#پارت_۴۴۱
➖دشمن عزیز
فامیلهای دور و نزدیک عزیز،از خاله ها و عمه ها و عموها و نوه و نتیجه هاشون گرفته تا قوم و خویشهای پدرام ، بالاخره لطف کردن و این نتیجه رسیدن که میباس دست از سر کچل ما بردارن و دست کم جلوی در خونه ول کنمون بشن!
اما میدونید تاریک ترین قسمت زندگی من کجا بود!؟
دقیقا اونجا که باز رسیدم به همون نقطه ی اول!
یعنی همون خونه و همون فضایی که همیشه میخواستم ازش فرار کنم تا بیشترین فاصله رو باهاش داشته باشم.
آره!
من دقیقا رسیده بودم به همون نقطه با این تفاوت که از این خونه وسایلمو برده بودم اون یکی خونه!
از سمت چپ به سمت راست!
نگاهی به پنجره ی اتاق پدرام که قرار بود بشه محل زندگی کلفت وارم انداختم.
داد بی داد!
ببین چه زندگی ای برای خودم ساخته بودم!!!
خودم با دستهای خودم شان خودم رو از یه ملکه ی هواخواه تا یه موجود نالایق که سطحش قرار بود در حد بردگی باشه، پایین کشیده بودم و صدالبته که مقصر خودم بودم و بس!
نگاهم خیره به پنجره ی همون اتاق بودم که صدای خنده های خرکی پارمیداسادات بیخ گوشم منو از فکر بیرون کشید:
-هه هه هه! عسیسم! امیدوارم درکنار خانواده ی شوهر توی اون اتاق رویای زندگی شیرینی داشته باشی!
ای سقت سیاه رتیل نحس!
کل اتفاقهای گند و مزخرف زندگی من یه طرف تیکه پرونی های این موجود نچسب یه طرف!
خیلی رو مخم بود لامصب...خیلی!
نیشمو کج کردم و گفتم:
-پارمیدا جون بخدا من اصلا فکر نمیکنم لالی! نمیدونم چرا همیشه میخوای اینو بهم ثابت کنی!
نیش باز شده تا بناگوش بسته شد و لبخندش به کل ماسید.
مثل اینکه این تیکه ی آشکار رو خیلی زود گرفته بود!
نگاه عبوسانه ای حواله ام کرد و بعد هم شاکیانه محسن رو صدا زد و گفت:
-محسن جااااااان! من خیلی خستمه! لطفا منو زودتر برسون خونه!
و محسن قلدر که همیشه با نگاهش تن منو میلرزوند اون لحظه شد موش و عینهو زن ذلیل های بله قربان گو مطیعانه گفت:
-چشم خانمم! سوارشو بریم...
ایش ایش کنان ازشون رو برگردوندم که اینبار شکار مامان شدم.
وای که چقدر پند و نصیحتهاش برام غیرقابل تحمل بود.
کشوندم یه گوشه و گفت:
-دختر...از خدا و پیامبرش نقل آدم دراز بی عقل!
متعجب پرسیدم:
-بعد اونوقت مثل کی !؟
خونسردانه لبخند ملیحی روی صورت نشوند و با صراحت جواب داد:
-دقیقا مثل تو!
مثل تو که همیشه فقط قدت رشد میکرد اما عقلت نه!
دوران دبستان همیشه گیس و گیش کشی میکردی اینو اونو میزدی.
دوران راهنمایی همیشه معلمهات از دست باند بازی ها و شر و شیطونی هات عاصی بودن دوران دبیرستان هم که با زبون درازی هات و قانون شکنی هات شده بودی قاتل ارامش منو معلمهات...حالا همه ی اونها به درک...سر جدت تا وقتی که انشالله بری خونه ی خودت،توی خونه ی حاج آقا پورمند آبروداری کن و لااقل یه مدت یا عین آدم رفتار کن یا ادای آدمهای باوقار دربیار ...خلاصه یه کاری کن نفهمن چقدر سلیطه ای!
پوکر فیس تماشاش کردمو گفتم:
-کاش قد گاو مشت حسن باورم داشتی!
دستی تکون داد و گفت:
-کاش قد گاو مشت حسن شعور داشتی!برو..برو خدا پشت و پناهت.
راه دور نیست.
تا اینجایی من همه جوره هواتو دارم ...برو درامان خدا...
نفس عمیقی کشیدم واینبار رفتم سمت پدرام تا از پدرم که کنار پدرام بود و باهاش پچ پچ میکرد خداحافظی کنم و مثلا برم خونه ی شوهر...
مثلا....
نویسنده:نابی
بچه ها سلام
خدا وکیلی پیویمو ترکوندین انقد که تقاصای تخفیف کردین
ولی خب مام کلی هزینه تبلیغات و پست و.... میکنیم نمیتونم زیاد تخفیف بذاریم
بنابراین تصمیم گرفتیم به مدت محدودی ینی فقط تا ❌
امشب❌
عضویت رمان کامل دشمن عزیز با 631 پارت طولانی به قیمت 49 تومن بفروشیم بفروشیم لطفا در صورت مراجعه به پیوی ذکر کنین که از کانال بهارانه اگهی رو دیدین که شامل تخفیف بشین
ایدی جهت خرید رمان@Laxtury_admin