Postlar filtri


مژده🎆 مژده🎆

بعد از انتظارات زیاد، فایل کااااااامل رمان هیلر با 1500 پارت آماده شده.
آره! با یه پایان غیره قابل پیش بینی🌚بالاخره کسایی که قلم منو میشناسن و از آنجل باهام همراه بودن می دونن رمانی نمی نویسم که کسی بتونه راجبش حدس بزنه😈
خلاصه که اگه از پارت پارت خوندن خسته شدید، می تونید فایل کامل رمان رو داشته باشید🤭 برای خرید، هزینه ی ۵٠ هزار تومن به شماره کارت زیر واریز بزنید
6037998207878389
فاطمه طاهری
و عکس فیش رو برای ادمین بفرستید
@tabligh_engle

توجه: رمان تا انتها داخل کانال رایگان قرار میگیره و تکرار می کنمممم، من هییییییچ گونه کانالی، هیییییچ گوووونه کانالی در فضاهای مجازی تخمی مثل روبیکا و ایتا و... ندارم!


مژده🎆 مژده🎆

بعد از انتظارات زیاد، فایل کااااااامل رمان هیلر با 1500 پارت آماده شده.
آره! با یه پایان غیره قابل پیش بینی🌚بالاخره کسایی که قلم منو میشناسن و از آنجل باهام همراه بودن می دونن رمانی نمی نویسم که کسی بتونه راجبش حدس بزنه😈
خلاصه که اگه از پارت پارت خوندن خسته شدید، می تونید فایل کامل رمان رو داشته باشید🤭 برای خرید، هزینه ی ۵٠ هزار تومن به شماره کارت زیر واریز بزنید
6037998207878389
فاطمه طاهری
و عکس فیش رو برای ادمین بفرستید
@tabligh_engle

توجه: رمان تا انتها داخل کانال رایگان قرار میگیره و تکرار می کنمممم، من هییییییچ گونه کانالی، هیییییچ گوووونه کانالی در فضاهای مجازی تخمی مثل روبیکا و ایتا و... ندارم!


رمان سوم میس اویل👆
اروتیک و بزرگسال


رمان اروتیک و صحنه دار میل اویل به نام #لیلیث
این رمان به دلیل صحنه های بازش فقط داخل VIP پارت گذاری میشه.برای عضویت، مبلغ 30 تومن به شماره کارت زیر واریز بزنید
6037998207878389
فاطمه طاهری
و عکس فیش رو برای ادمین بفرستید
@tabligh_engle


از بچگی عاشق سنجاقک ها بودم.
بال های براق شون منو به وجد میاورد.
اونا رو می گرفتم و خشک شون می کردم.
بزرگ تر که شدم، طَمعمم بیشتر شد.
شکار بزرگ تر و زیبا تری می خواستم.
شکاری که مثل سنجاقک ها زیبا باشه اما خیلی زود به دام نیوفته.
زن ها...زن ها شکار بعدی من بودن!
ولی اون ها هم منو ناامید کردن.
راحت به دست میومدن.
زود سست و عاشق می شدن.
هیچ کدوم شون لیاقت اینکه شکار من باشن رو نداشتن. خودم رو با این شکارهای بی ارزش سرگرم کرده بودم تا اینکه سر و کله ی اون پیدا شد. بی نقص بود. دست نیافتنی بود.
باید برای من می شد....❌


کانال انتقال یافته❌❌❌❌❌


اینجا بیاید عمو ببینه😌😌😌


بچه ها کانال انتقال یافته و رمان لیلیث تو کانال جدیدی که لینکشو بالاتر گذاشتم ادامه پیدا می کنه
عملا قرار نیست دیگه اینجا چیزی آپ بشه پس لطفا اذیت نکنید و لفت بدید😫

قبل لفت دادن تون هم تشریف بیاید اونور خوشحال بشم😌😌


دیگه اینجا پارت گذاری انجام نمیشه و چون می خوام یه کانال تازه ساخت متخص رمان لیلیث داشته باشم، این کانال رو زدم



53k 0 1.3k 94

سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه

رفقا همون طور که خودتون می بینید این کانال از زمان رمان اولم یعنی آنجل افتتاح شده و خیلی قدیمیه و پر از اکانت های دیلیت شده از سال 1399 تا امروز
من دو راه بیشتر نداشتم
یا اینکه کلا کانالو پاک کنم و لیلیثو افلاین بنویسم یا اینکه یه کانال جدید بزنم و اونجا ادامش بدم

که خب قطعا راه دوم رو انتخاب کردم.
ازتون می خوام عضو کانال جدیدی که مختص رمان سومم یعنی لیلیث زدم بشید و اونجا ادامه رمان رو بخونید


فایل آنجل تقدیم تون قشنگا💜




🌊LILITH....
#PART_291


اون مرد به بوراک چیزی گفت که نگاه بوراک هم سمتم کشیده شد.

