#پارت_۵۱۲
_دست از سرم بردار هومن چرا همچینمیکنی؟
لبخندی روی لباش نشست.
_مگه چیکار میکنم؟
حرصم در اومد مرتیکه داره دستم میندازه؟چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_یعنی نمیدونی؟هی نزدیک و نزدیک تر میای…چه میدونم؟ میچسبی بهم…الانم که اومدی توی حلقم.
آروم خندید و دوباره سرش رو نزدیک تر آورد تا جایی که نوک بینیش به بینیم برخورد کرد.از نزدیکی زیادش بهم و بر خورد نفس هاش توی صورتم نفس توی سینه ام حبس شد….هین!!!! وای خدا یکی منو بگیره الانه که پس بیفتم
_مگه چیه؟دوست نداری نزدیکت بشم؟
لعنتی میخواد قشنگ دیوونه ام کنه..
_نه دوست ندارم بکش عقب.
دستش رو که قفل دستم بود رو بیشتر فشار داد و لبخند پهنی زد…خدایی این بشر چرا همچین میکنه؟نکنه میخواد دیوونه ام کنه؟خیره ی چشماش شدم…به نظر خبیث میومد…ای عوضیه رذل میخوای منو امتحان کنی؟چطوره سرم بکوبم توی سرش تا مخش بپاچه کف زمین؟یا اصلا چطوره ناغافل دهنم رو باز کنم و اون دماغ درازش رو گاز بگیرم؟آره اینم میشه… عطرش که پیچید توی بینیم نفسم بیشتر حبس شد…دستم رو به زور از دستش بیرون کشیدم و هلش دادم عقب.
_برو کنار وگرنه همچین میزنمت که…
با حرص خیز برداشت سمتم و لبش روگونه ام گذاشت…شوک زده توی جام خشک شدم…همینطور که لبای داغش رو روی گونه ام کشید و زمزمه کرد:
_ادامه بده چی داشتی میگفتی؟
_دست از سرم بردار هومن چرا همچینمیکنی؟
لبخندی روی لباش نشست.
_مگه چیکار میکنم؟
حرصم در اومد مرتیکه داره دستم میندازه؟چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_یعنی نمیدونی؟هی نزدیک و نزدیک تر میای…چه میدونم؟ میچسبی بهم…الانم که اومدی توی حلقم.
آروم خندید و دوباره سرش رو نزدیک تر آورد تا جایی که نوک بینیش به بینیم برخورد کرد.از نزدیکی زیادش بهم و بر خورد نفس هاش توی صورتم نفس توی سینه ام حبس شد….هین!!!! وای خدا یکی منو بگیره الانه که پس بیفتم
_مگه چیه؟دوست نداری نزدیکت بشم؟
لعنتی میخواد قشنگ دیوونه ام کنه..
_نه دوست ندارم بکش عقب.
دستش رو که قفل دستم بود رو بیشتر فشار داد و لبخند پهنی زد…خدایی این بشر چرا همچین میکنه؟نکنه میخواد دیوونه ام کنه؟خیره ی چشماش شدم…به نظر خبیث میومد…ای عوضیه رذل میخوای منو امتحان کنی؟چطوره سرم بکوبم توی سرش تا مخش بپاچه کف زمین؟یا اصلا چطوره ناغافل دهنم رو باز کنم و اون دماغ درازش رو گاز بگیرم؟آره اینم میشه… عطرش که پیچید توی بینیم نفسم بیشتر حبس شد…دستم رو به زور از دستش بیرون کشیدم و هلش دادم عقب.
_برو کنار وگرنه همچین میزنمت که…
با حرص خیز برداشت سمتم و لبش روگونه ام گذاشت…شوک زده توی جام خشک شدم…همینطور که لبای داغش رو روی گونه ام کشید و زمزمه کرد:
_ادامه بده چی داشتی میگفتی؟