بغض و لبخند(یه_اشتباه)


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


🍁ⓦⓛⓒ🍁
#ⓟⓘⓒ:)🍁
#ⓣⓔⓧⓣ:)🍁
#ⓑⓕⓕ:)🍁
#ⓜⓤⓢⓘⓒ:)🍁
🍁Queendom🍁
هٓـركٓسيـ ليـاقٓتـ🍓💎
دُختٓـر بـودٓنـ را نٓـدارٓد🌙👧🏼
يِكـ دُختٓـر هٓميـشهـ🌿☀️
بٓـرٓندِه آستـ 🙈🍁

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۷۴



چشماش اشکی بود.. باورم نمیشد آرشای مغرور جلوی من گریه کنه..

پسر خشک و جدی نبود و همیشه هم خنده به لب داشت اما اونقدر مغرور بود که هیچکس نزدیکش نمیشد..

من آدمی نیستم به کسی که بهم میگه داداش و به چشم یه بردار واقعی نگاهم میکنه چشم داشته
باشم.

کارم اشتباه بود واشتباهمو می پزیرم و همین الان رفع رجوع میکنم..

گوشیشو از جیبش بیرون کشید و شماره ای رو گرفت..

قبل از بوق خوردن از دستش گرفتم و قطع کردم!
با تعجب نگاهم کرد که گفتم:

تو مطمئنی بهزاد نمیدونه؟

که ازدواج کردی؟

تو سکوت فقط سر تکون دادم..

نمیدونه.. به ارواح خاک مادرم نمیدونه..

اونم گفتم تا دست از سرم برداره و فکر کنه دلم با یکی

دیگه اس.

. تصمیم داشتم اگر کمکم کنی بعد از یه مدت که قضیه فائزه تموم شد بهش حقیقتو بگم.. بگم که عشقی در کار نبوده و بهش دروغ گفتم!

کی این بازی مسخره تموم میشه؟

پشیمون شدم ترانه.. بهش فکر نکن.. اشتباه کردم..

بهت میگم کی تموم میشه؟؟

_ ۲ ماه و نیم دیگه فائزه میره پاریس

پیش فاطمه خواهرش.. میخواست منم ببره اما من...



عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۷۳



آرشا هرگز این کارو نمیکنه.. اون پسر چشم پاکیه هیچوقت این برداشت نکنید لطفا! هیچوقت..

در آسانسور باز شد و اومدم برم بیرون که آرشا جلوی در ایستاده بود!

برو کنار!

_ آبجی بذار حرف بزنیم..

میثم برگرد سر کارت آرشا..

_ داداش سوتفاهم شده باید برطرف کنم.. مرگ من بذار با ترانه تنها حرف بزنم!

اما ترانه خانم راضی نیستن..

حداقل بذار من تلاشمو بکنم.. برو بالا داداش خواهش میکنم!

میثم برگشت و ارشا به ماشینش اشاره کرد و گفت:

التماس میکنم برو سوار شو و بذار حرف بزنم..

اینجوری دیوونه میشم و عذاب وجدان میگیرم!

توی پارکینگ بودیم و صدا می پیچید.. داد و بیداد فایده نداشت.. آبروریزی میشد و تنها راهم همین بود..

نگاهی شماتت بار بهش انداختم و رفتم سمت ماشینش

طبق عادت صندلی جلو نشستم و آرشا هم سریع سوار شد و از پارکینگ زدیم بیرون!

همین الان جلو چشمت زنگ میزنم و به بهزاد میگم که بهش دروغ گفتم..

تو حق داری منه احمق به خیلی چیزها فکر نکرده بودم.

حرفمو پس میگیرم.. غلط کردم اصلا.. اما تو فقط برداشت بد نكن..

من اگر آدم عوضی بودم فائزه اونقدر خوش قیافه هست که هر مردی نتونه ازش بگذره اما من به چیزی تو وجودم دارم به اسم وجدان..


سلام عزیزان بریم برای ادامه داستان بسیار زیبا #یه_اشتباه


عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۷۲



اینجا دیگه جای من نیست.. فردا یکی رو میفرستم وسایلمو جمع کنه..

میثم ناباورانه _ خانم ریاحی؟

بهارک ترانه؟

خواهش میکنم چیزی نپرسید و از کنارشون رد شدم!

رفتم توی آسانسور چند ثانیه به بسته شدن در نمونده بود که میثم سریع خودشو انداخت تو اسانسور و در بسته شد!

میثم_ترانه خانم.. خواهش میکنم بهم بگو چی شده. شما دست من امانتی اگه آرشا بی ادبی کرده اونی که باید بره آرشاست نه شما!


