#پارت_۱۰۵
- چی چیو نه پس چجوری می خوای حساب منو تسویه کنی خیلی بهم بدهکاری میدونمآدمی نیستی که دین منو به گردنت نگهداری
نگام به دستگیره ی در ماشینش بود که باز کنم و فرار کنم . محکم گفت :
- نترس از راه حلال پیش می ریم اهل کثیف کاری نیستم قول می دم که پشیمون نمی شی اگه قبول کنی می تونی پسرمو از نزدیک ببینی به فرار هم فکر نکن جایی بهتر از بغل من گیرت نمیاد که می خوای ازش در بری
داشتم می لرزیدم که آروم و نجوا گونه کنار گوشم زمزمه کرد .
- نمی ذارم از بله گفتنت پشیمون بشی
پسرش بانمک و خواستنی بود دفعه ی قبل که تو فیلم و عکسا دیدمش خیلی ناز اومد به نظرم خوش به حالش که پسر داره کاش منم بچه داشتم اگه افسانه اون بلا رو سرش نمی آورد
قبل از اینکه فکرهام به این تن فروشی اجباری تسلیمم کنن دستگیره رو کشیدم و مستقیم دویدم
- کجا رو داری که بری این وقت شب بهزیستی هم دیگه راهت نمی دن
توجهی به حرفش نکردم و به دویدنم ادامه دادم تن فروشیه دیگه
در مقابل پول و زحمتش تنمو می خواد
می خواد حساب آزاد کردنم رو با تنم صاف کنه
یه عمر خفت و خواری کشیدم و این تازه به دوران رسیده می خواد ته مونده ی غرور و شخصیتم رو زیر بار این ذلت خرد کنه
نمی دونم چقدر دویدم و به پشت سرم نگاه کردم ماشینش هنوز همون جا بود و تکون نخورده بود خودشم با همون ژستایی که خیال می کنه خیلی بهش میاد به کاپوت جلویی تکیه زده بود و تماشا می کرد
دوباره انرژی گرفتم و دویدم
نمی دونم کجای شهر بودم و به کجا فرار می کردم فقط می خواستم از تن دادن به خواسته اش فرار کنم وارد خیابونی که خلوت تر بود شدم و زیر سایه ی دیوار و چراغای تیربرق به دویدنم ادامه دادم که صدای مردونه ای گفت :
- به به سر شبی کجا خانومی
نگاهی به پژوی بژ رنگی که کنارم تو خیابون حرکت می کرد انداختم و سعی کردم تندتر بدوم یکی دیگه شون گفت :
- جایی قرار داری جیگر
بی اراده ایستادم و دق و دلیمو سرشون خالی کردم و با چشمای بسته جیغ زدم .:
-چی از جونم می خواین کثافتا دست از سرم بردارین؟
- چی چیو نه پس چجوری می خوای حساب منو تسویه کنی خیلی بهم بدهکاری میدونمآدمی نیستی که دین منو به گردنت نگهداری
نگام به دستگیره ی در ماشینش بود که باز کنم و فرار کنم . محکم گفت :
- نترس از راه حلال پیش می ریم اهل کثیف کاری نیستم قول می دم که پشیمون نمی شی اگه قبول کنی می تونی پسرمو از نزدیک ببینی به فرار هم فکر نکن جایی بهتر از بغل من گیرت نمیاد که می خوای ازش در بری
داشتم می لرزیدم که آروم و نجوا گونه کنار گوشم زمزمه کرد .
- نمی ذارم از بله گفتنت پشیمون بشی
پسرش بانمک و خواستنی بود دفعه ی قبل که تو فیلم و عکسا دیدمش خیلی ناز اومد به نظرم خوش به حالش که پسر داره کاش منم بچه داشتم اگه افسانه اون بلا رو سرش نمی آورد
قبل از اینکه فکرهام به این تن فروشی اجباری تسلیمم کنن دستگیره رو کشیدم و مستقیم دویدم
- کجا رو داری که بری این وقت شب بهزیستی هم دیگه راهت نمی دن
توجهی به حرفش نکردم و به دویدنم ادامه دادم تن فروشیه دیگه
در مقابل پول و زحمتش تنمو می خواد
می خواد حساب آزاد کردنم رو با تنم صاف کنه
یه عمر خفت و خواری کشیدم و این تازه به دوران رسیده می خواد ته مونده ی غرور و شخصیتم رو زیر بار این ذلت خرد کنه
نمی دونم چقدر دویدم و به پشت سرم نگاه کردم ماشینش هنوز همون جا بود و تکون نخورده بود خودشم با همون ژستایی که خیال می کنه خیلی بهش میاد به کاپوت جلویی تکیه زده بود و تماشا می کرد
دوباره انرژی گرفتم و دویدم
نمی دونم کجای شهر بودم و به کجا فرار می کردم فقط می خواستم از تن دادن به خواسته اش فرار کنم وارد خیابونی که خلوت تر بود شدم و زیر سایه ی دیوار و چراغای تیربرق به دویدنم ادامه دادم که صدای مردونه ای گفت :
- به به سر شبی کجا خانومی
نگاهی به پژوی بژ رنگی که کنارم تو خیابون حرکت می کرد انداختم و سعی کردم تندتر بدوم یکی دیگه شون گفت :
- جایی قرار داری جیگر
بی اراده ایستادم و دق و دلیمو سرشون خالی کردم و با چشمای بسته جیغ زدم .:
-چی از جونم می خواین کثافتا دست از سرم بردارین؟