گسترده 💎مروارید 💎 dan repost
#پست_1
_آقا گفتن مواد تحریک کننده که اثر کرد دختره رو ببریم تو اتاقی که بهنام شایگان رزرو شده!
بادیگارد نگاهی به دخترک که با چشمانی خمار به دیوار تکیه داده و صورتش از شدت تحریک شدگی سرخ بود انداخت. لبش را تر کرد و گفت:
_بهنظرت قبلش یه حالی باهاش نکنیم؟
نفر بعدی سریع ضربهای بهسرش زد.
_خفهشو مگه نمیدونی اون نامزد رئیسه فقط باید ببریم توی اتاق و ولش کنیم!
مرد در اتاق را باز کرد و دخترک زیبایی که با بدنی داغ و سرخ شده به خودش میپیچید به داخل هل داد.
_چک کردم این اتاق بهنام شایگان رزرو شده. زودباش بریم تا واسهمون شر نشده!
بهمحض رفتن آن دونفر دخترک میان تاریکی خودش را روی تخت انداخت و دستش را بین پاهایش فرو برد.
بدنش از شدت داغی بههم میپیچید و بهطرز تحریک آمیزی نفس نفس میزد.
همین که داشت به نقطهی پایان میرسید ناگهان در اتاق باز شد و مردی با قدی بلند و هیکلی مهیب و ترسناک وارد اتاق شد!
مرد با دیدن تن نیمه برهنه و بدن اغواگر دخترک لحظهای مات ماند و با چشمانی سرخ نگاهش کرد.
_تو دیگه کی هستی؟ برای هارون شایگان جنده فرستادن؟
دخترک گیج از حرفهایش از جا بلند شد و دستش را دور گردن محکم مرد حلقه کرد همانطور که خودش را به او میمالید با نفسی گرفته گفت:
_خیلی داغه... لای پاهام میسوزه!
هارون که اولینبار بود در زندگیاش با چنین لعبت زیبا و پرنازی ملاقات میکرد نفس تندی کشید و زمزمه کرد:
_عجب تولهای هستی... میخوای چهجوری سوزششو رفع کنم؟ با زبونم؟
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk
_آقا گفتن مواد تحریک کننده که اثر کرد دختره رو ببریم تو اتاقی که بهنام شایگان رزرو شده!
بادیگارد نگاهی به دخترک که با چشمانی خمار به دیوار تکیه داده و صورتش از شدت تحریک شدگی سرخ بود انداخت. لبش را تر کرد و گفت:
_بهنظرت قبلش یه حالی باهاش نکنیم؟
نفر بعدی سریع ضربهای بهسرش زد.
_خفهشو مگه نمیدونی اون نامزد رئیسه فقط باید ببریم توی اتاق و ولش کنیم!
مرد در اتاق را باز کرد و دخترک زیبایی که با بدنی داغ و سرخ شده به خودش میپیچید به داخل هل داد.
_چک کردم این اتاق بهنام شایگان رزرو شده. زودباش بریم تا واسهمون شر نشده!
بهمحض رفتن آن دونفر دخترک میان تاریکی خودش را روی تخت انداخت و دستش را بین پاهایش فرو برد.
بدنش از شدت داغی بههم میپیچید و بهطرز تحریک آمیزی نفس نفس میزد.
همین که داشت به نقطهی پایان میرسید ناگهان در اتاق باز شد و مردی با قدی بلند و هیکلی مهیب و ترسناک وارد اتاق شد!
مرد با دیدن تن نیمه برهنه و بدن اغواگر دخترک لحظهای مات ماند و با چشمانی سرخ نگاهش کرد.
_تو دیگه کی هستی؟ برای هارون شایگان جنده فرستادن؟
دخترک گیج از حرفهایش از جا بلند شد و دستش را دور گردن محکم مرد حلقه کرد همانطور که خودش را به او میمالید با نفسی گرفته گفت:
_خیلی داغه... لای پاهام میسوزه!
هارون که اولینبار بود در زندگیاش با چنین لعبت زیبا و پرنازی ملاقات میکرد نفس تندی کشید و زمزمه کرد:
_عجب تولهای هستی... میخوای چهجوری سوزششو رفع کنم؟ با زبونم؟
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk
https://t.me/+AngfA1BUAhhiZjJk