° ایوای جاوید °
#پارت340
به موقع جلوی زبانش را گرفت تا بیش از این حرف نزند.
ایوا را در همان حالت شوکه پشت سرش رها کرد و سمت ماشینش رفت.
همان لحظه با دیدن امیرعلی که تا کمر درون تویوتای آفرود جاوید خم شده بود، یکهای خورد.
امروز چه روز غافلگیر کنندهای بود برای جاوید.
این ماشین شاسی بلندش را جز مسافرت هایی که مجبور میشد با ماشین سفر کند، جایی نمیبرد و اکثرا امیرعلی از آن استفاده میکرد.
نامطمئن صدایش زد:
- امیرعلی؟
امیرعلی، با شنیدن صدای جاوید طوری در جایش پرید، که سرش به سقف ماشین برخورد کرد.
دستش را روی سرش گذاشت و همانطور که سرش را مالش میداد، با صورت درهم سمت جاوید چرخید.
- سلام. چرا مثل جن از پشت میای؟
جاوید چشم غرهای خرجش کرد.
توانش را داشت تمام عصبانیت سرکوب شدهاش را یک جا سر امیرعلی خالی کند.
- تو ماشین من چی میخوای؟
- هیچی بابا کادوی پادینا رو خریده بودم، گذاشتم تو این ماشین یادم رفت...
مکثی کرد و کنجکاو به پشت سر جاوید سرک کشید.
ایوا هنوز نیامده بود.
- ایوا هنوز نرفته؟
جاوید کوتاه پاسخ داد:
- داریم میریم.
و سریع چرخید و سمت ایوا پا تند کرد.
بلند گفت:
- بیا دیگه...
توجه ایوا که سمتش جلب شد، هنوز قدم از قدم برنداشته بود که، جاوید با چشم و ابرو به پاهایش اشاره زد و در همان حالت حین اینکه داشت خط و نشان میکشید، اضافه کرد:
- امیرعلی هم اینجاست.
این تازه شروعش بود.
منتظر بود فقط سفیدی پای ایوا از زیر آن مانتوی عبایی مشخص شود، مهم نبود کجا، قسم خورده بود او را برمیگرداند!
ایوا با وسواس دو طرف مانتو را بهم کشید.
پشت سر جاوید راه افتاد.
بلند سلام کرد.
- سلام آقا امیرعلی.
نگاه امیرعلی چند لحظه روی صورت آرایش شدهی ایوا خیره ماند.
جاوید چشم غرهی غلیظ دیگری خرجش کرد و هشدار داد:
- ایوا داره سلام میکنه!
جاوید غیرتی ولی توی یه لول دیگه جذابه:))))))
این غیرتشو دیدید؟ در مقابل کله خر بازیا و غیرتی شدناش توی پارتهای جدید ویآی پی هیچییییی نیست! هیچیییی!!!!😭😭😭😭
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت340
به موقع جلوی زبانش را گرفت تا بیش از این حرف نزند.
ایوا را در همان حالت شوکه پشت سرش رها کرد و سمت ماشینش رفت.
همان لحظه با دیدن امیرعلی که تا کمر درون تویوتای آفرود جاوید خم شده بود، یکهای خورد.
امروز چه روز غافلگیر کنندهای بود برای جاوید.
این ماشین شاسی بلندش را جز مسافرت هایی که مجبور میشد با ماشین سفر کند، جایی نمیبرد و اکثرا امیرعلی از آن استفاده میکرد.
نامطمئن صدایش زد:
- امیرعلی؟
امیرعلی، با شنیدن صدای جاوید طوری در جایش پرید، که سرش به سقف ماشین برخورد کرد.
دستش را روی سرش گذاشت و همانطور که سرش را مالش میداد، با صورت درهم سمت جاوید چرخید.
- سلام. چرا مثل جن از پشت میای؟
جاوید چشم غرهای خرجش کرد.
توانش را داشت تمام عصبانیت سرکوب شدهاش را یک جا سر امیرعلی خالی کند.
- تو ماشین من چی میخوای؟
- هیچی بابا کادوی پادینا رو خریده بودم، گذاشتم تو این ماشین یادم رفت...
مکثی کرد و کنجکاو به پشت سر جاوید سرک کشید.
ایوا هنوز نیامده بود.
- ایوا هنوز نرفته؟
جاوید کوتاه پاسخ داد:
- داریم میریم.
و سریع چرخید و سمت ایوا پا تند کرد.
بلند گفت:
- بیا دیگه...
توجه ایوا که سمتش جلب شد، هنوز قدم از قدم برنداشته بود که، جاوید با چشم و ابرو به پاهایش اشاره زد و در همان حالت حین اینکه داشت خط و نشان میکشید، اضافه کرد:
- امیرعلی هم اینجاست.
این تازه شروعش بود.
منتظر بود فقط سفیدی پای ایوا از زیر آن مانتوی عبایی مشخص شود، مهم نبود کجا، قسم خورده بود او را برمیگرداند!
ایوا با وسواس دو طرف مانتو را بهم کشید.
پشت سر جاوید راه افتاد.
بلند سلام کرد.
- سلام آقا امیرعلی.
نگاه امیرعلی چند لحظه روی صورت آرایش شدهی ایوا خیره ماند.
جاوید چشم غرهی غلیظ دیگری خرجش کرد و هشدار داد:
- ایوا داره سلام میکنه!
جاوید غیرتی ولی توی یه لول دیگه جذابه:))))))
این غیرتشو دیدید؟ در مقابل کله خر بازیا و غیرتی شدناش توی پارتهای جدید ویآی پی هیچییییی نیست! هیچیییی!!!!😭😭😭😭
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