هنوزم دلم برات تنگ و تنگتر میشه
هنوزم توی خاطرات دوتاییمون گیر کردم
اگه اون روز گرفته بودمت، نه اگه اون روز جلوت رو گرفته بودم هنوزم با هم دوست بودیم؟ چه اتفاقی میافتاد؟
دوست عزیزم حالت چطوره؟ من عالیام میدونی
دوست عزیزم اگه بخوام صادق باشم هنوزم ازت خیلی متنفرم.
حتی الانم روزهای گذشتهای که با هم بودیم رو یادمه، گفتیم "با وجود ما دوتا دنیا چیز ترسناکی نیست" و حالا توی دو مسیر کاملا متفاوت قدم برمیداریم، لعنت بهش.
اون روزهارو یادته؟ صحبتهایی که موقع سوجو خوردن میکردیم، بلندپروازیهایی که برای تسخیر دنیا داشتیم، جوون بودیم و رویاهای بزرگی داشتیم، فقط بیست سالمون بود.
این تو بودی که عوض شد یا من بودم؟
از این زمانِ گذرا متنفرم، این ما بودیم که عوض شدیم.
ازت متنفرم، ازت خوشم نمیاد و حتی وقتی این کلمات رو میگم بازم دلم برات تنگ میشه.
بعد از مدتی طولانی که همدیگه رو ندیدیم تو یه آدم کاملا متفاوت شده بودی.
تویی که من میشناختم از بین رفته و منی که تو میشناختی از بین رفته، میدونم فقط بخاطر گذر زمان نیست که ما عوض شدیم و این حس پوچی داره.