#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_272
"نه" بلندی که گفتم باعث خنده آرومش شد.
من از ورزش کردن متنفر بودم و اصلا دوست نداشتم حتی یک دقیقه بخوام ورزش کنم.
اما انگار این قضیه اصلا برای شیخ اهمیتی نداشت.
بهونه های زیادی از جمله تازه حموم رفتم و خسته ام اوردم اما توجهی نکرد و به زور منو به حیاط برد و حوله امو گوشه ای گذاشت.
خودش شروع کرد به آروم دوئیدن دور حیاط و منم مجبور به این کار کرد.
_وای خدا لعنتت کنه شاپور من نمی تونم.
به نفس نفس افتادم.
وقتی نگاه پر از تاسفش رو روی خودم دیدم بهم برخورد.
حالا که اینجور شد نمیذارم اینجور با تاسف بهم نگاه کنی و برچسب تنبل بودن بهم بزنی.
با شونه تنه ای بهش زدم و جوری دور حیاط دوئیدم که لب هام خشک و گلوم به سوزش افتاد.
با چشمای تار و بدنی عرق کرده روی سکو نشستم که شیخ مقابلم ایستاد.
_چرا الکی جوگیر بازی در میاری؟ بدو بریم یه دوش بگیریم بعد استراحت کنیم.
خودش باعث اینکارم شده بود ولی باز سرزنش میکرد.
پشت چشمی براش نازک کردم که دستم رو گرفت و منو به حمام برد و بدون اینکه طلب سکس کنه، تن هردومون رو شست و با تنی خسته و حوله خودمو روی تخت انداختم و ناله بلندی کردم.
#پارت_272
"نه" بلندی که گفتم باعث خنده آرومش شد.
من از ورزش کردن متنفر بودم و اصلا دوست نداشتم حتی یک دقیقه بخوام ورزش کنم.
اما انگار این قضیه اصلا برای شیخ اهمیتی نداشت.
بهونه های زیادی از جمله تازه حموم رفتم و خسته ام اوردم اما توجهی نکرد و به زور منو به حیاط برد و حوله امو گوشه ای گذاشت.
خودش شروع کرد به آروم دوئیدن دور حیاط و منم مجبور به این کار کرد.
_وای خدا لعنتت کنه شاپور من نمی تونم.
به نفس نفس افتادم.
وقتی نگاه پر از تاسفش رو روی خودم دیدم بهم برخورد.
حالا که اینجور شد نمیذارم اینجور با تاسف بهم نگاه کنی و برچسب تنبل بودن بهم بزنی.
با شونه تنه ای بهش زدم و جوری دور حیاط دوئیدم که لب هام خشک و گلوم به سوزش افتاد.
با چشمای تار و بدنی عرق کرده روی سکو نشستم که شیخ مقابلم ایستاد.
_چرا الکی جوگیر بازی در میاری؟ بدو بریم یه دوش بگیریم بعد استراحت کنیم.
خودش باعث اینکارم شده بود ولی باز سرزنش میکرد.
پشت چشمی براش نازک کردم که دستم رو گرفت و منو به حمام برد و بدون اینکه طلب سکس کنه، تن هردومون رو شست و با تنی خسته و حوله خودمو روی تخت انداختم و ناله بلندی کردم.