمام حس های مردونه اش بیدار میشه و دلش می خواد برای همیشه کنارش باشی و از بغلش جم نخوری.
امیرعلی انقدر عمیق و مطمئن حرف میزد که شک نداشتم عاشق شده و تمام این هایی که می گفت خودش حس کرده بود.
+اینا بخش کوچیکی از یک عشق سالمه که برات گفتم، حالا با توجه به اینا فکر میکنی تو عاشقی؟
نگاهم به میز دادم.
نه حس من هرچی که بود عشق نبود.
+میدونی مشکل تو چیه؟
نگاهش کردم که لبخندی زد.
+تو فقط وجدان به شدت بیداری داری پناه. وجدانت بهت اجازه نمیده که در برابر عشق یاشار سردی کنی. وجدانت نگرانه مردیه که عاشقته. وجدانت می خواد اونو نجات بده و وجدانت تو رو مواخذه میکنه و باعث میشه توی اون برزخ باشی.
لب روی هم فشردم و نگاهم توی چشم های امیرعلی چرخوندم.
+عشق خیلی پیچیده تر از این حرفاس پناه.
_تو عاشق شدی؟
در سکوت لبخندی زد و سری تکون داد.
_یعنی تمام اینایی که میگی و نسبت به اون آدم داشتی؟
+داشتم و دارم، روز به روزم بیشتر میشه.
ابروم بالا پرید.
_باید چیز جالبی باشه.
+هست.
_البته اگه تهش وصال باشه.
+امیدوارم که باشه.
نگاه ازش گرفتم و به میز دادم.
_فکر می کنی وجدانم بعد از گرفتار شدن یاشار بهم اجازه میده دوباره عادی زندگی کنم.
+اگه درست جلو بری اره.
نگاهم بهش دادم.
_چه جوری درست جلو برم؟
+جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب.
_من تنهام در برابر یک عالمه آدم. دیشب سر گرفتن اون چک و سفته ها از کیان و بردیا یک داستان داشتم، صبح سر تحویلش به یاشار اونم توی اون لونه زنبور که انگار همشون آدم اون انوش حرومزاده هستن یک داستان.
+تو تنها نیستی. هروقت هرجا نیاز به کمک داشتی چه روحی چه هرچی، من هستم. کافیه زنگ بزنی بهم.
لبخندی زدم و به نشانه تشکر چشم بستم و باز کردم.
_مرسی.