#طناز
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/84210
#قسمت_چهل_هشت
یاس دنداننما خندید و درحالیکه دست دراز میکرد تا رژ لب
زرشکی را از گوشهی لب زیرین شهراد پاک کند جواب داد.
- بریم.
سربالیی را رد میشدند و یاس همانطور که یک دستش را دور
بازوی شهراد پیچیده بود، انگشتهای سرخ شده ی دست
دیگرش را با ولع در دهانش فرو برد و شهراد با خنده نگاهش
کرد.
تدی در تمام مدت ساکت در آغوش شهراد بود.
یاس به ظرف خالی شده ی آلوچه در دست شهراد خیره شد.
لبهایش را جمع کرد.
- شهرادی
شهراد بوسه ای به شقیقه اش چسباند می خرم برات خوشگله.
چشمهای یاس برق زد.
سمت مغازه ای که پر بود از انواع ترشیها و لواشکهای مختلف
رفتند.
دقایقی بعد با یک سینی بزرگ و پر از لواشک با چندطعم و رنگ
متفاوت که هرکدام به شکل گل در سینی پالستیکی چیده شده
بود، روی صندلیای کنار هم نشستند و تدی هم مقابلشان روی
زمین با سنگ ریزهها بازی می کرد.
یاسِ عاشق ترشیجات، هرتکهاش را تست می کرد و چشمهایش
را با لذت می بست و صورتش را جمع میکرد.
آنقدر با ولع میخورد که بزاق دهان شهراد هرلحظه بیش تر
می شد و علی رغم میلش به ترشیجات، تکهای لواشک در دهانش
گذاشت.
به سختی قورتش داد و گفت.
- یاسی دل آدم ضعف میره آخه چیه اینا تو هردیقه می خوری؟
یاس خندید، راست می گفت، او عالوه بر پاستیل و کاکائو، عاشق
لواشک هم بود. و اینبار کمی آلو را وسط لواشک ریخت و رویش
نمک پاشید و شبیه به یک لقمه گازش زد.
شهراد دست دور گردن او انداخت و گفت.
- اینم بخور بریم رستوران.
می ترسم غش کنی.
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#جذاب_وحشی هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/84210
#قسمت_چهل_هشت
یاس دنداننما خندید و درحالیکه دست دراز میکرد تا رژ لب
زرشکی را از گوشهی لب زیرین شهراد پاک کند جواب داد.
- بریم.
سربالیی را رد میشدند و یاس همانطور که یک دستش را دور
بازوی شهراد پیچیده بود، انگشتهای سرخ شده ی دست
دیگرش را با ولع در دهانش فرو برد و شهراد با خنده نگاهش
کرد.
تدی در تمام مدت ساکت در آغوش شهراد بود.
یاس به ظرف خالی شده ی آلوچه در دست شهراد خیره شد.
لبهایش را جمع کرد.
- شهرادی
شهراد بوسه ای به شقیقه اش چسباند می خرم برات خوشگله.
چشمهای یاس برق زد.
سمت مغازه ای که پر بود از انواع ترشیها و لواشکهای مختلف
رفتند.
دقایقی بعد با یک سینی بزرگ و پر از لواشک با چندطعم و رنگ
متفاوت که هرکدام به شکل گل در سینی پالستیکی چیده شده
بود، روی صندلیای کنار هم نشستند و تدی هم مقابلشان روی
زمین با سنگ ریزهها بازی می کرد.
یاسِ عاشق ترشیجات، هرتکهاش را تست می کرد و چشمهایش
را با لذت می بست و صورتش را جمع میکرد.
آنقدر با ولع میخورد که بزاق دهان شهراد هرلحظه بیش تر
می شد و علی رغم میلش به ترشیجات، تکهای لواشک در دهانش
گذاشت.
به سختی قورتش داد و گفت.
- یاسی دل آدم ضعف میره آخه چیه اینا تو هردیقه می خوری؟
یاس خندید، راست می گفت، او عالوه بر پاستیل و کاکائو، عاشق
لواشک هم بود. و اینبار کمی آلو را وسط لواشک ریخت و رویش
نمک پاشید و شبیه به یک لقمه گازش زد.
شهراد دست دور گردن او انداخت و گفت.
- اینم بخور بریم رستوران.
می ترسم غش کنی.
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#جذاب_وحشی هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1