#۱۴۷
⏳♡🔥
یاسمن به صندلیاش تکیه داد و گردنش مثل یک فرد در حال احتضار روی شانهاش افتاد. داشت جان میکند بیآنکه کسی ببیند.
-نگران نباش. این جایی که میخوایم بریم شاید به بزرگی و خوبی عمارت قبادخان نباشه، ولی به اندازه سرباری هم بد نیست.
اشک از گوشهی چشم یاسمن سر خورد و در پیچ و تاب موی بیرون زده از شالش گم شد. قرار بود از او به عنوان عروس عمارت یاد کنند نه سربارش!
-خودم همه جوره هوات رو دارم. نمیذارم بهت سخت بگذره.
بودن این مرد مدعی ماندن و نماندن مردی که سالها ادعای ماندن داشت فرسخها از باورش دور بود.
-گرسنه نیستی؟
سکوت یاسمن شهرام را کلافه کرد. سیگارش را روشن کرد و ضبط صوت را روشن. وانتش به قدری کهنه بود که صدای اجزای توی کاپوت تا توی اتاقک آهنی هم میآمد.
-تو که خیلی وقته تنها زندگی میکنی دیگه نگران چی هستی؟
تنهایی قبل از رفتنش با تنهایی بعد از رفتنش خیلی فرق داشت.
-از اینکه دیگه تنها نباشم میترسم. از آدمهایی که قراره باهاشون آشنا بشم.
شهرام سیگارش را از پنجره پرت کرد بیرون و شروع به سرفه زدن کرد. دستمال کثیفی را از روی داشبورد برداشت و توی آن تف کرد.
-نفهمیدم چی گفتی!
و به دنبال حرفش طوری خندید که چانهی گوشتالویش شروع به لرزیدن کردند و چشمهای تنگ و اریبش بسته شدند.
یاسمن از خودش پرسید دوام آوردن در این راه تازهای که انتخاب خودش نیست بلکه تحمیل دیگری است چقدر دوام خواهد آورد؟
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan
⏳♡🔥
یاسمن به صندلیاش تکیه داد و گردنش مثل یک فرد در حال احتضار روی شانهاش افتاد. داشت جان میکند بیآنکه کسی ببیند.
-نگران نباش. این جایی که میخوایم بریم شاید به بزرگی و خوبی عمارت قبادخان نباشه، ولی به اندازه سرباری هم بد نیست.
اشک از گوشهی چشم یاسمن سر خورد و در پیچ و تاب موی بیرون زده از شالش گم شد. قرار بود از او به عنوان عروس عمارت یاد کنند نه سربارش!
-خودم همه جوره هوات رو دارم. نمیذارم بهت سخت بگذره.
بودن این مرد مدعی ماندن و نماندن مردی که سالها ادعای ماندن داشت فرسخها از باورش دور بود.
-گرسنه نیستی؟
سکوت یاسمن شهرام را کلافه کرد. سیگارش را روشن کرد و ضبط صوت را روشن. وانتش به قدری کهنه بود که صدای اجزای توی کاپوت تا توی اتاقک آهنی هم میآمد.
-تو که خیلی وقته تنها زندگی میکنی دیگه نگران چی هستی؟
تنهایی قبل از رفتنش با تنهایی بعد از رفتنش خیلی فرق داشت.
-از اینکه دیگه تنها نباشم میترسم. از آدمهایی که قراره باهاشون آشنا بشم.
شهرام سیگارش را از پنجره پرت کرد بیرون و شروع به سرفه زدن کرد. دستمال کثیفی را از روی داشبورد برداشت و توی آن تف کرد.
-نفهمیدم چی گفتی!
و به دنبال حرفش طوری خندید که چانهی گوشتالویش شروع به لرزیدن کردند و چشمهای تنگ و اریبش بسته شدند.
یاسمن از خودش پرسید دوام آوردن در این راه تازهای که انتخاب خودش نیست بلکه تحمیل دیگری است چقدر دوام خواهد آورد؟
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan