🔹#کوچه
لینک قسمت اول
https://t.me/lifes_method/55476#قسمت_صدوپنجاهوپنج
کلام آخرش مصادف می شود با سیلی محکمی که
زهرا بر صورتش می نشاند.
متعجب به صورت قرمز شده و خشمگین زهرا نگاه
کرد.
چانه اشلرزید و با لبهای سفید شده از خشم، زمزمه
کرد.
- بفهم داری چی میگی خاویر، بفهم! میون حرفات،
مواظب باش به من انگ نزنی مرتیکه!
خاویر گویا تازه به خودشآمده بود!
نفسهایشسنگین شدند و با هردو دستش صورتش
را پوشاند.
درمانده بود و به قدری سردرگم بود که نمی دانست
باید چه بگوید و چه عکسالعملی نشان دهد!
زهرا از کنارش برخاست و درحالی که با حالتی
عصبی می خندید و اشک هایشسرازیر شده بودند،
دستشرا سوی خاویر دراز کرد.
- خدایا کرمت و شکر، ببین کی داره به کی انگ
خیانت میزنه!
سپسهوار کشید.
- تو خجالت نمی کشی؟! خاویر من عمرم و پات
ریختم که تهش خیانت کنم بهت؟ اونم زمانی که
بچه ی تورو تو شکمم داشتم! من همچین زنی هستم
آدمِ بی وجود؟
مرد جوابی نداد و زهرا پساز مکثی، با لحنی بغض
آلود ادامه داد.
- من... من می دونی چیا رو تحمل کردم و دَم نزدم؟
می دونی سالها پیشمردی زندگی کردن که دلش
باهات نیست یعنی چی؟! می دونی که داری من و
واسه درخواست جدا شدن مواخذه می کنی؟ تو
بخاطر این دیوونه بازیا زدی بچه ی خودت و کُشتی
⭕️ #سریع استارت بزنید تا حداقل 50 دلار بدست بیارید اونم فقط با انجام تسک ها 😱👇
ورود به ربات سیگما
🔻
از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.خاویر، کُشتی بچه رو؟ جیگر من داره آتیشمیگیره
چرا درک نمیکنی...چرا نمی فهمی وقتی تورو میبینم
از خودم بدم میاد؟!
وقتی که خاویر جوابی نداد، دخترک با عجله راهی
اتاقششد.
- انگار خیلی گوش میده بهم که زر زر میکنم!
همینکه زن وارد اتاق شد، خاویر از جایشبرخاست.
نیم نگاهی به مادرشکه در درگاه آشپزخانه
ایستاده بود انداخته و پاکت سیگارشرا چنگ زد.
- میرم یه هوایی بخورم، به زَرا سر بزن خودشو
اذیت نکنه.
لعیا لبخندی زده و سری تکان داد.
خاویر آه پر حسرتشرا از سینه بیرون داده و با
بغضی سنگین، خانه را ترک کرد.
همین که به حیاط رسید، دستشروی قلبشچنگ
شد.
قلبشاز فکر به حرفهای زهرا تیر کشیده بود!
زهرایی که تا چند ماه پیش تمام مشکلاتشرا با
آرایشو به خودشرسیدن فراموش میکرد، حال
اینگونه شکسته و عاجز بود، چه بلایی سر آن زن
محکم آورده بود که اینگونه زخم زبان می زد!؟
پلک محکمی زده و قدم هایشسوی در برداشته
شدند.
سیگاری را آتشزده و پاکت را به جیب شلوارش
فرستاد.
هوا کمی سوز داشت و ناخودآگاه سردششد.
اما مگر اهمیتی داشت!؟ او از درون سوخته بود،
آتشی در دلشبه پا بود که به این زودی ها قرار بر
خاموشی و آرام شدنش نبود!
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