یادم میاد
اولین شبی که کنارم بودی و ماه کامل شده بود، اولین شبی که منم همراهِ ماه کامل شده بودم
اولین شبی که عشقت مثل ستارهها ماهِ قلبمو احاطه کرده بودن، اونشب من فهمیدم که زیبایی میتونه به وجودِ یه نفر تنیده بشه جوری که وجودش میتونست جایگزین اون کلمه بشه.
من یادم میاد
اولین بوسهای که رویِ شفقِ درخشانِ چشمات نشونده بودم و تو بعدِ حس کردنش حتی بیشتر درخشیدی،
تلألوی درخشانی که حک کردنش روی قلبم میتونست آسونتر از حک کردنِ تتویِ گلِ بابونهای باشه که تو پشتِ گردنت کاشته بودی، گلی که به سادگی و درعین حال به پاکی تو بود، گلی که به نرمی و درعین حال به سفیدیِ روح تو بود،
گلی که به وجودیتِ تو ختم میشد
و به ابدیتِ آرامشِ من گره زده میشد
گلی که عطرِ روحِ تورو به دوش میکشید و من حاضر بودم بخاطرش فعلِ پرستیدن رو صرف کنم،
من حاضر بودم بخاطرِ داشتنِ یکی از گلبرگهایِ سفیدِ وجودت از تمومِ رُزهایِ قرمزِ اطرافم بگذرم،
و حالا
رو به روم قرار گرفتی و من دیگه چیزی به یادم نمیاد
پس همین حالا منو ببوس و به یادم بیار،
تنها بابونهیِ لایِ کتابِ قلبم.
#Scenario ﹙🌼﹚ @TKFernweh