#پارت2010
دست هام رو روی صورتم گذاشتم و بلندتر زدم زیر گریه...
سرگرد هم سکوت کرده بود و اجازه داد کمی خودم رو اروم کنم...
نفس کم آوردم و دوباره اسپری زدم و سرگرد لیوان اب رو روی میز هول داد سمتم....
با هق هق لیوان رو برداشتم و کمی اب خوردم و اروم تشکر کردم...
سرگرد سری تکون داد و کمی توی سکوت گذشت و بعد گفت:
-خوبی؟..
سرم رو تکون دادم و نفس بریده به حرف اومدم تا زودتر تموم بشه:
-وقتی مقاومتم رو دیدن مدت طولانی با کمربند و مشت و لگد کتکم زدن و حرف های زشت و کثیف بهم زدن..تمام اون شکستگیا و ضربه هارو با هوشیاری کامل حس کردم..وسط اون کشمکش و جیغ و داد نمی دونم سرم به کجا خورد که همون لحظه بیهوش شدم و دیگه هیچی نفهمیدم.......
سرگرد خودکار توی دستش رو روی میز انداخت و دستی به صورت خودش کشید...
با لب های لرزون از بغض و هق زنان گفتم:
-می..می تونین..دست..دستگیرشون..کنین؟..
لبخند محوی به روم زد و با اون لحن پر ابهت و محکمش بهم اطمینان داد:
-یه اکیپ فرستادم دنبال کاوه پارسا..برای پیدا کردن اون دوتا و محکوم شدن هر سه تاشون هرکاری بتونم میکنم..خیالت راحت باشه....
با گریه سرم رو تکون دادم و یهو سر و صدا و داد و بیداد از بیرون اتاق بلند شد...
چشم هام گرد شد و با وحشت به سرگرد نگاه کردم:
-صدای سورنه..
دست هام رو روی صورتم گذاشتم و بلندتر زدم زیر گریه...
سرگرد هم سکوت کرده بود و اجازه داد کمی خودم رو اروم کنم...
نفس کم آوردم و دوباره اسپری زدم و سرگرد لیوان اب رو روی میز هول داد سمتم....
با هق هق لیوان رو برداشتم و کمی اب خوردم و اروم تشکر کردم...
سرگرد سری تکون داد و کمی توی سکوت گذشت و بعد گفت:
-خوبی؟..
سرم رو تکون دادم و نفس بریده به حرف اومدم تا زودتر تموم بشه:
-وقتی مقاومتم رو دیدن مدت طولانی با کمربند و مشت و لگد کتکم زدن و حرف های زشت و کثیف بهم زدن..تمام اون شکستگیا و ضربه هارو با هوشیاری کامل حس کردم..وسط اون کشمکش و جیغ و داد نمی دونم سرم به کجا خورد که همون لحظه بیهوش شدم و دیگه هیچی نفهمیدم.......
سرگرد خودکار توی دستش رو روی میز انداخت و دستی به صورت خودش کشید...
با لب های لرزون از بغض و هق زنان گفتم:
-می..می تونین..دست..دستگیرشون..کنین؟..
لبخند محوی به روم زد و با اون لحن پر ابهت و محکمش بهم اطمینان داد:
-یه اکیپ فرستادم دنبال کاوه پارسا..برای پیدا کردن اون دوتا و محکوم شدن هر سه تاشون هرکاری بتونم میکنم..خیالت راحت باشه....
با گریه سرم رو تکون دادم و یهو سر و صدا و داد و بیداد از بیرون اتاق بلند شد...
چشم هام گرد شد و با وحشت به سرگرد نگاه کردم:
-صدای سورنه..