#گریز_از_تو
#پارت_1027
تقه ای به در خورد. صدای شایان می آمد... عجیب بود که گوش هایش میشنید اما مغزش قدرت تحلیل هیچ چیز را نداشت. شایان باز هم به در کوبید و وقتی صدای او را نشنید، با مکث و احتیاط داخل آمد. گوشی روی گوشش بود و با کسی صحبت میکرد.
_صبر کن ببینم بیداره، خسته بود گفت میخوابم آخه...
با دیدن دخترک و صورتی که میزبان سیل عظیمی از اشک شده بود، پاهایش از حرکت ایستاد. کم مانده بود نفسش هم قطع شود که ارسلان عصبی تر صدایش زد.
_چیشد شایان؟ اگه بیداره گوشی و بده باهاش حرف بزنم. دارم نگران میشما...
شایان حرف زدن را بلکل از یاد برده بود. موبایل توی دستش سست شد و قدم هایش را شل و وار رفته سمت یاسمین کشید.
_صدامو میشنوی شایان؟
زانویش مقابل دخترک خورد به زمین و چشمش با وحشت ماند به عکس ها... انگار در دم طناب قطوری دور گردنش حلقه شد.
_خوابه ارسلان... خوابه!
نفس عمیق ارسلان پشت خط با نفس پر لرز یاسمین همزمان شد.
_باشه پس اگه بیدار شد بهم زنگ بزن.
شایان بزور زمزمه کرد "باشه" و بعدش حتی نتوانست تلفن را قطع کند. فقط صدای بوق پیچید توی گوشش و موبایل از دستش سُر خورد. یاسمین در همان حال خم شد و یکی از عکس ها را برداشت... اشتباه نمیکرد. ارسلان بود... خودِ خودش... بدون هیچ ردپایی از دروغ!
شایان حتی قدرت نداشت به دخترک نگاه کند. قلبش نزدیک بود از کار بیفتد که صدایش با رنج از بیخ گلویش درآمد.
_یا باب الحوائج...
دست لرزانش پیش رفت و یکی از عکس ها را برداشت. دردی عجیب میان قفسه ی سینه اش، عضلاتش را ناتوان کرده بود.
_وای...!
ذهنش در یک لحظه فلش بک زد به سال ها قبل و در یک پلک زدن رسید به دختری که حتی نفسی برای حرف زدن نداشت. تازه نگاهش افتاد به کاغذ مچاله میان دستان او که بی هدف تاب میخورد... با تعجب دستش را پیش برد و کاغذ را گرفت. کمی صافش کرد و مردمک چشم هایش برای خواندن جملات ریز شد. به جملات آخر که رسید، طناب از دور گلویش باز شد و کسی بیرحمانه سلول های تنش را داغ زد.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to
#پارت_1027
تقه ای به در خورد. صدای شایان می آمد... عجیب بود که گوش هایش میشنید اما مغزش قدرت تحلیل هیچ چیز را نداشت. شایان باز هم به در کوبید و وقتی صدای او را نشنید، با مکث و احتیاط داخل آمد. گوشی روی گوشش بود و با کسی صحبت میکرد.
_صبر کن ببینم بیداره، خسته بود گفت میخوابم آخه...
با دیدن دخترک و صورتی که میزبان سیل عظیمی از اشک شده بود، پاهایش از حرکت ایستاد. کم مانده بود نفسش هم قطع شود که ارسلان عصبی تر صدایش زد.
_چیشد شایان؟ اگه بیداره گوشی و بده باهاش حرف بزنم. دارم نگران میشما...
شایان حرف زدن را بلکل از یاد برده بود. موبایل توی دستش سست شد و قدم هایش را شل و وار رفته سمت یاسمین کشید.
_صدامو میشنوی شایان؟
زانویش مقابل دخترک خورد به زمین و چشمش با وحشت ماند به عکس ها... انگار در دم طناب قطوری دور گردنش حلقه شد.
_خوابه ارسلان... خوابه!
نفس عمیق ارسلان پشت خط با نفس پر لرز یاسمین همزمان شد.
_باشه پس اگه بیدار شد بهم زنگ بزن.
شایان بزور زمزمه کرد "باشه" و بعدش حتی نتوانست تلفن را قطع کند. فقط صدای بوق پیچید توی گوشش و موبایل از دستش سُر خورد. یاسمین در همان حال خم شد و یکی از عکس ها را برداشت... اشتباه نمیکرد. ارسلان بود... خودِ خودش... بدون هیچ ردپایی از دروغ!
شایان حتی قدرت نداشت به دخترک نگاه کند. قلبش نزدیک بود از کار بیفتد که صدایش با رنج از بیخ گلویش درآمد.
_یا باب الحوائج...
دست لرزانش پیش رفت و یکی از عکس ها را برداشت. دردی عجیب میان قفسه ی سینه اش، عضلاتش را ناتوان کرده بود.
_وای...!
ذهنش در یک لحظه فلش بک زد به سال ها قبل و در یک پلک زدن رسید به دختری که حتی نفسی برای حرف زدن نداشت. تازه نگاهش افتاد به کاغذ مچاله میان دستان او که بی هدف تاب میخورد... با تعجب دستش را پیش برد و کاغذ را گرفت. کمی صافش کرد و مردمک چشم هایش برای خواندن جملات ریز شد. به جملات آخر که رسید، طناب از دور گلویش باز شد و کسی بیرحمانه سلول های تنش را داغ زد.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to