شیطان مونث dan repost
#پارت_۱
- آههه...آخخخخخ درد داره...ولم کن، آخ خدااا...
صدای گریه هاش اتاقو پر کرده بود و از ته دل هق هق میکرد! انگار امید نداشت تا کسی نجاتش بده..
- خودتو منقبض نکن زنیکهی هرزه دردم گرفت!
با عصبانیت دسته خنجرو رو تو مشتم فشردم و تو چهارچوب در ایستادم
پوزخند پر صدایی زدم و تقه ای به در زدم که توجه جفتشون بهم جلب شد
قدمی به سمتشون برداشتم و از لای دندونام غریدم
- خسته نشدی از بس صدای ناله های دخترارو شنیدی؟
مرد با عصبانیت تند از رو تخت بلند شد و فریاد زد
- تو کی هستی؟!!! تو خونهی من چه غلطی میکنییییی؟؟؟
ریلکس یه قدم دیگه بهش نزدیک شدم
- #خدا منو فرستاده... دخترایی که هر بار باهاشون میخوابیدی و بعدش میفرستادیشون تا اعضای بدنشونو دربیارن تمام مدت به خدا التماس میکردن! خدام دلش سوخت و به من دستور داد تا بیام یه نگاهی به بنده ناشکرش بندازم...
مرد سریع پیشکش کمدش رو جلو کشید و یه کلت گلاک ۱۹ درآورد و سرشو به سمتم گرفت!
بی حس بهش خیره شده بودم که ضامن اسلحه رو آزاد کرد و با عصبانیت درحالیکه دستاش میلرزیدن داد زد
با خنده دستی تو هوا تکون دادم و گفتم
- یعنی اینقدر ترسیدی که ک*یرت خوابید؟ هه... انگار نه انگار که تا حالا داشتی کیف میکردی! ترس واقعا چیز عجیبیه نه؟
از اینکه با طعمه هام گپ بزنم کیف میکردم! هر چی بیشتر ترس تو چشماشونو میدیدم، بیشتر برای کشتنش له له میزدم...
به سمتش قدم برداشتم که با جدیت گفت
- یه قدم دیگه برداری یه گوله حرومت میکنمممم...
نگاه سردمو بهش دوختم و باز به زدن پوزخندی اکتفا کردم! من خود مرگ بودم، هیچ کس جز خود خدا نمیتونست جون منو بگیره!
بی حرف دو قدم مونده به مرد یهو ایستادم و سرمو انداختم پایین.
- یه پیام از طرف خدا دارم برات...
و سرمو آوردم بالا و چشمای وحشیمو تو چشماش دوختم
- تو #جهنم بهت خوش بگذره!!!
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
- آههه...آخخخخخ درد داره...ولم کن، آخ خدااا...
صدای گریه هاش اتاقو پر کرده بود و از ته دل هق هق میکرد! انگار امید نداشت تا کسی نجاتش بده..
- خودتو منقبض نکن زنیکهی هرزه دردم گرفت!
با عصبانیت دسته خنجرو رو تو مشتم فشردم و تو چهارچوب در ایستادم
پوزخند پر صدایی زدم و تقه ای به در زدم که توجه جفتشون بهم جلب شد
قدمی به سمتشون برداشتم و از لای دندونام غریدم
- خسته نشدی از بس صدای ناله های دخترارو شنیدی؟
مرد با عصبانیت تند از رو تخت بلند شد و فریاد زد
- تو کی هستی؟!!! تو خونهی من چه غلطی میکنییییی؟؟؟
ریلکس یه قدم دیگه بهش نزدیک شدم
- #خدا منو فرستاده... دخترایی که هر بار باهاشون میخوابیدی و بعدش میفرستادیشون تا اعضای بدنشونو دربیارن تمام مدت به خدا التماس میکردن! خدام دلش سوخت و به من دستور داد تا بیام یه نگاهی به بنده ناشکرش بندازم...
مرد سریع پیشکش کمدش رو جلو کشید و یه کلت گلاک ۱۹ درآورد و سرشو به سمتم گرفت!
بی حس بهش خیره شده بودم که ضامن اسلحه رو آزاد کرد و با عصبانیت درحالیکه دستاش میلرزیدن داد زد
با خنده دستی تو هوا تکون دادم و گفتم
- یعنی اینقدر ترسیدی که ک*یرت خوابید؟ هه... انگار نه انگار که تا حالا داشتی کیف میکردی! ترس واقعا چیز عجیبیه نه؟
از اینکه با طعمه هام گپ بزنم کیف میکردم! هر چی بیشتر ترس تو چشماشونو میدیدم، بیشتر برای کشتنش له له میزدم...
به سمتش قدم برداشتم که با جدیت گفت
- یه قدم دیگه برداری یه گوله حرومت میکنمممم...
نگاه سردمو بهش دوختم و باز به زدن پوزخندی اکتفا کردم! من خود مرگ بودم، هیچ کس جز خود خدا نمیتونست جون منو بگیره!
بی حرف دو قدم مونده به مرد یهو ایستادم و سرمو انداختم پایین.
- یه پیام از طرف خدا دارم برات...
و سرمو آوردم بالا و چشمای وحشیمو تو چشماش دوختم
- تو #جهنم بهت خوش بگذره!!!
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0