🪴گسترده نهال🪴 dan repost
_لاره چته سه ساعته تو دستشویی بیا بیرون ! امتحان شروع شده!
دخترک اما نفس بریده به لخته خون کف دستشویی خیره شده بود
زیرلب دیوانه وار زمزمه میکرد
_ بچم مرد ...بچم ...بچم مرده
ضربات به در محکم میشوند
_ با توام بیا بیرون
هق میزند
_ تروخدا ...به کسی نگو لاله
من خوبم بخدا
میترسید!
از اینکه کسی در مدرسه بفهمد بچه داشته و بچه اش را در دستشویی سقط کرده میترسید!
نفسش از زور گریه بند امده است
صدای ناظم مو به تنش سیخ میکند
_ معتمد چته تو اونجا؟ چت شده بیا کهبیرون ببینم امتحانت داره شروع میشه
صدای پچ پچ را پشت در میشنید
همه میفهمیدند! بیچاره شده بود
_ خانوم ...خانوم بخدا من ...من نکردم
هق میزند.
او بچه اش را نکشته بود !
او حتی نمیخواست کسی بداند
نمیخواست هیروان بفهمد! زنده نمیگذاشتش!
_ درو باز کن اگرنه زنگ میزنم شوهرت معتمد فهمیدی؟ باز کن ببینم چیکار میکنی اون تو؟
تمام تنش روی ویبره بود .
چشمش که به لخته خون می افتاد جگرش میسوخت .
_ تروخدا ...تروخدا بهش نگین
زنگ بزنین ...
اما حرفش قطع میشود .
به چه کسی زنگ میزد ؟ چگونه به پدر و مادری که ترکش کرده اند میگفت؟
میگفت که بچه هیروان را سقط کرده بود؟
دست روی گوشش میفشارد.
توجهی به ضربات محکمی که به در میخورد نمیکند و اشک میریزد.
_بگین سرایدار بیاد درو بشکنه خانوم
_ خانوم باید زنگ بزنیم اتش نشانی؟
_ شوهرش میاد دنبالش؟
_ شنیدی میگن خلافکاره؟
هیروان گفته بود وای به حالش اگر بچه روی دستش بگذارد.
نمیخواست به پایش بپیچد چون
از عروس کوچکش چندشش میشد !
میترسید بخاطر اینکه به او نگفته تنبیهش کند !
میترسید نگذارد حتی دیگر پا به مدرسه بگذارد!
میترسید از اینکه فکر کند از عمد جنین را کشته است!
نمیداند چقدر میگذرد ولی صدایی لاعث میشود درجا بپرد
_ لاره ؟
_ هیروان ؟
میزند زیر گریه
_ بخدا من کاری نکردم
بخدا نمیخواستم اینطوری بشه
با خشم هشداروار میگوید
_ باز کن درو ببینمت
کاریت ندارم
میخوام ببینم چته !
صدای دختر ها را میشنید .
خجالت میکشید از اینکه جلوی او با هیروان حرف بزند .
میترسید در را باز کند!
التماس میکند
_ نمیخوام برو من میام خونه
تروخدا ...
_یکی این جغله هارو ببره بیرون!
با صدای دادش صداها ارام میگیرد.
صدای پاها را میشنود.
رفته بودند ؟
_ لاره بچه بازی درنیار وا کن جون به لبم کردی !
با تشرش خودش را جمع و جور میکند و در را باز میکند.
هیروان به چشمان سرخ دخترک نگاه میکند و اخم نیکند
_ چته؟ چیکار کردی با خودت؟
به سختی میتوانست خون روی زمین را نادیده بگیرد و دخترک لال شده بود
_ پریود شدی لاره ؟
جوابمو بده
با بغض میگوید
_ بخدا میخواستم بهت بگم ...
ترسیدم بخاطر بچه دعوام کنی نزاری امتحان بدم
باز هق میزند
_ تقصیر من ...
_ حامله بودی تو لاره؟
نفس هایش تند میشوند.
