مرا راضی کن (میمی و سالواتوره) VIP dan repost
#پارت_۱۱۷
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
همینها کافیه تا هر کسی رو در حد خدا ثروتمند کنه.
اما اینا چیزی نیست که آشکارا انجام بشه. کاملا باید در خفا کار کنن.
آخرین درگیری ما با اونا چند سال پیش بود و این نشون داد که توی خیابونها ما چقدر از اونا قدرتمندتریم.
ما انتظار تلافی داشتیم. چون جوی فونتین کشته شد. ( رجوع کنید به جلد اول ادیسهی تاریک. مترجم)
اما هیچ اتفاقی نیفتاد. امکان نداره رئیس یه باند تبهکار کشته بشه و بعدش هیچ اتفاقی نیفته.
با این حال، هیچی نشد.
سر جام صاف میشینم و میگم:
«دشمنِ دشمنِ من دوست منه.»
ببشتر انگار دارم با خودم حرف میزنم. اما همه بهم نگاه میکنن.
پاپا بهم میگه:
«الان چی گفتی پسر؟»
«گفتم دشمن دشمن من دوست منه. ما با فونتین و استفانو دشمن هستیم. با اتحاد ما با مورینتز و سایر خانوادههای جنایتکار، اونا نمیتونن اونطور که میخوان بدون راه انداختن حمام خون با ما بجنگن. پس یه کار دیگهای میکنن. کسی مثل استفانو رو سراغ ما میفرستن. تا بتونه ما رو پایین بکشه. من فکر میکنم فونتینها و استفانو علیه ما با هم همدست شدن»
الان بهتر میتونم همه چیز رو درک کنم. شایدم دارم اشتباه میکنم. نمیدونم.
شایدم دارم از واقعیت دور میشم. اما توی این وضعیت باید بتونم سریع فکر کنم و سریع تصمیم بگیرم. قبل از اینکه به دام گرفتار بشم.
الان هم حس میکنم این یه نوع تله ست.
وینسنت میگه:
«اگه اینطور باشه استفانو بهخاطر کارهای تجاریش به جون ما افتاده، در حالی که اصلا به این پول احتیاج نداره»
حس میکنم دچار دلپیچه شدم.
پاپا نفسش رو میده بیرون و میگه:
«خدا به دادمون برسه. این یه بازی قدرته. موافقم که این ممکنه کار فونتین باشه. و کاملا موافقم یه جاسوس از بین ما داره با فونتین کار میکنه»
وینسنت میگه:
«آره، اما پاپا. این شخصی که داره دو جانبه کار میکنه خیلی خطرناکه که به این صورت از رشتهی کار ما سر درآورده. خصوصا در مورد صحبت من با مامورا»
و مشتش رو روی میز میکوبه.
«مردای ما سالهاست که با ما هستن و من بهشون مطمئنم. اما مطمئن باشید که من این یارو رو پیدا میکنم و اونم با جونش این هزینه رو میده.»
بعد پدر به همهمون نگاه میکنه و ادامه میده:
«پسرا ما الان در وضعیت جنگی هستیم. اگه استفانو الان اینجاست، باید منتظر نوچههاش هم باشیم»
با گفتن این حرف معدهم به هم میریزه. به خوبی از نوچههاش خبر دارم.
دوتا برادر استفانو، دیگو و ریکاردو و پسرعموش دیوید.
همهشون یه عده روانیان که به خاطر جنایتهاشون توی خیابونها بدنامن.
هر جنایتی بگی توی کارنامهشون هست. تجاوز، قتل، همه چی.
فقدان انسانیت چیزیه که اونها رو قدرتمند کرده.
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
همینها کافیه تا هر کسی رو در حد خدا ثروتمند کنه.
اما اینا چیزی نیست که آشکارا انجام بشه. کاملا باید در خفا کار کنن.
آخرین درگیری ما با اونا چند سال پیش بود و این نشون داد که توی خیابونها ما چقدر از اونا قدرتمندتریم.
ما انتظار تلافی داشتیم. چون جوی فونتین کشته شد. ( رجوع کنید به جلد اول ادیسهی تاریک. مترجم)
اما هیچ اتفاقی نیفتاد. امکان نداره رئیس یه باند تبهکار کشته بشه و بعدش هیچ اتفاقی نیفته.
با این حال، هیچی نشد.
سر جام صاف میشینم و میگم:
«دشمنِ دشمنِ من دوست منه.»
ببشتر انگار دارم با خودم حرف میزنم. اما همه بهم نگاه میکنن.
پاپا بهم میگه:
«الان چی گفتی پسر؟»
«گفتم دشمن دشمن من دوست منه. ما با فونتین و استفانو دشمن هستیم. با اتحاد ما با مورینتز و سایر خانوادههای جنایتکار، اونا نمیتونن اونطور که میخوان بدون راه انداختن حمام خون با ما بجنگن. پس یه کار دیگهای میکنن. کسی مثل استفانو رو سراغ ما میفرستن. تا بتونه ما رو پایین بکشه. من فکر میکنم فونتینها و استفانو علیه ما با هم همدست شدن»
الان بهتر میتونم همه چیز رو درک کنم. شایدم دارم اشتباه میکنم. نمیدونم.
شایدم دارم از واقعیت دور میشم. اما توی این وضعیت باید بتونم سریع فکر کنم و سریع تصمیم بگیرم. قبل از اینکه به دام گرفتار بشم.
الان هم حس میکنم این یه نوع تله ست.
وینسنت میگه:
«اگه اینطور باشه استفانو بهخاطر کارهای تجاریش به جون ما افتاده، در حالی که اصلا به این پول احتیاج نداره»
حس میکنم دچار دلپیچه شدم.
پاپا نفسش رو میده بیرون و میگه:
«خدا به دادمون برسه. این یه بازی قدرته. موافقم که این ممکنه کار فونتین باشه. و کاملا موافقم یه جاسوس از بین ما داره با فونتین کار میکنه»
وینسنت میگه:
«آره، اما پاپا. این شخصی که داره دو جانبه کار میکنه خیلی خطرناکه که به این صورت از رشتهی کار ما سر درآورده. خصوصا در مورد صحبت من با مامورا»
و مشتش رو روی میز میکوبه.
«مردای ما سالهاست که با ما هستن و من بهشون مطمئنم. اما مطمئن باشید که من این یارو رو پیدا میکنم و اونم با جونش این هزینه رو میده.»
بعد پدر به همهمون نگاه میکنه و ادامه میده:
«پسرا ما الان در وضعیت جنگی هستیم. اگه استفانو الان اینجاست، باید منتظر نوچههاش هم باشیم»
با گفتن این حرف معدهم به هم میریزه. به خوبی از نوچههاش خبر دارم.
دوتا برادر استفانو، دیگو و ریکاردو و پسرعموش دیوید.
همهشون یه عده روانیان که به خاطر جنایتهاشون توی خیابونها بدنامن.
هر جنایتی بگی توی کارنامهشون هست. تجاوز، قتل، همه چی.
فقدان انسانیت چیزیه که اونها رو قدرتمند کرده.