#پارت11
#آسمان_هشت_رنگ ✨
با خودش فکر کرد که حسود هم زیاد داشتند، آن هم کسانی که تا وقتی به هم میرسیدند، سنگ جلوی راهشان میانداختن تا این ازدواج اتفاق نیوفتد.
با خود گفت نکند کسی کاری کرده یا حرفی زده باشد؟
آدمها میتوانند از روی حسادت دروغ بگویند نه؟
اگر کسی حرفی زده باشد و چیزی گفته باشد، شاید بتواند خودش این مشکل را برطرف کند.
خیالات را کنار گذاشت و قدم برداشت و جلو رفت، از پشت سپهر را در آغوش خود گرفت و دست هایش را در هم قفل کرد.
بغلش چقدر برای آلا آرامش بخش بود، گویی در جهانی دیگر سیر میکرد.
درست مانند یک مورفین عمل میکرد و به او حس ناب زندگی کردن را میداد.
سپهر انگار تازه به خودش آمد که آلا را از خودش جدا کرد و به سمتی دیگر هول داد.
با دهانی باز و صورتی مات و بهت زده به کار سپهر نگاه کرد:
_ چیشد یهو؟
خوبی سپهر؟
_ انقدر نچسب بهم، نمیفهمی؟
من خوبم، چیزیم نشده، فقط فاصله بگیر ازم، همین.
_ چرا خب، دلیل بیار، یه دلیل بیار تا دیگه چیزی نگم و کاری نکنم.
سرش را و سمتی دیگر کرد تا در چشمان آلا خیره نشود.
آلا دوباره به سمتش رفت و صورتش را با دستان ظریفش قاب گرفت و ته ریشش را که دستش را اذیت میکرد، نوازش کرد.
به چشمان سیاه و تاریکش که سرد و بی روح شده بود نگاه کرد و زمزمه کرد:
_ تو چشمام نگاه کن.
اهمیتی نداد، علاقه ای به نگاه کردن به عسلی های براق آلا نداشت، اما آلا کوتاه نیامد و حرفش را دوباره و دوباره تکرار کرد.
----------------------
⚡️کانال vip آسمان هشت رنگ افتتاح شد!
✅️پارت گذاری دو برابر کانال اصلی انجام میشه
اونجا به جاهای خیلی قشنگ رسیدیم
جهت عضویت در vip اسمان هشت رنگ مبلغ 55 الی 62 هزارتومن را ( با توجه به توانتون)
به شماره کارت
6037991761825623
بهار ابراهیمی
واریز و شات رو به آیدی @hesab_adm بفرستید🫂
#آسمان_هشت_رنگ ✨
با خودش فکر کرد که حسود هم زیاد داشتند، آن هم کسانی که تا وقتی به هم میرسیدند، سنگ جلوی راهشان میانداختن تا این ازدواج اتفاق نیوفتد.
با خود گفت نکند کسی کاری کرده یا حرفی زده باشد؟
آدمها میتوانند از روی حسادت دروغ بگویند نه؟
اگر کسی حرفی زده باشد و چیزی گفته باشد، شاید بتواند خودش این مشکل را برطرف کند.
خیالات را کنار گذاشت و قدم برداشت و جلو رفت، از پشت سپهر را در آغوش خود گرفت و دست هایش را در هم قفل کرد.
بغلش چقدر برای آلا آرامش بخش بود، گویی در جهانی دیگر سیر میکرد.
درست مانند یک مورفین عمل میکرد و به او حس ناب زندگی کردن را میداد.
سپهر انگار تازه به خودش آمد که آلا را از خودش جدا کرد و به سمتی دیگر هول داد.
با دهانی باز و صورتی مات و بهت زده به کار سپهر نگاه کرد:
_ چیشد یهو؟
خوبی سپهر؟
_ انقدر نچسب بهم، نمیفهمی؟
من خوبم، چیزیم نشده، فقط فاصله بگیر ازم، همین.
_ چرا خب، دلیل بیار، یه دلیل بیار تا دیگه چیزی نگم و کاری نکنم.
سرش را و سمتی دیگر کرد تا در چشمان آلا خیره نشود.
آلا دوباره به سمتش رفت و صورتش را با دستان ظریفش قاب گرفت و ته ریشش را که دستش را اذیت میکرد، نوازش کرد.
به چشمان سیاه و تاریکش که سرد و بی روح شده بود نگاه کرد و زمزمه کرد:
_ تو چشمام نگاه کن.
اهمیتی نداد، علاقه ای به نگاه کردن به عسلی های براق آلا نداشت، اما آلا کوتاه نیامد و حرفش را دوباره و دوباره تکرار کرد.
----------------------
⚡️کانال vip آسمان هشت رنگ افتتاح شد!
✅️پارت گذاری دو برابر کانال اصلی انجام میشه
اونجا به جاهای خیلی قشنگ رسیدیم
جهت عضویت در vip اسمان هشت رنگ مبلغ 55 الی 62 هزارتومن را ( با توجه به توانتون)
به شماره کارت
6037991761825623
بهار ابراهیمی
واریز و شات رو به آیدی @hesab_adm بفرستید🫂