#پست1106
متین و آبتین مینشینند. بهادر دستم را میگیرد و میکشد و من را هم کنارشان مینشاند. و دقیقهای دیگر بین خنده و کلکل و رقابت و خوشی، چهار نفری شروع به خوردن تکههای جوجه میکنیم!
عجیبترین و متفاوتترین و خاصترین و لذتبخش ترین شام با دوستانمان! با مهمانهایی که مهمان نیستند، از هر دوستی صمیمیتر و نزدیکترند. اصلا احساس نمیکنم که مهمان هستند، انگار خیلی نزدیکتر از این حرفها هستیم و این به خاطر رفتار آبتین و بهادر است!
انگار هردو تمام تلاششان را میکنند تا به همهمان بیشتر خوش بگذرد.
بهادر توی حیاط قلیان چاق میکند. رو تخت توی حیاط مینشینیم. با کمک متین چای و میوه و تنقلات میآورم. میگوییم میخندیم، حرف از همه جا میآید.
بهادر میپرسد:
-کارای رفتنت چی شد متین؟
لبخند واقعی روی لب متین مینشیند .
-اینبار دیگه داره جور میشه.
هیجان زده میشوم:
-جدی؟! یعنی میرید به سلامتی؟
متین سری به تایید تکان میدهد. آبتین میگويد:
-تا آخر امسال کارای رفتنمون اوکی میشه.
از ته دل برایشان خوشحال میشوم. نگاهم به سمت بهادر کشیده میشود. لبخند کمرنگی روی لب دارد، که حاضرم قسم بخورم عمیقترین و خوشحالترین لبخند است!
آنقدر از اینکه کارهای رفتن آبتین و متین دارد جور میشود خوشحال هست که دستی به ران آبتین میزند و میگويد:
-برید ببینم چیکار میکنید!
آبتین خندهی پرهیجان و کمی... کینه دار... کمی پرحرص دارد، وقتی میگويد:
-به همهشون ثابت میکنیم که تونستیم جلوشون وایسیم!
بهادر سری بالا و پایین میکند:
-آره میتونید. برید! حالشونو بگیرد!
و بیشتر از آبتین، برای متین خوشحالام که دیگر به خاطر بدنش، هورمونهایش، علایقش، و خودش بودن، کتک نمیخورد و تحقیر نمیشود و دست به خودکشی نمیزند.
متین و آبتین مینشینند. بهادر دستم را میگیرد و میکشد و من را هم کنارشان مینشاند. و دقیقهای دیگر بین خنده و کلکل و رقابت و خوشی، چهار نفری شروع به خوردن تکههای جوجه میکنیم!
عجیبترین و متفاوتترین و خاصترین و لذتبخش ترین شام با دوستانمان! با مهمانهایی که مهمان نیستند، از هر دوستی صمیمیتر و نزدیکترند. اصلا احساس نمیکنم که مهمان هستند، انگار خیلی نزدیکتر از این حرفها هستیم و این به خاطر رفتار آبتین و بهادر است!
انگار هردو تمام تلاششان را میکنند تا به همهمان بیشتر خوش بگذرد.
بهادر توی حیاط قلیان چاق میکند. رو تخت توی حیاط مینشینیم. با کمک متین چای و میوه و تنقلات میآورم. میگوییم میخندیم، حرف از همه جا میآید.
بهادر میپرسد:
-کارای رفتنت چی شد متین؟
لبخند واقعی روی لب متین مینشیند .
-اینبار دیگه داره جور میشه.
هیجان زده میشوم:
-جدی؟! یعنی میرید به سلامتی؟
متین سری به تایید تکان میدهد. آبتین میگويد:
-تا آخر امسال کارای رفتنمون اوکی میشه.
از ته دل برایشان خوشحال میشوم. نگاهم به سمت بهادر کشیده میشود. لبخند کمرنگی روی لب دارد، که حاضرم قسم بخورم عمیقترین و خوشحالترین لبخند است!
آنقدر از اینکه کارهای رفتن آبتین و متین دارد جور میشود خوشحال هست که دستی به ران آبتین میزند و میگويد:
-برید ببینم چیکار میکنید!
آبتین خندهی پرهیجان و کمی... کینه دار... کمی پرحرص دارد، وقتی میگويد:
-به همهشون ثابت میکنیم که تونستیم جلوشون وایسیم!
بهادر سری بالا و پایین میکند:
-آره میتونید. برید! حالشونو بگیرد!
و بیشتر از آبتین، برای متین خوشحالام که دیگر به خاطر بدنش، هورمونهایش، علایقش، و خودش بودن، کتک نمیخورد و تحقیر نمیشود و دست به خودکشی نمیزند.