بنرهای شاتوت dan repost
دختره میفهمه شوهرش با دخترخالش بهش خیانت میکنه و..🥺💔
پارت واقعی رمان
#پارت_317
_پناه شوهرت با دخترداییش داره بهت خیانت میکنه
سینی چای با شدت از دستانم بر زمین رها میشود و لیلا است که ترسیده به طرفم میآید..
_الهی بمیرم برات حالت خوبه پناه؟
با چشمان اشکی و شوکزده لیلا را نگاه میکنم و اوست که مرا به طرف مبل خانه هدایت میکند..
_بیا اینجا بشین عزیزه دلم بیا
کنارم پایین مبل مینشیند و با لحنی که ترس و نگران در آن پیدا بود لب میزند:
_بخدا پناه من آدمی نیستم که تو زندگی کسی دخالت کنم این و خودتم خوب میدونی
خیلی وقته با خودم دارم کلنجار میرم که این موضوع و بهت بگم یا نه وقتی با محمد درمیونش گذاشتم مخالف این کار بود ولی دل من طاقت نیاورد که ندونی
دستان سرد و یخزدهام را در دستانش میفشارد و با بغض لب میزند:
_تو خیلی خوبی پناه
خیلی خیلی بیشتر از چیزی که فکرش و میکنی
لیاقت تو همچین زندگیای نیست
لیاقت تو فریب خوردن و خیانت دیدن نیست
میخواهد ادامه دهد که در پارکینگ به صدا در میآید..
روح از تنم پر میکشد و قلبم از تپش میافتد..
مگر سفر کاری نبود؟!
_سفر کاری نرفته بود
دید داری میری مسافرت برای رد گمکنی گفت میرم سر پروژه
بخاطر همین بهت گفتم امروز نری
خواستم با چشم خودت ببینی که بهت دروغ نمیگم
چشمان وحشتزدهام بغض نگاهش را میشکاند و تن لرزانم را به آغوشش میکشد..
_هرچی که بشه ما پشتتیم
تو فقط ببین و نشکن پناه
از جا بلند میشود و من در تمام آن مدت صدای تقتق کفش های زنانه و با عشوه قهقهه زدن های دخترداییاش را به گوش هایم میسپارم..
صدای چرخش کلید نگاهم را از زمین گرفته به آن سمت میکشاند..
در باز میشود و زنی که من نبودم با آن سر و شکل عجیب و زنندهاش وارد خانهی من میشود..
_ برم لباس عوض کنم بیبیییی؟
و من خجالت میکشم از وجود لیلا برای دیدن این حال و روز گند خودم..
_برو زود ب..
و بلاخره نگاهش به لیلا میافتد..
و بعد به منی که روی مبل مرده بودم..
رنگ نگاهش ترسیده میشود و سوئیچ از دستانش بر زمین میافتد..
با ماتزدگی او مانیا هم نگاهش به طرف من کشیده میشود و او هم دست و پایش را گم میکند..
_پ..پناه..ت..توضیح..
و من تنها نگاه پر نفرتم برای خفهشدنش کافیست..
از فشار عصبی بود یا چه را نمیدانستم..
اما برای لحظهای چشمانم سیاهی میرود و مقابل نگاه نگران هر سهی آنها از هوش میروم..
و تنها صدایی که برای آخرین بار به گوشم میرسد صدای فریاد اوست:
_پناااااااه
https://t.me/+gJAgThnKiTVjNGZk
https://t.me/+gJAgThnKiTVjNGZk
پارت واقعی رمان
#پارت_317
_پناه شوهرت با دخترداییش داره بهت خیانت میکنه
سینی چای با شدت از دستانم بر زمین رها میشود و لیلا است که ترسیده به طرفم میآید..
_الهی بمیرم برات حالت خوبه پناه؟
با چشمان اشکی و شوکزده لیلا را نگاه میکنم و اوست که مرا به طرف مبل خانه هدایت میکند..
_بیا اینجا بشین عزیزه دلم بیا
کنارم پایین مبل مینشیند و با لحنی که ترس و نگران در آن پیدا بود لب میزند:
_بخدا پناه من آدمی نیستم که تو زندگی کسی دخالت کنم این و خودتم خوب میدونی
خیلی وقته با خودم دارم کلنجار میرم که این موضوع و بهت بگم یا نه وقتی با محمد درمیونش گذاشتم مخالف این کار بود ولی دل من طاقت نیاورد که ندونی
دستان سرد و یخزدهام را در دستانش میفشارد و با بغض لب میزند:
_تو خیلی خوبی پناه
خیلی خیلی بیشتر از چیزی که فکرش و میکنی
لیاقت تو همچین زندگیای نیست
لیاقت تو فریب خوردن و خیانت دیدن نیست
میخواهد ادامه دهد که در پارکینگ به صدا در میآید..
روح از تنم پر میکشد و قلبم از تپش میافتد..
مگر سفر کاری نبود؟!
_سفر کاری نرفته بود
دید داری میری مسافرت برای رد گمکنی گفت میرم سر پروژه
بخاطر همین بهت گفتم امروز نری
خواستم با چشم خودت ببینی که بهت دروغ نمیگم
چشمان وحشتزدهام بغض نگاهش را میشکاند و تن لرزانم را به آغوشش میکشد..
_هرچی که بشه ما پشتتیم
تو فقط ببین و نشکن پناه
از جا بلند میشود و من در تمام آن مدت صدای تقتق کفش های زنانه و با عشوه قهقهه زدن های دخترداییاش را به گوش هایم میسپارم..
صدای چرخش کلید نگاهم را از زمین گرفته به آن سمت میکشاند..
در باز میشود و زنی که من نبودم با آن سر و شکل عجیب و زنندهاش وارد خانهی من میشود..
_ برم لباس عوض کنم بیبیییی؟
و من خجالت میکشم از وجود لیلا برای دیدن این حال و روز گند خودم..
_برو زود ب..
و بلاخره نگاهش به لیلا میافتد..
و بعد به منی که روی مبل مرده بودم..
رنگ نگاهش ترسیده میشود و سوئیچ از دستانش بر زمین میافتد..
با ماتزدگی او مانیا هم نگاهش به طرف من کشیده میشود و او هم دست و پایش را گم میکند..
_پ..پناه..ت..توضیح..
و من تنها نگاه پر نفرتم برای خفهشدنش کافیست..
از فشار عصبی بود یا چه را نمیدانستم..
اما برای لحظهای چشمانم سیاهی میرود و مقابل نگاه نگران هر سهی آنها از هوش میروم..
و تنها صدایی که برای آخرین بار به گوشم میرسد صدای فریاد اوست:
_پناااااااه
https://t.me/+gJAgThnKiTVjNGZk
https://t.me/+gJAgThnKiTVjNGZk