#پارت۴۷۱
نه.. اشتباه برداشت نکن ترانه.. همین الان گفتم عشق و عاشقی در کار نیست.. دروغ گفتم..
مجبور شدم بهش دروغ بگم تا بیخیالم بشه!
عصبی تر جیغ زدم:
فکر کردی با هالو طرفی؟ گور بابای تو و بهزاد و هر کی که به شما مربوط میشه میری بیرون یا
اینجارو روسرت خراب کنم؟؟؟؟
آرشا که سعی داشت آرومم کنه با استرس فقط بالا و پایین می پرید و ازم اجازه میخواست تا بتونه حرفشو بزنه..
خواهش میکنم ترانه یه لحظه آروم باش..
خواهش میکنم.. تو جای خواهر منی بخدا توجای
خواهر منی!
از فردا دیگه نمیخوام ببینمت.. استعفا میدم و فراموش میکنم با آدم فرصت طلبی هم مثل تو آشناشدم!
باشه اصلا من غلط کردم.. به کی قسم بخورم من فقط از روی اجبار اون حرفو زدم؟
که باورت بشه
تو فقط مثل خواهر منی؟ به کی قسم بخورم ترانه؟
تو حق نداشتی حتی به دروغ این حرفو بزنی..
بهزاد میدونه من مطلقه ام.. الان چه فکری میکنه هان؟ که ترانه چادرشو روی آینده ی آرشا بسته؟
خدا لعنتت کنه خدا همتونو لعنت کنه!
نه ترانه بخدا بهزاد هیچوقت این فکرو نکرده.. به ارواح خاک مادرم قسم اون اصلا نمیدونه تو یه
بار ازدواج کردی!
داشتم جیغ جیغ میکردم که در اتاقم به شدت باز شد و میثم و بهارک (یکی از کارمندها) هراسون وارد اتاق شدن!
میثم چی شده؟ چه خبره اینجا؟
برگشتم سر میزم.. دفتر و کیفمو چنگ زدم و گفتم؛
نه.. اشتباه برداشت نکن ترانه.. همین الان گفتم عشق و عاشقی در کار نیست.. دروغ گفتم..
مجبور شدم بهش دروغ بگم تا بیخیالم بشه!
عصبی تر جیغ زدم:
فکر کردی با هالو طرفی؟ گور بابای تو و بهزاد و هر کی که به شما مربوط میشه میری بیرون یا
اینجارو روسرت خراب کنم؟؟؟؟
آرشا که سعی داشت آرومم کنه با استرس فقط بالا و پایین می پرید و ازم اجازه میخواست تا بتونه حرفشو بزنه..
خواهش میکنم ترانه یه لحظه آروم باش..
خواهش میکنم.. تو جای خواهر منی بخدا توجای
خواهر منی!
از فردا دیگه نمیخوام ببینمت.. استعفا میدم و فراموش میکنم با آدم فرصت طلبی هم مثل تو آشناشدم!
باشه اصلا من غلط کردم.. به کی قسم بخورم من فقط از روی اجبار اون حرفو زدم؟
که باورت بشه
تو فقط مثل خواهر منی؟ به کی قسم بخورم ترانه؟
تو حق نداشتی حتی به دروغ این حرفو بزنی..
بهزاد میدونه من مطلقه ام.. الان چه فکری میکنه هان؟ که ترانه چادرشو روی آینده ی آرشا بسته؟
خدا لعنتت کنه خدا همتونو لعنت کنه!
نه ترانه بخدا بهزاد هیچوقت این فکرو نکرده.. به ارواح خاک مادرم قسم اون اصلا نمیدونه تو یه
بار ازدواج کردی!
داشتم جیغ جیغ میکردم که در اتاقم به شدت باز شد و میثم و بهارک (یکی از کارمندها) هراسون وارد اتاق شدن!
میثم چی شده؟ چه خبره اینجا؟
برگشتم سر میزم.. دفتر و کیفمو چنگ زدم و گفتم؛