#پست1103
من خجالت زده میگویم:
-وا هیچی مامان!
صدای نفسی که فوت میکند، به گوشم میرسد:
-کی میای دخترم؟!
بهادر صورتش را نزدیک میکشد و میگویم:
-میارمش مادر جان!
مامان سکوت میکند. و بعد آرام میگوید:
-وای خدا بگم چیکارت کنه دختر... باز من بهت زنگ زدم گذاشتی اون بهادرِ پررو هم گوش بده؟
از دو طرف خجالت میکشم! برای تمام شدن بحث میگویم:
-مامان امشب مهمون دارم، بذار خودم بهت زنگ میزنم.
انگار او هم میخواهد مکالمه ای که بهادرِ فضول گوش میدهد تمام شود:
-باشه برو... یادت نره زنگ بزنی!
-چشم، سلام برسون، فعلا حداحافظ...
خداحافظی میکند و تماس را قطع میکنم. به صفحهی گوشی نگاه میدوزم و به رفتن فکر میکنم. این رفتن میتواند آغازگر رابطهی جدیتر و جدیدتری باشد.
کمی... زود نیست؟
بهادر من را به خود میفشارد.
-باید برگردیم حوری...
چیزی نمیگویم. خودش ادامه میدهد:
-سه ماه داره تموم میشه.
سری تکان میدهم و نگاهم پایین سر میخورد. با مکث من را به سمت خود برمیگرداند. چند لحظهای بی حرف نگاهم میکند. و با تعلل میپرسد:
-دوست داری بیشتر نامزد بمونیم؟
متعجب نگاه تا چشمانش بالا میکشم. خیلی جدی است وقتی میگويد:
-اگه فکر میکنی هنوز اونطوری که باید منو نشناختی... یا آمادگی زندگی مشترک باهام نداری... یا اگه فکر میکنی باید بیشتر از اینا صبر کنیم و همدیگه رو بشناسیم، میتونیم صبر کنیم...
نمیدانم چه بگویم! انقدر منطقی و با شعور برخورد میکند که دلم میسوزد!
طول میکشد تا بگويم:
-بذار بعد درموردش حرف میزنیم...
نگاهش را بین چشمانم جابهجا میکند. و او هم طول میکشد تا بگويد:
-باشه...
لبخند نیمبندی میزنم. بهادر بدون لبخند بوسه ای روی گونهام میگذارد و بعد دستم را میگیرد و میکشد:
-بیا تا بچهها نیومدن، چندتا پا منقلی بزنیم!
خندهام را عمق میدهم و اگرچه رفتن و نامزدی و بی تصمیمی ذهنم را درگیر کرده، اما سعی میکنم با او این لحظه ها را همراهی کنم.
با شیطنت میگویم:
-آخجون!
هر سیخی که توی ظرف خالی میکند، یک تکه من کش میروم و یک تکه بهادر...
اصلا هم نه عذاب وجدان داریم، نه صدایش را درمیآوریم! و با هیچکس این لحظهها لذت نمیدهد جز با بهادر!
فایل بوسه بر گیسوی یار آماده س😍
فایل کامله و قیمتش ۳۸ تومنه.
تو کانال vip هم میتونید رمان رو کامل بخونید. قیمت عضویت ۲۸ تومن. اما تمام تخفیفات رو اونجا میذارم❤️
شماره کارت
5047061071077156
5022291310561301
شیرین نورنژاد
@SHNOORNEZHAD
من خجالت زده میگویم:
-وا هیچی مامان!
صدای نفسی که فوت میکند، به گوشم میرسد:
-کی میای دخترم؟!
بهادر صورتش را نزدیک میکشد و میگویم:
-میارمش مادر جان!
مامان سکوت میکند. و بعد آرام میگوید:
-وای خدا بگم چیکارت کنه دختر... باز من بهت زنگ زدم گذاشتی اون بهادرِ پررو هم گوش بده؟
از دو طرف خجالت میکشم! برای تمام شدن بحث میگویم:
-مامان امشب مهمون دارم، بذار خودم بهت زنگ میزنم.
انگار او هم میخواهد مکالمه ای که بهادرِ فضول گوش میدهد تمام شود:
-باشه برو... یادت نره زنگ بزنی!
-چشم، سلام برسون، فعلا حداحافظ...
خداحافظی میکند و تماس را قطع میکنم. به صفحهی گوشی نگاه میدوزم و به رفتن فکر میکنم. این رفتن میتواند آغازگر رابطهی جدیتر و جدیدتری باشد.
کمی... زود نیست؟
بهادر من را به خود میفشارد.
-باید برگردیم حوری...
چیزی نمیگویم. خودش ادامه میدهد:
-سه ماه داره تموم میشه.
سری تکان میدهم و نگاهم پایین سر میخورد. با مکث من را به سمت خود برمیگرداند. چند لحظهای بی حرف نگاهم میکند. و با تعلل میپرسد:
-دوست داری بیشتر نامزد بمونیم؟
متعجب نگاه تا چشمانش بالا میکشم. خیلی جدی است وقتی میگويد:
-اگه فکر میکنی هنوز اونطوری که باید منو نشناختی... یا آمادگی زندگی مشترک باهام نداری... یا اگه فکر میکنی باید بیشتر از اینا صبر کنیم و همدیگه رو بشناسیم، میتونیم صبر کنیم...
نمیدانم چه بگویم! انقدر منطقی و با شعور برخورد میکند که دلم میسوزد!
طول میکشد تا بگويم:
-بذار بعد درموردش حرف میزنیم...
نگاهش را بین چشمانم جابهجا میکند. و او هم طول میکشد تا بگويد:
-باشه...
لبخند نیمبندی میزنم. بهادر بدون لبخند بوسه ای روی گونهام میگذارد و بعد دستم را میگیرد و میکشد:
-بیا تا بچهها نیومدن، چندتا پا منقلی بزنیم!
خندهام را عمق میدهم و اگرچه رفتن و نامزدی و بی تصمیمی ذهنم را درگیر کرده، اما سعی میکنم با او این لحظه ها را همراهی کنم.
با شیطنت میگویم:
-آخجون!
هر سیخی که توی ظرف خالی میکند، یک تکه من کش میروم و یک تکه بهادر...
اصلا هم نه عذاب وجدان داریم، نه صدایش را درمیآوریم! و با هیچکس این لحظهها لذت نمیدهد جز با بهادر!
فایل بوسه بر گیسوی یار آماده س😍
فایل کامله و قیمتش ۳۸ تومنه.
تو کانال vip هم میتونید رمان رو کامل بخونید. قیمت عضویت ۲۸ تومن. اما تمام تخفیفات رو اونجا میذارم❤️
شماره کارت
5047061071077156
5022291310561301
شیرین نورنژاد
@SHNOORNEZHAD