#Vertu | #Hyunmin
- اینجا باید فعل گذشته رو به کار ببری و...
بیشتر از این دیگه نمیتونست. نگاه متمرکز و نافذ هیونجین هر لحظه غیرقابل تحملتر میشد. انگار چشمهای هیونجین وسیلهای برای ذوب کردن تکتک سلولهای پسرک مو مشکی بودن. از همون اول سال چندین بار از پسر موطلایی معروف مدرسه اعتراف شنید اما بیتفاوت به راهش ادامه داده بود. نمیتونست خطر انگشت نمای مدرسه شدن رو به جون بخره. هرچقدر هم که احساسات هیونجین نسبت بهش متقابل بود، سونگمین هیچوقت از خط قرمزها عبور نمیکرد و سعی میکرد همهچیز دربارهی خودش رو سرکوب کنه؛ مثل همین دوست داشتن هیونجین.
- تا حالا بهت گفته بودم چقدر لبهای خوشگلی داری؟
با بیمحلی نسبت به گونههای سرخ سونگمین گفت و به پشتی صندلی تکیه داد. اینکه هرروز زیباییهای پسرک رو به یادش بیاره، یکی از روتینهای روزانهاش بود. بدون خجالت یا شرم به هرچیزی کاملا صادقانه اعتراف میکرد و لبخند میزد.
- بس کن. اینجاییم که درس بخونیم مگه نه؟
مداد رو دوباره توی دستش گرفت و شروع به نوشتن کرد ولی هیونجین دست به سینه هنوز هم به صندلی تکیه داده بود و با نگاهش پسرک رو میبلعید.
- چرا بهجای این درس مزخرف همدیگه رو نبوسیم؟ ببین واقعا خیلی مفیدتره. میدونی من چند وقته میخوام اون لبهای سرخت رو مزه کنم؟
با صدای ضعیفی غر میزد و متوجه نبود چه آشوبی توی قلب سونگمین راه انداخته.
- حواست رو به درس بده هوانگ.
حتی خودش هم توی دلش به این حرفش خندید. خودش به سختی جلوی خودش رو گرفته بود بعد از هیونجین میخواست که به درس گوش بده؟
- چرا نمیذاری حتی خودم رو بهت ثابت کنم؟ فقط داری من رو الکی پس میزنی.
تکیهاش رو از صندلی گرفت و سرش رو نزدیک پسر برد. همزمان دستش رو روی مچ پسرک مو مشکی گذاشت و اون رو از نوشتنهای بیهوده خلاص کرد. چیزی تا پاره شدن آخرین اتصال بین مغز و قلبش باقی نمونده بود که با شنیدن "لطفا" از بین لبهای درشت هیونجین، اتفاق افتاد. سرش رو جلو برد و بدون فکر کردن لبهای سرخ پسرک روبهروش رو بوسید. به هرحال، کسی قرار نبود از هدف واقعیش که پشت بهونهی "یاد دادن زبان انگلیسی" پنهون شده بود، باخبر بشه.
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Pooneh
@YugenFiction
- اینجا باید فعل گذشته رو به کار ببری و...
بیشتر از این دیگه نمیتونست. نگاه متمرکز و نافذ هیونجین هر لحظه غیرقابل تحملتر میشد. انگار چشمهای هیونجین وسیلهای برای ذوب کردن تکتک سلولهای پسرک مو مشکی بودن. از همون اول سال چندین بار از پسر موطلایی معروف مدرسه اعتراف شنید اما بیتفاوت به راهش ادامه داده بود. نمیتونست خطر انگشت نمای مدرسه شدن رو به جون بخره. هرچقدر هم که احساسات هیونجین نسبت بهش متقابل بود، سونگمین هیچوقت از خط قرمزها عبور نمیکرد و سعی میکرد همهچیز دربارهی خودش رو سرکوب کنه؛ مثل همین دوست داشتن هیونجین.
- تا حالا بهت گفته بودم چقدر لبهای خوشگلی داری؟
با بیمحلی نسبت به گونههای سرخ سونگمین گفت و به پشتی صندلی تکیه داد. اینکه هرروز زیباییهای پسرک رو به یادش بیاره، یکی از روتینهای روزانهاش بود. بدون خجالت یا شرم به هرچیزی کاملا صادقانه اعتراف میکرد و لبخند میزد.
- بس کن. اینجاییم که درس بخونیم مگه نه؟
مداد رو دوباره توی دستش گرفت و شروع به نوشتن کرد ولی هیونجین دست به سینه هنوز هم به صندلی تکیه داده بود و با نگاهش پسرک رو میبلعید.
- چرا بهجای این درس مزخرف همدیگه رو نبوسیم؟ ببین واقعا خیلی مفیدتره. میدونی من چند وقته میخوام اون لبهای سرخت رو مزه کنم؟
با صدای ضعیفی غر میزد و متوجه نبود چه آشوبی توی قلب سونگمین راه انداخته.
- حواست رو به درس بده هوانگ.
حتی خودش هم توی دلش به این حرفش خندید. خودش به سختی جلوی خودش رو گرفته بود بعد از هیونجین میخواست که به درس گوش بده؟
- چرا نمیذاری حتی خودم رو بهت ثابت کنم؟ فقط داری من رو الکی پس میزنی.
تکیهاش رو از صندلی گرفت و سرش رو نزدیک پسر برد. همزمان دستش رو روی مچ پسرک مو مشکی گذاشت و اون رو از نوشتنهای بیهوده خلاص کرد. چیزی تا پاره شدن آخرین اتصال بین مغز و قلبش باقی نمونده بود که با شنیدن "لطفا" از بین لبهای درشت هیونجین، اتفاق افتاد. سرش رو جلو برد و بدون فکر کردن لبهای سرخ پسرک روبهروش رو بوسید. به هرحال، کسی قرار نبود از هدف واقعیش که پشت بهونهی "یاد دادن زبان انگلیسی" پنهون شده بود، باخبر بشه.
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Pooneh
@YugenFiction