#پارت9
#آسمان_هشت_رنگ ✨
و جالب تر این بود که در برابر زورگوییهایش سکوت میکرد و این، کار سپهر را آسان تر میکرد تا بتواند به خواسته ی شوم خود دست پیدا کند.
صدای مادر جانشان که آمد، سپهر و آلا همزمان به او نگاه کردند.
- سپهر جان معلومه دیشب بهش سخت گرفتی مادر،
امروز باید حسابی از دلش دربیاری.
دلش رو ماساژ بده تا بهتر بشه.
من میرم جگر کباب کنم خونسازه، بچه رنگش پریده!
سری تکون داد و جای بیبیاش نشست.
- چیه؟
اگه بی بی هم میفهمید همش ظاهریه و تو چطوری کسی و که دوسش داشتی و ول کردی بهترم میشد.
قاشق را برداشت و در ظرف کاچی فرو برد.
موهایش را چنگ زد و با دستش به عقب هول داد.
همانطور با صدایی بم شده و ابروهایی به هم قفل شده جواب آلا را داد:
- زیاد غر نزن، بگیر دستت بخورش، جلوی بیبی گفتم من میدم.
انتظار نداری که الانم من به خوردت بدم؟!
آلا پوزخندی از سر تمسخر تحویلش داد، دلش هنوز آرام نگرفته بود.
دلش میخواست به جان سپهر بیافتد و تا میتوانست و دستهایش توان داشت او را بزند.
ولی دستهای ضعیف او کجا و تن نیرومند سپهر کجا.
یقینا مشتهای آلا برای او به مانند غلغلک دادن بود و آلا فقط خودش را خسته میکرد.
آلا میخواست حرفی بزند، میخواست بگوید دلیلت از اذیت و آزار من چیست؟
چه شده؟
اما سپهر قاشق پر شده از کاچی را در دهان آلا گذاشت تا مانع حرف زدنش شود:
- بسه آلا!
دهنت و ببند و غذات و بخور لطفا.
حالم داره بهم میخوره از گریه کردنات.
ریپلای به پارت اول رمان آسمان هشت رنگ 🦋
https://t.me/c/1288450947/67147
ممنون که لایک میکنید 🩵
نظراتتون رو حتما برامون کامنت کنید 💋
#آسمان_هشت_رنگ ✨
و جالب تر این بود که در برابر زورگوییهایش سکوت میکرد و این، کار سپهر را آسان تر میکرد تا بتواند به خواسته ی شوم خود دست پیدا کند.
صدای مادر جانشان که آمد، سپهر و آلا همزمان به او نگاه کردند.
- سپهر جان معلومه دیشب بهش سخت گرفتی مادر،
امروز باید حسابی از دلش دربیاری.
دلش رو ماساژ بده تا بهتر بشه.
من میرم جگر کباب کنم خونسازه، بچه رنگش پریده!
سری تکون داد و جای بیبیاش نشست.
- چیه؟
اگه بی بی هم میفهمید همش ظاهریه و تو چطوری کسی و که دوسش داشتی و ول کردی بهترم میشد.
قاشق را برداشت و در ظرف کاچی فرو برد.
موهایش را چنگ زد و با دستش به عقب هول داد.
همانطور با صدایی بم شده و ابروهایی به هم قفل شده جواب آلا را داد:
- زیاد غر نزن، بگیر دستت بخورش، جلوی بیبی گفتم من میدم.
انتظار نداری که الانم من به خوردت بدم؟!
آلا پوزخندی از سر تمسخر تحویلش داد، دلش هنوز آرام نگرفته بود.
دلش میخواست به جان سپهر بیافتد و تا میتوانست و دستهایش توان داشت او را بزند.
ولی دستهای ضعیف او کجا و تن نیرومند سپهر کجا.
یقینا مشتهای آلا برای او به مانند غلغلک دادن بود و آلا فقط خودش را خسته میکرد.
آلا میخواست حرفی بزند، میخواست بگوید دلیلت از اذیت و آزار من چیست؟
چه شده؟
اما سپهر قاشق پر شده از کاچی را در دهان آلا گذاشت تا مانع حرف زدنش شود:
- بسه آلا!
دهنت و ببند و غذات و بخور لطفا.
حالم داره بهم میخوره از گریه کردنات.
ریپلای به پارت اول رمان آسمان هشت رنگ 🦋
https://t.me/c/1288450947/67147
ممنون که لایک میکنید 🩵
نظراتتون رو حتما برامون کامنت کنید 💋