این #م*مه ها برای رقص باله زیادی بزرگن، یقه کوفتیت رو جمع کن..
دستم رو روی دستش که به یقه ام چنگ زده بود گذاشتم و خمار گفتم:
-ولی کمرم انقدر باریکه که خوب میتونم حرکتهارو بزنم، میخوای نشونت بدم؟!
دستش رو بالا برد و دور گردنم فشار داد و گفت:
-تو مگه بی صاحابی که اومدی همچین جایی وسط این همه ادم برای من باله میرقصی؟! چشم هیز اون عوضی هارو نمیبینی که خشتکت رو به نمایش میزاری؟
زبونم رو روی لبم کشیدم و از تنگی نفس ناله ای کردم و گفتم:
-وقتی برات میرقصم بهم توجه نمیکنی منم میام برای بقیه میرقصم.
استغفرالله ای گفتم و دست روی پیشونیش کشید که بی هوا چنگی به برامدگی بین پاهاش زدم و اروم نالیدم:
-چیشده حاجی؟ چرا اعتراف نمیکنی هربار منو میبینی این بلبلت اواز میخونه؟!
محکم دستم رو پس زد و گفت:
-انقد از این زهرماری خوردی که تو خودت نیستی بچه، یکار نکن فردا از خجالت نتونی تو چشمام نگاه کنی..
سرمست خندیدم و در جوابش بلند گفتم:
-من مستم نمیفهمم، تو که هوشیاری چرا کلفتت انقد برامده شده هوم؟!
-من شوهر خواهرتم صوفی خجالت بکش..!
سرم رو جلو بردم و انقدر بهش نزدیک شدم که نفسهاش صورتم رو داغ میکرد:
-میدونی از کی شبها حواسم بهتون هست؟ خیلی وقته حتی بغل هم نمیخوابید..
-هر چی که باشه زنم که هست، خواهر تو که هست..
با حرص خودم رو جلو کشیدم لب پایینش رو به دندون گرفتم و فشار ارومی بهش دادم که قشنگ خمار شدن چشماش رو احساس کردم:
-یه جور حرف میزنی انگار من ندیدم چطوری به خواهرم خیانت میکردی..!
می خوای برم دهن باز کنم یا هر چی من بگم همونه؟!
https://t.me/+0GU_Vc12kucyZTE0
https://t.me/+0GU_Vc12kucyZTE0
صوفی دختر شیطونی که از شوهر خواهر مذهبیش اتو داره و ازش باج میگیره..🔥💯
پارت اول رمان بالرین اگه نبود لفت بده♨️
دستم رو روی دستش که به یقه ام چنگ زده بود گذاشتم و خمار گفتم:
-ولی کمرم انقدر باریکه که خوب میتونم حرکتهارو بزنم، میخوای نشونت بدم؟!
دستش رو بالا برد و دور گردنم فشار داد و گفت:
-تو مگه بی صاحابی که اومدی همچین جایی وسط این همه ادم برای من باله میرقصی؟! چشم هیز اون عوضی هارو نمیبینی که خشتکت رو به نمایش میزاری؟
زبونم رو روی لبم کشیدم و از تنگی نفس ناله ای کردم و گفتم:
-وقتی برات میرقصم بهم توجه نمیکنی منم میام برای بقیه میرقصم.
استغفرالله ای گفتم و دست روی پیشونیش کشید که بی هوا چنگی به برامدگی بین پاهاش زدم و اروم نالیدم:
-چیشده حاجی؟ چرا اعتراف نمیکنی هربار منو میبینی این بلبلت اواز میخونه؟!
محکم دستم رو پس زد و گفت:
-انقد از این زهرماری خوردی که تو خودت نیستی بچه، یکار نکن فردا از خجالت نتونی تو چشمام نگاه کنی..
سرمست خندیدم و در جوابش بلند گفتم:
-من مستم نمیفهمم، تو که هوشیاری چرا کلفتت انقد برامده شده هوم؟!
-من شوهر خواهرتم صوفی خجالت بکش..!
سرم رو جلو بردم و انقدر بهش نزدیک شدم که نفسهاش صورتم رو داغ میکرد:
-میدونی از کی شبها حواسم بهتون هست؟ خیلی وقته حتی بغل هم نمیخوابید..
-هر چی که باشه زنم که هست، خواهر تو که هست..
با حرص خودم رو جلو کشیدم لب پایینش رو به دندون گرفتم و فشار ارومی بهش دادم که قشنگ خمار شدن چشماش رو احساس کردم:
-یه جور حرف میزنی انگار من ندیدم چطوری به خواهرم خیانت میکردی..!
می خوای برم دهن باز کنم یا هر چی من بگم همونه؟!
https://t.me/+0GU_Vc12kucyZTE0
https://t.me/+0GU_Vc12kucyZTE0
صوفی دختر شیطونی که از شوهر خواهر مذهبیش اتو داره و ازش باج میگیره..🔥💯
پارت اول رمان بالرین اگه نبود لفت بده♨️