حامله بود و به مدرسه امده بود؟
چقدر احمق میتوانست باشد؟
نکند ان لخته خون ...
با خشم دخترک را از دستشویی بیرون میکشد و دنبال خودش میکشد و او هنوز اشک می ریزد
_ بچم مرده هیروان؟ بخدا من نمیخواستم
میدانست اگر لب باز کند دخترک را بدتر به گریه می اندازد از زیرلب هایش می غرد
_میبرمت بیمارستان مشخص میشه چه غلطی کردی
_ نه ! امتحانم !
می ایستد و دست زیر چانه اش میزند
_ دعا کن بلایی سر خودت و اون نیاورده باشی اگرنه همینجا خاکت میکنم!
داد میزند
_ سوارشو
از خشم دستانش مشت میشوند.
دخترک همینطوری وارفته بود سعی داشت بدترش نکند ولی اجازه نمیداد.
با حماقت هایش خودش را به کشتن میداد!
دختربچه ها با تمسخر نگاهش میکردند و او همانجا خشک شده بود
_ لاره با تو نیستم مگه؟
ناگهان روی دلش خم میشود
نگران سمتش برمیگردد
_چت شد ؟
لاره؟
_ دلم ...
دو قدم را پر میکند دخترک روی دستش می افتد.
چشم گشاد میکند و نگران به چهره اش نگاه میکند
_ لاره؟ کجاته؟ باز کن چشاتو!
خیسی خون را روی دستش حس میکند.
شلوار فرمش غرق در خون شده بود!
ترس به جانش می افتد
نکند بلایی سر لاره کوچکش می امد؟
لاره کوچولویش حالا مادر شده بود؟
https://t.me/+eV1pw8MXco01MDI0
https://t.me/+eV1pw8MXco01MDI0
هیروان شاه منش خدای مواد مخدر که یه دخترکوچولوی چشم عسلی رو عقد میکنه ولی از کجا میدونست یه روزی عروس چشم عسلی که مامانش براش گرفته بود میشه همه دنیاش؟
دنیای سیاهش و خون هایی که ریخته اجازه میده به کسی دل ببنده؟
دخترک اما نفس بریده به لخته خون کف دستشویی خیره شده بود
زیرلب دیوانه وار زمزمه میکرد
_ بچم مرد ...بچم ...بچم مرده
ضربات به در محکم میشوند
_ با توام بیا بیرون
هق میزند
_ تروخدا ...به کسی نگو لاله
من خوبم بخدا
میترسید!
از اینکه کسی در مدرسه بفهمد بچه داشته و بچه اش را در دستشویی سقط کرده میترسید!
نفسش از زور گریه بند امده است
صدای ناظم مو به تنش سیخ میکند
_ معتمد چته تو اونجا؟ چت شده بیا کهبیرون ببینم امتحانت داره شروع میشه
صدای پچ پچ را پشت در میشنید
همه میفهمیدند! بیچاره شده بود
_ خانوم ...خانوم بخدا من ...من نکردم
هق میزند.
او بچه اش را نکشته بود !
او حتی نمیخواست کسی بداند
نمیخواست هیروان بفهمد! زنده نمیگذاشتش!
_ درو باز کن اگرنه زنگ میزنم شوهرت معتمد فهمیدی؟ باز کن ببینم چیکار میکنی اون تو؟
تمام تنش روی ویبره بود .
چشمش که به لخته خون می افتاد جگرش میسوخت .
_ تروخدا ...تروخدا بهش نگین
زنگ بزنین ...
اما حرفش قطع میشود .
به چه کسی زنگ میزد ؟ چگونه به پدر و مادری که ترکش کرده اند میگفت؟
میگفت که بچه هیروان را سقط کرده بود؟
دست روی گوشش میفشارد.
توجهی به ضربات محکمی که به در میخورد نمیکند و اشک میریزد.
_بگین سرایدار بیاد درو بشکنه خانوم
_ خانوم باید زنگ بزنیم اتش نشانی؟
_ شوهرش میاد دنبالش؟
_ شنیدی میگن خلافکاره؟
هیروان گفته بود وای به حالش اگر بچه روی دستش بگذارد.
