#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_287
دستی لای موهام کشید و با دقت زیاد مشغول ور رفتن با موهام شد.
_من برای کارم به دبی سفر داشتم که اونجا باهاشون آشنا شدم و یه همکاری کوچیکی هم یه تایمی باهامون صورت گرفت.
به نشونه تفهیم سری تکون دادم و سوال دیگه ای نپرسیدم.
من به شیخ اعتماد کامل داشتم و رفتار زن هم جوری نبود که بخوام بهش شک کنم مخصوصا وقتی حتی در نبودش اونو جمع می بست انگار احترام زیادی براش قائله.
حدود 10ساعت کارم طول کشید.
وسطش شیخ واسم غذا سفارش داد تا از گشنگی تلف نشم.
_مبارکه عزیزم!
وقتی موهام رو سشوار کشید و صندلی رو چرخید با دیدن خودم تو آیینه لحظه ای مبهوت موندم.
یکم از موهام رو هم کوتاه تر کره بود.
چندثانیه بدون حرف به خودم خیره شدم... در حدی تغییر کرده بودم که حتی خودم خودمو نشناختم.
خنده لاله رو از پشت سرم شنیدم.
_حق داری واقعا خودم شوکه شدم خیلی تغییر کردی و خیلی هم بهت میاد.
تعریف های بی جا نمیکرد!
این لاله واقعا تو کارش حرفه ای بود... انگشتامو لای لختی موهای رنگ کرده ام کشیدم که اصلا نرمی شو از دست نداده بود.
لبخندی زدم و از ته تشکر کردم و با گفتن "شیخ حساب کرده" از آرایشگاه بیرون زدم.
در برام باز شد و تا پام رو داخل کوچه گذاشتم، شیخ تکیه شو از ماشین گرفت و به من زل زد.
_فتبارک الله! چقدر زیبا شدی حبیبی!
وای اولین بار بود که عربی باهام حرف زد.
از ذوق لب بهم فشردم که جلو اومد و تنم رو به آغوش کشید و شقیقه مو بوسید.
_خیلی ناز شدی ملوسکم بریم زود خونه تا کسی عروسکمو ندیده.
با خجالت ریزی خندیدم و سوار ماشین شدیم.
#پارت_287
دستی لای موهام کشید و با دقت زیاد مشغول ور رفتن با موهام شد.
_من برای کارم به دبی سفر داشتم که اونجا باهاشون آشنا شدم و یه همکاری کوچیکی هم یه تایمی باهامون صورت گرفت.
به نشونه تفهیم سری تکون دادم و سوال دیگه ای نپرسیدم.
من به شیخ اعتماد کامل داشتم و رفتار زن هم جوری نبود که بخوام بهش شک کنم مخصوصا وقتی حتی در نبودش اونو جمع می بست انگار احترام زیادی براش قائله.
حدود 10ساعت کارم طول کشید.
وسطش شیخ واسم غذا سفارش داد تا از گشنگی تلف نشم.
_مبارکه عزیزم!
وقتی موهام رو سشوار کشید و صندلی رو چرخید با دیدن خودم تو آیینه لحظه ای مبهوت موندم.
یکم از موهام رو هم کوتاه تر کره بود.
چندثانیه بدون حرف به خودم خیره شدم... در حدی تغییر کرده بودم که حتی خودم خودمو نشناختم.
خنده لاله رو از پشت سرم شنیدم.
_حق داری واقعا خودم شوکه شدم خیلی تغییر کردی و خیلی هم بهت میاد.
تعریف های بی جا نمیکرد!
این لاله واقعا تو کارش حرفه ای بود... انگشتامو لای لختی موهای رنگ کرده ام کشیدم که اصلا نرمی شو از دست نداده بود.
لبخندی زدم و از ته تشکر کردم و با گفتن "شیخ حساب کرده" از آرایشگاه بیرون زدم.
در برام باز شد و تا پام رو داخل کوچه گذاشتم، شیخ تکیه شو از ماشین گرفت و به من زل زد.
_فتبارک الله! چقدر زیبا شدی حبیبی!
وای اولین بار بود که عربی باهام حرف زد.
از ذوق لب بهم فشردم که جلو اومد و تنم رو به آغوش کشید و شقیقه مو بوسید.
_خیلی ناز شدی ملوسکم بریم زود خونه تا کسی عروسکمو ندیده.
با خجالت ریزی خندیدم و سوار ماشین شدیم.