#پارت2013
کمی هم سرگرد فریاد زد و به پسرها یاداوردی کرد اونجا کجاست و حق همچین کارهایی رو ندارن...
کاوه رو هم که برده بودن، انگار دیگه خیال همه راحت شد و سورن و البرز رو ول کردن...
سورن سریع خودش رو به من رسوند و بغلم کرد و شقیقه ام رو بوسید:
-هیش چیزی نیست..
-اروم باش تورو خدا..دعوا نکن..
-خیلی خب..تموم شد..
از اغوشش جدا شدم و رفتم سمت کیان و البرز که با ناراحتی نگاهم می کردن...
دوتایی باهم بغلم کردن و من تو اغوششون به هق هق افتادم...
کیان روی سرم رو بوسید و کف دستش رو روی کمرم کشید:
-اروم باش عزیزم..
سرم رو به چپ و راست تکون دادم و ازشون جدا شدم..
البرز با اون چشم های قرمز و عصبیش لبخند محوی بهم زد...
اشک هام رو پاک کردم و گفتم:
-شما از کجا فهمیدین؟..
-سورن زنگ زد گفت..
سرم رو تکون دادم و سرگرد گفت:
-بفرمایید تو اتاق بنده صحبت کنیم..
همه باهم وارد اتاق سرگرد شدیم و روی صندلی های جلوی میزش نشستیم...
خودش هم روی صندلیش نشست و دست هاش رو توی هم قفل کرد...
نگاهی به تک تکمون کرد و وقتی دید چیزی نمیگیم سر تکون داد و گفت:
-فعلا دیگه با شما کاری نداریم..اظهارات خانم پارسا رو گرفتم..الانم میرم برای بازجویی کاوه پارسا...
کمی هم سرگرد فریاد زد و به پسرها یاداوردی کرد اونجا کجاست و حق همچین کارهایی رو ندارن...
کاوه رو هم که برده بودن، انگار دیگه خیال همه راحت شد و سورن و البرز رو ول کردن...
سورن سریع خودش رو به من رسوند و بغلم کرد و شقیقه ام رو بوسید:
-هیش چیزی نیست..
-اروم باش تورو خدا..دعوا نکن..
-خیلی خب..تموم شد..
از اغوشش جدا شدم و رفتم سمت کیان و البرز که با ناراحتی نگاهم می کردن...
دوتایی باهم بغلم کردن و من تو اغوششون به هق هق افتادم...
کیان روی سرم رو بوسید و کف دستش رو روی کمرم کشید:
-اروم باش عزیزم..
سرم رو به چپ و راست تکون دادم و ازشون جدا شدم..
البرز با اون چشم های قرمز و عصبیش لبخند محوی بهم زد...
اشک هام رو پاک کردم و گفتم:
-شما از کجا فهمیدین؟..
-سورن زنگ زد گفت..
سرم رو تکون دادم و سرگرد گفت:
-بفرمایید تو اتاق بنده صحبت کنیم..
همه باهم وارد اتاق سرگرد شدیم و روی صندلی های جلوی میزش نشستیم...
خودش هم روی صندلیش نشست و دست هاش رو توی هم قفل کرد...
نگاهی به تک تکمون کرد و وقتی دید چیزی نمیگیم سر تکون داد و گفت:
-فعلا دیگه با شما کاری نداریم..اظهارات خانم پارسا رو گرفتم..الانم میرم برای بازجویی کاوه پارسا...