ـ پدر هرچی خاستگاره درمیارم ماهور
وای به حالت به اینا روی خوش نشون بدی
ـ بیخود سر این طفل معصوم داد و بیداد نکن پسر
ـ این چیزارو تو کردی تو مغزش خاتون آره؟!
ـ پس چی؟
دختر ترگل ورگل مثل پنجه ی ماه میمونه
فکر کردی تو نخوای واسش قحطی مرد میاد؟
ـ خااااااتـــــون........
ـ خاستگار پاشنه ی خونه رو از جاش درآورده
خاطر خواش شده پسره خوش قد و رعناییم هست جنس زنم خوب میفهمه
ـ گــــوه خورده..........
ببین چی میگم خاتون پای هر نره خری بیاد تو این خونه قلم جفت پاهاشو میشکنم.......
آتیش گرفته صدای نعرمو بالاتر بردم تا به گوش دخترک فتنه ای که دین و ایمونمو برده بود هم برسه.
ـ شنفتی چی گفتم؟؟؟
سگم کنید آتیش میکشم زیر خودم و هر قرومساقی که بخواد واست پا پیش بذاره
ـ بیخود...... هنوز حاج بابات نمرده که تو بخوای بلا سر مهمون این خونه بیاری
ـ خاتون زنمه.......واسه زنم خاستگار جور کردی دستی دستی بیا آتیشم بزن
ـ بیخود سنگشو به سینه نزن، زن کجا بود؟
مگه رفتی تو حجله که زنی هم ازش داشته باشی هاااا
فکم قفل شد.
رگ های پیشونیم از حرص بیرون زده بود و خون به مغزم نمیرسید که با حرف خاتون به سیم آخر زدم.
ـ دِ مگه من خواستم که حجلمون حجله نشه هاااا
وقتی با چشای سگ مصبش گریه میکرد که میترسه مثل بی شرفا میوفتادم به جونش از خودم سیرش میکردم؟؟؟
ـ من این حرفا حالیم نیست......اون واسه دوسال پیش بود، حرف و حدیث تو درو همسایه پیچیده هم کم از برو و رو نداره
ـ خاتون داغم نکن اینا همش بخاطر اینه که بچه رو بزک دوزک کردی آوردی خوابوندی کناره منه نره غول........
ـ خوب که چی؟
بیخود نابلدی خودتو گردن اینو و اون ننداز
حاج بابات سر سیزده سالگی منو کرد عروس خونش، همون شب اول با مردونگیش چنان نازم داد که اهل تنش شدم، اصلا از اون شب به بعدش خودم خواستم.........
ـ خاتون!
ـ درد
یا از در این خونه فردا بوی کاچی میره بیرون یا فردا شب بساط خواستگاری میچینم صیغه رو هم باطل میکنی وسلام.
دخترک تنش میخارید که لب از لب باز نمیکرد؟
اینهمه مدت صبوری به خرج داده بودم و چشممو روی تمام لوندی هایی که قصد جون و کمر درد بی امونم کرده بود بسته بودم که حالا این بشه مزدم؟
وای به حالش اگر دلش به این خاستگاری رضا باشه........
از فکر رضایتش سینم به خس خس افتاد و نگاه خون افتادمو به خاتون دوختم و غریدم:
ـ کاچیتو بار بذار خاتون عروست امشب زن میشه.......
پله هارو دوتا یکی بالا رفتم و در اتاقو محکم باز کردم و کوبیدم که گریون با چشمای خیس گوشه ی تخت جمع شده دیدمش و پیرهنمو از تنم کندم.
ـ کدوم گوری رفته بودی که حرومی ها به مال معین نظر دارن هااااااا
ـ غلط کردم عماد خان
ـ هیششش.....گریه هاتو نگه دار واسه وقتی که زیرم از درد به خودت پیچیدی.........
