❌#دختر_لوند
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/c/1198090859/8169#قسمت_دویستوشصتوچهار
خودشم او ن یک ی دس ت سیروان و محکم گرف ت. هرکدومشو ن
یک ی از دستا ی سیروان و گرفته بود ن که مان ی قمه ر و بالا
برد... ناامید و وحش ت زده چشمام و بستم که یه و صدا ی
درگیری شنی دم. چشمام و باز کردم و دیدم دوتا مرد اومد ن
داخل و افتاد ن به جو ن مان ی و مازیار. عطا خواس ت از
فرص ت استفاده کنه و قمه ر و از ر وی زمی ن برداره ول ی
سیروا ن با یه لگد زیر پاش و خالی کرد و عطا پخش زمی ن
شد.
سیروا ن به زحم ت بلند شد و نشس ت ر و سینه ی عطا و
شروع کرد مش ت زد ن. عطا با اینکه سن ی ازش گذشته بود
ول ی چغر و بد بد ن بود. درگیریشو ن بالا گرف ت و درحالی که
ر وی زمی ن میغلت یدن، هم و کتک میزد ن. هر غلت ی که
میزد ن خو ن بیشتری از سیروا ن میرف ت ول ی انگار برای
کتک زد ن عطا جو ن دوباره گرفته بود.
خودم که انقدر ازم داش ت خو ن می رف ت بیحال شده بودم،
طرف راس ت بدنم و اصلا نمیتونستم تکو ن بدم ول ی سع ی
کردم خودم و جمع کنم و برم کمک سیروا ن. ت و همی ن گیر
و دار ماتینا که تا الا ن یه گوشه وایساده بود و فقط نگاه
میکرد یه و پرید جل و و یه چیز ی از ت و کمر سیروا ن بیرو ن
کشید. وقت ی کامل ت و دستاش گرف ت فهمیدم یه اسلحه س.
سیروا ن ر و عطا افتاده بود و داش ت کتکش میزد، ماتینا
اسلحه ر و به سیروا ن نشونه گرف ت. انگار دردم یادم رفت،
از جا پریدم و جیغ زدم: سیروا ن پش ت سر ت...
ت و یه لحظه سیروا ن جاش و با عطا عوض کرد و همزما ن
ماتینا شلیک کرد...صدای شلیک گلوله انقدر بلند و کر
کننده بود که ناخودآگاه چشمام و با شد ت بستم. نفهم یدم
چیشد، فقط سکو ت بود. نمیدونستم ت و او ن لحظه ای که
سیروا ن چرخید تا عطا ر و بیاره بالا، ماتینا به ک ی شلیک
کرد. آروم چشم باز کردم و دیدم ماتینا وحش ت زده،
درحالیکه اسلحه هنوز ت و دستاشه، خشکش زده. فورا به
زمی ن نگاه کردم و دی دم عطا ب ی جو ن و حرک ت افتاده ر وی
سیروا ن.
صدای داد مازیار و شن یدم که گف ت: چه غلط ی کردی؟
همو ن موقع ماتی نا اسلحه ر و انداخ ت ر و زمی ن و جیغ
هیستری ک ی زد. یک ی از او ن دوتا مرد اومد جل و و اسلحه
ر و برداشت، بعد خم شد و عطا ر و از ر وی سیروا ن بلند
کرد. عطا مثل یه تیکه گوش ت ول و شد ر وی زمین، یار و
نگاهش کرد و گف ت: مُرده.
سیروا ن چشماش و بس ت و نفس راحت ی کشید. نگاهم افتاد به
ماتینا که مثل مجسمه همچنا ن خشکش زده و به جنازه عطا
زل زده بود. چشم چرخوندم و د ی دم مان ی یه گوشه ب یحال
افتاده، مازیارم مستاصل و به ت زده نشسته و به مات ینا
خیره شده. مردی که بالاسر سیروا ن بود بهش کمک کرد تا
بلند شه، همی ن که سیروا ن ر و پاهاش وایساد خو ن از
شکاف شکمش روو ن شد. قلبم آتی ش گرف ت با دید ن ای ن
صحنه.
مرد دوم ی هم اومد سم ت سیروان و اون ی که زیر بغل
سیروان و گرفته بود، خواس ت کمکشو ن کنه که سیروا ن
گف ت: ت و پاییز و ب یار.
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5C