° ایوای جاوید °
#پارت336
چرا توقع نداشت دوستش زن باشد؟
دوستی که شب را در خانهاش مانده...
نگاهش روی موهای جاوید که هنوز کمی نم داشت ثابت ماند.
احساس میکرد، حسادت، مثل زهر درون جانش تزریق میشود.
پس جاوید خان، بزم شبانهاش را درون خانهی دوست دخترش برپا داشته بود.
قلبش شکست.
حقی به روی جاوید نداشت اما، احساس کرد صدای شکستن قلبش را شنید.
هیچ چیز بین او و جاوید نبود اما....
ندیده از آن دوست دختر منفور و خوش سلیقهی جاوید متنفر بود.
انقدر درون افکارش غرق شده بود، که نگاه خیرهی جاوید را روی خودش حس نکرده بود.
وقتی با جاوید چشم در چشم شد، دستپاچه نگاهش را دزدید.
جاوید با مکث کوتاهی دستش را روی موهای رنگ شب ایوا گذاشت و آرام نوازش کرد.
- میخوابی؟
خواب؟
خواب سرش را بخورد.... داشت نابود میشود.
خواب نیاز به ذهن آرام داشت...
چیزی که ایوا از آن محروم بود و به لطف عطر تند و زنانهی لعنتی، محرومتر هم شده بود.
بی اختیار نالید:
- خوابم نمیبره.
جاوید در را پشت سرش بست و مچ دست ایوا را گرفت.
سمت اتاق خواب ایوا به راه افتاد.
- بیا... کنارت میمونم تا خوابت ببره.
این میتوانست یک پاداش باشد برای او....
برای تمام زجرهایی که در نبود جاوید و استشمام آن عطر زنانه کشیده بود!
جاوید مسکن روح و تنش بود.
بی آنکه بداند یا بخواهد!
روی تختش دراز کشید و به نیمرخ جاوید در تاریکی خیره شد.
بی اختیار دستش را میان پنجهی قوی و مردانهی جاوید سر داد.
حسادت، حس مالکیت زنانهاش را برانگیخته بود.
اووووه نمردیم و یه حرکتی جز خجالت از ایوا خانم دیدییییم😏😏😏😏
باید حتما حسودیت بشه دخترم تا این مردو قلقلک مستقیم بدی؟😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت336
چرا توقع نداشت دوستش زن باشد؟
دوستی که شب را در خانهاش مانده...
نگاهش روی موهای جاوید که هنوز کمی نم داشت ثابت ماند.
احساس میکرد، حسادت، مثل زهر درون جانش تزریق میشود.
پس جاوید خان، بزم شبانهاش را درون خانهی دوست دخترش برپا داشته بود.
قلبش شکست.
حقی به روی جاوید نداشت اما، احساس کرد صدای شکستن قلبش را شنید.
هیچ چیز بین او و جاوید نبود اما....
ندیده از آن دوست دختر منفور و خوش سلیقهی جاوید متنفر بود.
انقدر درون افکارش غرق شده بود، که نگاه خیرهی جاوید را روی خودش حس نکرده بود.
وقتی با جاوید چشم در چشم شد، دستپاچه نگاهش را دزدید.
جاوید با مکث کوتاهی دستش را روی موهای رنگ شب ایوا گذاشت و آرام نوازش کرد.
- میخوابی؟
خواب؟
خواب سرش را بخورد.... داشت نابود میشود.
خواب نیاز به ذهن آرام داشت...
چیزی که ایوا از آن محروم بود و به لطف عطر تند و زنانهی لعنتی، محرومتر هم شده بود.
بی اختیار نالید:
- خوابم نمیبره.
جاوید در را پشت سرش بست و مچ دست ایوا را گرفت.
سمت اتاق خواب ایوا به راه افتاد.
- بیا... کنارت میمونم تا خوابت ببره.
این میتوانست یک پاداش باشد برای او....
برای تمام زجرهایی که در نبود جاوید و استشمام آن عطر زنانه کشیده بود!
جاوید مسکن روح و تنش بود.
بی آنکه بداند یا بخواهد!
روی تختش دراز کشید و به نیمرخ جاوید در تاریکی خیره شد.
بی اختیار دستش را میان پنجهی قوی و مردانهی جاوید سر داد.
حسادت، حس مالکیت زنانهاش را برانگیخته بود.
اووووه نمردیم و یه حرکتی جز خجالت از ایوا خانم دیدییییم😏😏😏😏
باید حتما حسودیت بشه دخترم تا این مردو قلقلک مستقیم بدی؟😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