ترسیده خودشو عقب کشید که مچ پاشو چنگ زدم و زیر خودم کشیدمش و....
https://t.me/+RjcScOVcSxcxZjg0
https://t.me/+RjcScOVcSxcxZjg0
وای به حالت به اینا روی خوش نشون بدی
ـ بیخود سر این طفل معصوم داد و بیداد نکن پسر
ـ این چیزارو تو کردی تو مغزش خاتون آره؟!
ـ پس چی؟
دختر ترگل ورگل مثل پنجه ی ماه میمونه
فکر کردی تو نخوای واسش قحطی مرد میاد؟
ـ خااااااتـــــون........
ـ خاستگار پاشنه ی خونه رو از جاش درآورده
خاطر خواش شده پسره خوش قد و رعناییم هست جنس زنم خوب میفهمه
ـ گــــوه خورده..........
ببین چی میگم خاتون پای هر نره خری بیاد تو این خونه قلم جفت پاهاشو میشکنم.......
آتیش گرفته صدای نعرمو بالاتر بردم تا به گوش دخترک فتنه ای که دین و ایمونمو برده بود هم برسه.
ـ شنفتی چی گفتم؟؟؟
سگم کنید آتیش میکشم زیر خودم و هر قرومساقی که بخواد واست پا پیش بذاره
ـ بیخود...... هنوز حاج بابات نمرده که تو بخوای بلا سر مهمون این خونه بیاری
ـ خاتون زنمه.......واسه زنم خاستگار جور کردی دستی دستی بیا آتیشم بزن
ـ بیخود سنگشو به سینه نزن، زن کجا بود؟
مگه رفتی تو حجله که زنی هم ازش داشته باشی هاااا
فکم قفل شد.
رگ های پیشونیم از حرص بیرون زده بود و خون به مغزم نمیرسید که با حرف خاتون به سیم آخر زدم.
ـ دِ مگه من خواستم که حجلمون حجله نشه هاااا
وقتی با چشای سگ مصبش گریه میکرد که میترسه مثل بی شرفا میوفتادم به جونش از خودم سیرش میکردم؟؟؟
ـ من این حرفا حالیم نیست......اون واسه دوسال پیش بود، حرف و حدیث تو درو همسایه پیچیده هم کم از برو و رو نداره
ـ خاتون داغم نکن اینا همش بخاطر اینه که بچه رو بزک دوزک کردی آوردی خوابوندی کناره منه نره غول........
ـ خوب که چی؟
بیخود نابلدی خودتو گردن اینو و اون ننداز
حاج بابات سر سیزده سالگی منو کرد عروس خونش، همون شب اول با مردونگیش چنان نازم داد که اهل تنش شدم، اصلا از اون شب به بعدش خودم خواستم.........
ـ خاتون!
ـ درد
یا از در این خونه فردا بوی کاچی میره بیرون یا فردا شب بساط خواستگاری میچینم صیغه رو هم باطل میکنی وسلام.
دخترک تنش میخارید که لب از لب باز نمیکرد؟
اینهمه مدت صبوری به خرج داده بودم و چشممو روی تمام لوندی هایی که قصد جون و کمر درد بی امونم کرده بود بسته بودم که حالا این بشه مزدم؟
وای به حالش اگر دلش به این خاستگاری رضا باشه........
از فکر رضایتش سینم به خس خس افتاد و نگاه خون افتادمو به خاتون دوختم و غریدم:
ـ کاچیتو بار بذار خاتون عروست امشب زن میشه.......
پله هارو دوتا یکی بالا رفتم و در اتاقو محکم باز کردم و کوبیدم که گریون با چشمای خیس گوشه ی تخت جمع شده دیدمش و پیرهنمو از تنم کندم.
ـ کدوم گوری رفته بودی که حرومی ها به مال معین نظر دارن هااااااا
ـ غلط کردم عماد خان
ـ هیششش.....گریه هاتو نگه دار واسه وقتی که زیرم از درد به خودت پیچیدی.........
ترسیده خودشو عقب کشید که مچ پاشو چنگ زدم و زیر خودم کشیدمش و....
https://t.me/+RjcScOVcSxcxZjg0
https://t.me/+RjcScOVcSxcxZjg0