نمیخواست به پایش بپیچد چون
از عروس کوچکش چندشش میشد !
میترسید بخاطر اینکه به او نگفته تنبیهش کند !
میترسید نگذارد حتی دیگر پا به مدرسه بگذارد!
میترسید از اینکه فکر کند از عمد جنین را کشته است!
نمیداند چقدر میگذرد ولی صدایی لاعث میشود درجا بپرد
_ لاره ؟
_ هیروان ؟
میزند زیر گریه
_ بخدا من کاری نکردم
بخدا نمیخواستم اینطوری بشه
با خشم هشداروار میگوید
_ باز کن درو ببینمت
کاریت ندارم
میخوام ببینم چته !
صدای دختر ها را میشنید .
خجالت میکشید از اینکه جلوی او با هیروان حرف بزند .
میترسید در را باز کند!
التماس میکند
_ نمیخوام برو من میام خونه
تروخدا ...
_یکی این جغله هارو ببره بیرون!
با صدای دادش صداها ارام میگیرد.
صدای پاها را میشنود.
رفته بودند ؟
_ لاره بچه بازی درنیار وا کن جون به لبم کردی !
با تشرش خودش را جمع و جور میکند و در را باز میکند.
هیروان به چشمان سرخ دخترک نگاه میکند و اخم نیکند
_ چته؟ چیکار کردی با خودت؟
به سختی میتوانست خون روی زمین را نادیده بگیرد و دخترک لال شده بود
_ پریود شدی لاره ؟
جوابمو بده
با بغض میگوید
_ بخدا میخواستم بهت بگم ...
ترسیدم بخاطر بچه دعوام کنی نزاری امتحان بدم
باز هق میزند
_ تقصیر من ...
_ حامله بودی تو لاره؟
نفس هایش تند میشوند.
حامله بود و به مدرسه امده بود؟
چقدر احمق میتوانست باشد؟
نکند ان لخته خون ...
با خشم دخترک را از دستشویی بیرون میکشد و دنبال خودش میکشد و او هنوز اشک می ریزد
_ بچم مرده هیروان؟ بخدا من نمیخواستم
میدانست اگر لب باز کند دخترک را بدتر به گریه می اندازد از زیرلب هایش می غرد
_میبرمت بیمارستان مشخص میشه چه غلطی کردی
_ نه ! امتحانم !
می ایستد و دست زیر چانه اش میزند
_ دعا کن بلایی سر خودت و اون نیاورده باشی اگرنه همینجا خاکت میکنم!
داد میزند
_ سوارشو
از خشم دستانش مشت میشوند.
دخترک همینطوری وارفته بود سعی داشت بدترش نکند ولی اجازه نمیداد.
با حماقت هایش خودش را به کشتن میداد!
دختربچه ها با تمسخر نگاهش میکردند و او همانجا خشک شده بود
_ لاره با تو نیستم مگه؟
ناگهان روی دلش خم میشود
نگران سمتش برمیگردد
_چت شد ؟
لاره؟
_ دلم ...
دو قدم را پر میکند دخترک روی دستش می افتد.
چشم گشاد میکند و نگران به چهره اش نگاه میکند
_ لاره؟ کجاته؟ باز کن چشاتو!
خیسی خون را روی دستش حس میکند.
شلوار فرمش غرق در خون شده بود!
ترس به جانش می افتد
نکند بلایی سر لاره کوچکش می امد؟
لاره کوچولویش حالا مادر شده بود؟
https://t.me/+eV1pw8MXco01MDI0
https://t.me/+eV1pw8MXco01MDI0
هیروان شاه منش خدای مواد مخدر که یه دخترکوچولوی چشم عسلی رو عقد میکنه ولی از کجا میدونست یه روزی عروس چشم عسلی که مامانش براش گرفته بود میشه همه دنیاش؟
دنیای سیاهش و خون هایی که ریخته اجازه میده به کسی دل ببنده؟