#حکم_دل
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1189118875/70862#قسمت_سوم
منویی ندیدم .
دندونهام و رو ی هم فشار دادم و منو رو از روی میز چنگ
زدم و تو بغلش انداختم .
-بهش میگند منو .
برش داشت و نگاهی بهش انداخت .
خونسردی رفتارش عصبی ترم م یکرد .
مدتی گذشت تا اینکه گفت: یه قهوه و کیک شکالتی .
زود نوشتمش و ازش دور شدم .
نفس حبس شدمو رها کردم .
چه آدمایی می ان اینجاها !
پیش آقای محمدی رفتم و سفارشها رو تحویلش دادم اما
حتی یه خسته نباشی یا دستت درد نکنه ی خشک و خالی
هم نگفت به ناچار ازش گرفتم و باشه ای گفتم .
-میز سه و نه و ده مال تو .
با اکراه سر تکون دادم که رفت .
بعد از اینکه سینی و دستمال و توی آشپزخونه بردم و
دستهام و شستم سر و وضعم و مرتب تر کردم و بیرون اومدم .
نگاهی به می ز شماره ی سه انداختم .
یه زوج نشسته بودند .
نفس پر استرس ی کشیدم و با ی ه بسم اهلل به سمتشون رفتم .
همیشه از اینکار متنفرم، یه لحظه هم دوست ندارم صحبت ی
با مشتری ها داشته باشم .
سفارشات می ز سه و نه رو گرفتم و رفتم سر وقت شماره¬ی
ده که یه پسر جوون تنهایی نشسته بود از قیافه و سر و ریختش که معلومه از اون بچه پولدارای
سوسول و بیدرد و غمه .
رو به روش وا یسادم که نگاهم به خالکوبی اژدهای روی
سینه ی ورزیده ش که با باز بودن سه دکمه ی باالیی لباسش
تو دید میزد خورد .
پوزخندی گوشهی لبمو باال کشید .
نگاهم و به چهرش دوختم و گفتم: چی میل دارید؟
باالخره سرش و از توی اون گوشی اپلش درآورد و موهای
مشکی ریخته شده روی پ یشونیش و باال زد .
اول اجزای صورتمو از زیر نظر گذروند که بی اراده سعی کردم
رد زخم کنار صورتمو بیشتر با موهام بپوشونم اما همین که
سر تا پام و برانداز کرد از می زان پررویی ش خونم به جوش اومد
و با غیظ گفتم: من منو نیستم، چی میل دارید؟
باالخره اون نگاه گستاخش و به چشمهام دوخت
🔥توجه توجه داستان زیبای جدید #حکم دل هر روز در کانال قرار داده میشود
@madaaraneeeee