بعد هم انگار خیلی مفصل راجب من شروع کردن به حرف زدن.

من که هیچی از حرفاشون نمی فهمیدم، کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم و از اتاقک و کلبه ی بوراک فاصله گرفتم و سمت دریا رفتم.

امواج دریا آرومم می کرد.

مقابل دریا ایستادم و به امواج خیره شدم.

مدتی همون جا بی حرکت بودم که حس کردم شخصی داره بهم نزدیک و نزدیک تر میشه.

سمت اون شخص برگشتم و دیدم که همون مرد.

مقابلم ایستاد و چیزی گفت که بازم نفهمیدم.

اون هم به زبون بوراک و همسرش حرف می زد.

پس قطعا اگه من هم چیزی می گفتم، اون متوجه نمیشد!

پوزخند محوی کنج لب هاش سبز شد و اینبار با لحن خاصی ادامه داد:

_can you speak English?


🌊LILITH....
#PART_290


عصبی از جام بلند شدم و از پنجره نگاهی به بیرون انداختم.

بوراک داشت با یه مرد کت و شلوار که سر تا پا مشکی پوشیده بود و سیگار می کشید، صحبت می کرد.

لباسای فاخر و ماشین مدل بالایی که کنار پاش، پارک شده بود، داد می زد خرش خیلی میره.

بوراک چرا باید با چنین آدمی حرف بزنه؟

یا بهتر بگم.

چنین فردی تو همچین منطقه فقیرنشین و کنار بوراک چیکار می کنه؟

حس کنجکاویم باعث شد تا از اتاقک بیرون برم.

داشتم دمپایی های پاره ای که جلوی اتاقک بود رو می پوشیدم که نگاه اون مرد سمتم کشیده شد.

چشمای مشکی و ابرو های هشتیش اولین چیزی بود که نظرم رو به خوش جلب کرد.

نمی دونم چرا.

ولی ابروهاش و چشمای کشیدش منو یاد یه فردی می نداخت.

فردی که نمی دونستم کیه.
اما ته ذهن وا موندم یه سری خاطرات محو می رقصید!


🌊LILITH....
#PART_289


وقتی دید فقط خیره خیره نگاهش می کنم، سری از روی تاسف تکون داد و از اتاق بیرون رفت.

نگاهم سمت سینی کشیده شد.

برنج.
فقط برنج!

تنها چیزی که در حال حاضر ازش اطلاع داشتم، اوضاع مالیه داغون این پیرمرد و پیرزن بود.

همین جوریش این دو نفر به سختی زندگی شون رو می گذرونن!

منم شدم دردی روی درداشون.

باید زودتر از اینجا برم.

اما کجا؟

نه می دونم کیم.
نه اسمم چیه.
و نه چه هویتی دارم!

بیرون از کلبه ی بوراک قراره چه غلطی کنم؟


ایشون همون کراش العالمیانی هستن که تو وی ای پی سر و کلشون پیدا شده و...🫢🫢


حتما فکر می کنید خلاصه ی بالا، یه رمان دیگس🫢اما باید به عرض تون برسونم که نههههه.
خلاصه ی بالا همین رمان لیلیث خودمون😌منتها داخل وی ای پی وارد فاز سوم رمان شدیم و کلی اتفاق افتاده که حتی نمی تونید تصورشوووو بکنید

این مرد کیه؟ چه ارتباطی با لیلیث داره؟ یهو از کجا پیداش شد؟
پاسخ تک تک سوال هاتون داخل وی ای پی و یا باید صبر کنید تا داخل کانال اصلی هم به فاز سوم برسیم.

خلاصه که فاز سوم، تمش حسابی دارک و البته بزرگسال و هات شده💀
اگه می خواید به جمع vip ما بپیوندید، کافیه مبلغ 30 تومن به شماره کارت زیر واریز بزنید
6037998207878389
فاطمه طاهری
و عکس فیش رو برای ادمین بفرستید
@tabligh_engle


رفقا تمام پارتای رمان آنجل از کانال پاک شدش
تا آخر هفته ی بعد، پی دی اف کاملش داخل همین کانال برای شما عزیزان قرار میگیره❤️


🌊LILITH....
#PART_284


_آقا؟

نا امیدانه پرسیدم:

_هنوز پیداش نکردن؟

_نه متاسفانه...اما....

از جام بلند شدم.

عصبی نگاهش کردم و گفتم:

_فقط دو نفرمسئول کردید و واقعا توقع دارید پیدا بشه؟؟؟

چیزی نگفت.

غریدم:

_کل ساکنین استانبول رو اجیر می کنم تا بگردن و گمشده ی منو پیدا کنن.

بعد هم عصبی از اون اداره ی کوفتی بیرون زدم.

* * * * * * * * * * * * * * * *
_الان دقیقا دو هفتس که تموم برنامه هات و همین طور شرکت رو رها کردی و افتادی دنبال پیدا کردن این دختره!

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

6 128

obunachilar
Kanal statistikasi