#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_262
لب هام رو با ذوق بهم فشار دادم و بدون اینکه اینو تو صورتم نشون بدم سرمو چرخوندم و به چشماش که نزدیک صورتم بود، نگاه کردم.
ابرویی بالا انداختم و آروم مثل خودش پچ زدم:
_به یه شرط باهات میام!
سرش رو به نشونه "چیه" تکون دادم با چشمای سیاهش که برق زد منتظر نگاهم کرد.
خودم رو بهش نزدیک کردم و با زانوهام روی مبل نشستم.
دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و لبم رو به پایین لبش چسبوندم و شیطون گفتم:
_باید بذاری هروقت بدن من آماده بود بچه بیاریم.
پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گوشه لبش رو بوسیدم.
من عاشق بچه بودم و هیچوقت این عقیده نداشتم که با وجود بچه بدن من نابود میشه و برعکس دوست داشتم وقتی جوونم مادر بشم تا بتونم مادر سرحالی برای بچه ام باشم.
انگشتای شیخ از پشتم بالا اومد و زیر موهام رفت و با صدای خشک و خشداری گفت:
_من بچه میخوام ملودی ولی زمانش دست خودته... تو باید کم کم ورزش رو جدی بگیری که وقتی خواستی زایمان کنی بدنت کامل آماده بشه.
بوسه داغش روی پیشونیم نشست و منو از خودش جدا کرد و با اخم و جدیت ادامه داد:
_دغدغه ات این موضوع نباشه چون هروقت تو آماده بودی ما بچه دار میشیم.
از اینکه شیخ شاپور با وجود این همه ثروت و قدرت خودخواه نبود باعث شد از انتخاب و عشقی که بهش داشتم غرق لذت و غرور شدم.
محکم گونه اش رو بوسیدم که برای دوم در روز لبش کج شد و با ذوق درخواستش رو برای رفتن به استخر پذیرفتم.
به طرف استخر عمارت رفتیم و تا پا داخلش گذاشتم لباس هام در اوردم و فقط با سوتین و شرت قبل از اینکه شاپور اقدامی کنه، با ذوق خودم رو تو آب پرت کردم.
#پارت_262
لب هام رو با ذوق بهم فشار دادم و بدون اینکه اینو تو صورتم نشون بدم سرمو چرخوندم و به چشماش که نزدیک صورتم بود، نگاه کردم.
ابرویی بالا انداختم و آروم مثل خودش پچ زدم:
_به یه شرط باهات میام!
سرش رو به نشونه "چیه" تکون دادم با چشمای سیاهش که برق زد منتظر نگاهم کرد.
خودم رو بهش نزدیک کردم و با زانوهام روی مبل نشستم.
دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و لبم رو به پایین لبش چسبوندم و شیطون گفتم:
_باید بذاری هروقت بدن من آماده بود بچه بیاریم.
پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گوشه لبش رو بوسیدم.
من عاشق بچه بودم و هیچوقت این عقیده نداشتم که با وجود بچه بدن من نابود میشه و برعکس دوست داشتم وقتی جوونم مادر بشم تا بتونم مادر سرحالی برای بچه ام باشم.
انگشتای شیخ از پشتم بالا اومد و زیر موهام رفت و با صدای خشک و خشداری گفت:
_من بچه میخوام ملودی ولی زمانش دست خودته... تو باید کم کم ورزش رو جدی بگیری که وقتی خواستی زایمان کنی بدنت کامل آماده بشه.
بوسه داغش روی پیشونیم نشست و منو از خودش جدا کرد و با اخم و جدیت ادامه داد:
_دغدغه ات این موضوع نباشه چون هروقت تو آماده بودی ما بچه دار میشیم.
از اینکه شیخ شاپور با وجود این همه ثروت و قدرت خودخواه نبود باعث شد از انتخاب و عشقی که بهش داشتم غرق لذت و غرور شدم.
محکم گونه اش رو بوسیدم که برای دوم در روز لبش کج شد و با ذوق درخواستش رو برای رفتن به استخر پذیرفتم.
به طرف استخر عمارت رفتیم و تا پا داخلش گذاشتم لباس هام در اوردم و فقط با سوتین و شرت قبل از اینکه شاپور اقدامی کنه، با ذوق خودم رو تو آب پرت کردم.