#۱۰
⏳♡🔥
از ساختمان قدیمی آقابزرگ فاصله گرفتم و به استخر بزرگ وسط حیاط نزدیک شدم. سایهای از درختان روی بوم سیاه آب پراکنده شده و چند برگ هم روی سطح آن شناور بود.
من کنار همین مستطیل پر از آب و زیر سایهی این درختان بلند قد کشیدم و دوران کودکیام با وحشت از غرق شدن توی این استخر سپری شد. اعتراف میکنم که او هم شبیه این استخر در نیمه شب بود. در عین حالی که مجذوب چشمانش میشدی هرگز نمیتوانستی عمقش را حدس بزنی!
روی زانوهایم نشستم. دستم سطح آب را شکافت و از رقص آرام انگشتانم موجهای کوچکی ایجاد شد. خنکی آب به زیر پوستم دوید و لطافت حسی که به او داشتم به دلم روانه شد.
برای هزارمین بار از این دلی که مریدش شده پرسیدم که آیا او هم سند حجم وسیعی از احساسش را به نام تو زده یا این معامله یکطرفه است؟
هنگام پرسیدن این سوال از خودم، سنگینی وزن چند ساختمانی که در چهار جهتم بنا شده را روی دوشم احساس کردم...
باد خنک تابستانی از لابهلای شاخهها و برگها میوزید و صدای شیونی آرام در سراسر باغ پیچید. دوران کودکیام شبها از شنیدن این صدا هم میترسیدم و تا قبل از به خواب رفتنم پدر اتاقم را ترک نمیکرد. این صدا باعث تصویر سازی و خلق داستانی در ذهنم شده بود.
زنی با شنلی که بلندیاش از پشت روی زمین کشیده میشود آشفته و سرگردان میان درختان تنومند انتهای باغ پرسه میزند و شاید هم به دنبال کسی میگردد!
روشنایی نزدیک به درِ خروجی، مقصد بعدی قدمهایم را مشخص کرد و به پاهایم جان داد تا گامهای بلندتری بردارد چون هنوز هم در سن ۲۷سالگی از شبهای این باغ خوف داشتم.
به آن منبع نوری که از بقیهی چراغهای ایستاده در سراسر باغ روشنتر بود نزدیک شدم... تکیهگاهم و بزرگترین حامیام از پشت شیشهی گلخانه نمایان شد.
گلخانهای گنبدی شکل و یکطرفه که از سمتی به دیوار باغ تکیه داده شده و مماس با آن بود. همیشه بخاطر اینکه پدر این قسمت از حیاط را برای ساخت گلخانهاش انتخاب کرده معترض بودم، اما او میگفت؛ در جهت شمالِغربی گل و گیاههایش نور بیشتری دریافت میکنند.
درِ شیشهای را آهسته باز کردم و در مسیر باریکی که از دو طرف با انواع گلهای طبیعی تزئین شده قرار گرفتم. پدر هنوز متوجهی حضورم نشده بود. در انتهای گلخانه روی کاناپهی سبزش لم داده و سخت درگیر نوشتههای روی کاغذ توی دستش بود. سیگار گوشهی لبش کامم را تلخ کرد. کم پیش میآمد سیگار بکشد چون آقابزرگ از دود بیزار بود.
-بابا؟
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan
⏳♡🔥
از ساختمان قدیمی آقابزرگ فاصله گرفتم و به استخر بزرگ وسط حیاط نزدیک شدم. سایهای از درختان روی بوم سیاه آب پراکنده شده و چند برگ هم روی سطح آن شناور بود.
من کنار همین مستطیل پر از آب و زیر سایهی این درختان بلند قد کشیدم و دوران کودکیام با وحشت از غرق شدن توی این استخر سپری شد. اعتراف میکنم که او هم شبیه این استخر در نیمه شب بود. در عین حالی که مجذوب چشمانش میشدی هرگز نمیتوانستی عمقش را حدس بزنی!
روی زانوهایم نشستم. دستم سطح آب را شکافت و از رقص آرام انگشتانم موجهای کوچکی ایجاد شد. خنکی آب به زیر پوستم دوید و لطافت حسی که به او داشتم به دلم روانه شد.
برای هزارمین بار از این دلی که مریدش شده پرسیدم که آیا او هم سند حجم وسیعی از احساسش را به نام تو زده یا این معامله یکطرفه است؟
هنگام پرسیدن این سوال از خودم، سنگینی وزن چند ساختمانی که در چهار جهتم بنا شده را روی دوشم احساس کردم...
باد خنک تابستانی از لابهلای شاخهها و برگها میوزید و صدای شیونی آرام در سراسر باغ پیچید. دوران کودکیام شبها از شنیدن این صدا هم میترسیدم و تا قبل از به خواب رفتنم پدر اتاقم را ترک نمیکرد. این صدا باعث تصویر سازی و خلق داستانی در ذهنم شده بود.
زنی با شنلی که بلندیاش از پشت روی زمین کشیده میشود آشفته و سرگردان میان درختان تنومند انتهای باغ پرسه میزند و شاید هم به دنبال کسی میگردد!
روشنایی نزدیک به درِ خروجی، مقصد بعدی قدمهایم را مشخص کرد و به پاهایم جان داد تا گامهای بلندتری بردارد چون هنوز هم در سن ۲۷سالگی از شبهای این باغ خوف داشتم.
به آن منبع نوری که از بقیهی چراغهای ایستاده در سراسر باغ روشنتر بود نزدیک شدم... تکیهگاهم و بزرگترین حامیام از پشت شیشهی گلخانه نمایان شد.
گلخانهای گنبدی شکل و یکطرفه که از سمتی به دیوار باغ تکیه داده شده و مماس با آن بود. همیشه بخاطر اینکه پدر این قسمت از حیاط را برای ساخت گلخانهاش انتخاب کرده معترض بودم، اما او میگفت؛ در جهت شمالِغربی گل و گیاههایش نور بیشتری دریافت میکنند.
درِ شیشهای را آهسته باز کردم و در مسیر باریکی که از دو طرف با انواع گلهای طبیعی تزئین شده قرار گرفتم. پدر هنوز متوجهی حضورم نشده بود. در انتهای گلخانه روی کاناپهی سبزش لم داده و سخت درگیر نوشتههای روی کاغذ توی دستش بود. سیگار گوشهی لبش کامم را تلخ کرد. کم پیش میآمد سیگار بکشد چون آقابزرگ از دود بیزار بود.
-بابا؟
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan