#پارت_۱۱۴
انتظار داشتم سرم داد بزنه ولی حتی نگام هم نکرد باور بعضی حقایق سخته اما خب حرفای خواهرش و هومن کاملا درست بود
سر چرخوندم رو به جاده و به گریه ام ادامه دادم بیشتر از پنج دقیقه نگذشت که ترمز کرد منتظر بودم پیاده بشه و به کارش که به خاطرش توقف کرده برسه ولی پیاده نشد رفتارهاش عجیب و غیر قابل پیش بینی بود سردرد بدی سراغم آمده بود و بیشترش هم به خاطر حرفای سایه و هومن بود و اینکه عجب سرنوشتی دارم من
تن یخ زده ام لرزید و نگام به دستم که تو دستای مردونه اش گم شده بود ثابت موند کامل سمت من چرخیده بود آروم کنار گوشم زمزمه کرد .
- چرا اینقدر سردی عزیزم
دست راستشو از دستام جدا کرد و کنار گونه ام گذاشت و سمت خودش چرخوند هر چی سعی کردم سرمو پایین بندازم اجازه نداد و مجبورم کرد مستقیم به صورتش نگاه کنم
نمی تونستم به چشماش نگاه کنم هنوز باور اینکه همسرمه برام سخت بود همونطور که چشمام روی چهره اش بی هدف می غلطید زمزمه کرد .
- گریه نکن اگه الان آزادی یعنی بی گناهی پس دلیل نداره خودتو لایق ندونی تولایق ترینی حرفای اونا اصلا مهم نیست مهم منم که همین طوری انتخابت کردم ببین
به صندلی عقب اشاره کرد سرمو چرخوندم و به پسرش که هنوز خواب بود نگاه کردم دوباره زمزمه کرد .
- اونم دوستت داره و محبتت براش مهمه نه سابقه ات می فهمی منظورمو
با سر تائید کردم با دستمالی که نفهمیدم کی دستش گرفته بود اشکمو پاک کرد و مهربونتر گفت :
- نمی خوای بخندی دلم پوسید انقدر صورت بی روحتو دید زدم یه لبخند بزن روحمون شاد بشه
فقط تونستم نگاش کنم لبخندی تحویلم داد و سر جاش روی صندلی ثابت نشست و گفت :
- من بلدم چطوری خوشحالت کنم اگه کاری نکردم که صدای خنده ات گوشمو کر کنه که سپهر نیستم
سرمو پایین انداختم سپهر هم انگار نه انگار که حالم داغونه ترانه ی شادی که تو پخشش بود رو پلی کرد و با لبخند محفوظ خودش حواسش رو جمع رانندگیش کرد
یه نگام به خیابون بود و یه نگام صندلی عقب که کیان خوابیده بود
شیرین و مظلوم بود و طبق چند تا فیلمی که ازش دیده بودم به نظر شیطون هم می رسید
- تا وقتی که تو ماشین باشه می خوابه
چرخیدم و نگاش کردم لبخندی تحویلم داد نگاهی به جاده انداختم دیگه داخل شهر نبودیم با تعجب گفتم :
- مگه خونه نمی ریم؟
انتظار داشتم سرم داد بزنه ولی حتی نگام هم نکرد باور بعضی حقایق سخته اما خب حرفای خواهرش و هومن کاملا درست بود
سر چرخوندم رو به جاده و به گریه ام ادامه دادم بیشتر از پنج دقیقه نگذشت که ترمز کرد منتظر بودم پیاده بشه و به کارش که به خاطرش توقف کرده برسه ولی پیاده نشد رفتارهاش عجیب و غیر قابل پیش بینی بود سردرد بدی سراغم آمده بود و بیشترش هم به خاطر حرفای سایه و هومن بود و اینکه عجب سرنوشتی دارم من
تن یخ زده ام لرزید و نگام به دستم که تو دستای مردونه اش گم شده بود ثابت موند کامل سمت من چرخیده بود آروم کنار گوشم زمزمه کرد .
- چرا اینقدر سردی عزیزم
دست راستشو از دستام جدا کرد و کنار گونه ام گذاشت و سمت خودش چرخوند هر چی سعی کردم سرمو پایین بندازم اجازه نداد و مجبورم کرد مستقیم به صورتش نگاه کنم
نمی تونستم به چشماش نگاه کنم هنوز باور اینکه همسرمه برام سخت بود همونطور که چشمام روی چهره اش بی هدف می غلطید زمزمه کرد .
- گریه نکن اگه الان آزادی یعنی بی گناهی پس دلیل نداره خودتو لایق ندونی تولایق ترینی حرفای اونا اصلا مهم نیست مهم منم که همین طوری انتخابت کردم ببین
به صندلی عقب اشاره کرد سرمو چرخوندم و به پسرش که هنوز خواب بود نگاه کردم دوباره زمزمه کرد .
- اونم دوستت داره و محبتت براش مهمه نه سابقه ات می فهمی منظورمو
با سر تائید کردم با دستمالی که نفهمیدم کی دستش گرفته بود اشکمو پاک کرد و مهربونتر گفت :
- نمی خوای بخندی دلم پوسید انقدر صورت بی روحتو دید زدم یه لبخند بزن روحمون شاد بشه
فقط تونستم نگاش کنم لبخندی تحویلم داد و سر جاش روی صندلی ثابت نشست و گفت :
- من بلدم چطوری خوشحالت کنم اگه کاری نکردم که صدای خنده ات گوشمو کر کنه که سپهر نیستم
سرمو پایین انداختم سپهر هم انگار نه انگار که حالم داغونه ترانه ی شادی که تو پخشش بود رو پلی کرد و با لبخند محفوظ خودش حواسش رو جمع رانندگیش کرد
یه نگام به خیابون بود و یه نگام صندلی عقب که کیان خوابیده بود
شیرین و مظلوم بود و طبق چند تا فیلمی که ازش دیده بودم به نظر شیطون هم می رسید
- تا وقتی که تو ماشین باشه می خوابه
چرخیدم و نگاش کردم لبخندی تحویلم داد نگاهی به جاده انداختم دیگه داخل شهر نبودیم با تعجب گفتم :
- مگه خونه نمی ریم؟