#41
هنوز حرفم تموم نشده بود که در حیاط باز شد.
پوزخندی زدم و همون طور که از جام بلند میشدم گفتم:
-دیدی گفتم تهش برمی گرده پیش خودت!
من میرم یکم بخوابم خیلی خسته ام تا خودم بیدار نشدم صدام نزن باشه؟
مامان که حسابی از اومدن شوهرش خوشحال شده بود سرشو تکون داد و باشه ای گفت.
قبل از این که مهرداد وارد خونه بشه وارد اتاقم شدم و درو بستم.
دلم نمی خواست باهاش چشم تو چشم بشم بعد از کاری که دیروز باهام کرد حقیقتا حتی نمی خواستم ببینمش چه برسه به این که بخوام باهاش هم کلام هم بشم.
هنوز پشت از رابطه ی دیروز می سوخت.
روی تخت دراز کشیدم و کمی از کرمی که داشتم به انگشتم مالیدم.
انگشتی که آغشته به کرم بود رو آروم لای چاک باسنم بردم و روی سوراخم کشیدم.
انقدر داخلش می سوخت که جرات نمی کردم انگشتمو وارد کنم و کرم بهش بزنم اما به نظرم اگه این کارو نمی کردم وضعیتم بدتر می شد.
آروم آروم انگشتمو داخل بردم و سعی کردم تموم دیواره هاش رو چرب کنم تا زودتر خوب بشه.
کارم که تموم شد انگشتمو با دستمال مرطوب پاک کردم و روی تخت دراز کشیدم.
اگه قبلا بود هزار بار این دست رو می شستم و آخرشم فکر می کردم که نجسه اما حالا انقدر تو کثافت غرق شده بودم که این چیزا برام معنی نداشت و هیچ حساسیتی روش نداشتم.
با یادآوری اون مرد و کارتی که بهم داد از جام بلند شدم و کارت رو از کیفم برداشتم.
هنوز حرفم تموم نشده بود که در حیاط باز شد.
پوزخندی زدم و همون طور که از جام بلند میشدم گفتم:
-دیدی گفتم تهش برمی گرده پیش خودت!
من میرم یکم بخوابم خیلی خسته ام تا خودم بیدار نشدم صدام نزن باشه؟
مامان که حسابی از اومدن شوهرش خوشحال شده بود سرشو تکون داد و باشه ای گفت.
قبل از این که مهرداد وارد خونه بشه وارد اتاقم شدم و درو بستم.
دلم نمی خواست باهاش چشم تو چشم بشم بعد از کاری که دیروز باهام کرد حقیقتا حتی نمی خواستم ببینمش چه برسه به این که بخوام باهاش هم کلام هم بشم.
هنوز پشت از رابطه ی دیروز می سوخت.
روی تخت دراز کشیدم و کمی از کرمی که داشتم به انگشتم مالیدم.
انگشتی که آغشته به کرم بود رو آروم لای چاک باسنم بردم و روی سوراخم کشیدم.
انقدر داخلش می سوخت که جرات نمی کردم انگشتمو وارد کنم و کرم بهش بزنم اما به نظرم اگه این کارو نمی کردم وضعیتم بدتر می شد.
آروم آروم انگشتمو داخل بردم و سعی کردم تموم دیواره هاش رو چرب کنم تا زودتر خوب بشه.
کارم که تموم شد انگشتمو با دستمال مرطوب پاک کردم و روی تخت دراز کشیدم.
اگه قبلا بود هزار بار این دست رو می شستم و آخرشم فکر می کردم که نجسه اما حالا انقدر تو کثافت غرق شده بودم که این چیزا برام معنی نداشت و هیچ حساسیتی روش نداشتم.
با یادآوری اون مرد و کارتی که بهم داد از جام بلند شدم و کارت رو از کیفم برداشتم.