من دست هیچکس امانت نیستم.. خواهش میکنم این مسئله رو تموم شده بدونید!

آرشا پسر بی ادبی نیست. نمیتونم باور کنم کار بی شرمانه ای کرده باشه!

یه دفعه چشم هام گردشد. این دیگه چی میگه!؟

بی شرمانه چی بود؟ الان فکرهای اشتباه میکنه و بیشتر از این آبرو ریزی میشه!

آرشا کاری نکرده فکر های غلط نکنید لطفا
.
- پس چه کاری میتونه این همه عصبیت کنه؟

لازمه توضیح بدم؟

_ اگه توضیح ندی اخراج میشه.. چون نمیخوام کارمندم تو شرکتم به نوامیس مردم دست..

میون حرفش پریدم و داد زدم:




عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۷۱



نه.. اشتباه برداشت نکن ترانه.. همین الان گفتم عشق و عاشقی در کار نیست.. دروغ گفتم..

مجبور شدم بهش دروغ بگم تا بیخیالم بشه!
عصبی تر جیغ زدم:

فکر کردی با هالو طرفی؟ گور بابای تو و بهزاد و هر کی که به شما مربوط میشه میری بیرون یا
اینجارو روسرت خراب کنم؟؟؟؟

آرشا که سعی داشت آرومم کنه با استرس فقط بالا و پایین می پرید و ازم اجازه میخواست تا بتونه حرفشو بزنه..

خواهش میکنم ترانه یه لحظه آروم باش..

خواهش میکنم.. تو جای خواهر منی بخدا توجای
خواهر منی!

از فردا دیگه نمیخوام ببینمت.. استعفا میدم و فراموش میکنم با آدم فرصت طلبی هم مثل تو آشناشدم!

باشه اصلا من غلط کردم.. به کی قسم بخورم من فقط از روی اجبار اون حرفو زدم؟

که باورت بشه
تو فقط مثل خواهر منی؟ به کی قسم بخورم ترانه؟

تو حق نداشتی حتی به دروغ این حرفو بزنی..

بهزاد میدونه من مطلقه ام.. الان چه فکری میکنه هان؟ که ترانه چادرشو روی آینده ی آرشا بسته؟

خدا لعنتت کنه خدا همتونو لعنت کنه!

نه ترانه بخدا بهزاد هیچوقت این فکرو نکرده.. به ارواح خاک مادرم قسم اون اصلا نمیدونه تو یه
بار ازدواج کردی!

داشتم جیغ جیغ میکردم که در اتاقم به شدت باز شد و میثم و بهارک (یکی از کارمندها) هراسون وارد اتاق شدن!

میثم چی شده؟ چه خبره اینجا؟

برگشتم سر میزم.. دفتر و کیفمو چنگ زدم و گفتم؛


سلام عزیزان بریم برای ادامه داستان بسیار زیبا #یه_اشتباه


عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۷۰



خودشو بیشتر روی میز کشید و با درموندگی گفت؛

واسه همین ازت کمک خواستم! فقط تو میتونی کمکم کنی؟

_وا؟ چه کمکی از دست من بر میاد؟ من این وسط چیکاره ام؟ مثلا من به بهزاد بگم تمومه؟ نمیگه به

توچه؟ سر پیازی یا ته پیاز؟

با درموندگی سرشو پایین انداخت و گفت:

بهزاد ازم دلیل قانع کننده میخواست.. هیچ چیز قانعش نمیکرد مگر اینکه پای کسی در میون باشه و عاشق کسی دیگه باشم!

ا ن آقا عاشق شدن روشون نمیشه!! اوکی.. به
به تای ابرومو بالا انداختم و کش دار گفتم: آه من بگو من به بهزاد معرفیش میکنم!

_ نه بابا دیوونه عشق چیه؟ راستش یه نفر فکرمو مشغول کرده اما اونقدری نیست که به بهزاد معرفی کنم و بخوام باهاش ازدواج کنم. من اهل ازدواج و تعهد نیستم ترانه

پوففف! باشه.. بگو چه کمکی از من برمیاد
تو دعوا هیچکس

جز توبه ذهنم نرسید به عنوان عشقم به بهزاد معرفی کنم!

با حرف آرشا خون توی رگم منجمد شد.. یه دفعه ای خشکم زد وخود به خود اخم هام توهم کشیده شد.. بی اراده بلند شد و داد زدم:

معلوم هست چی داری میگی؟

با استرس بلند شد و ترسیده در حالی که هول کرده بود گفت:




عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۶۹



خب.. ادامه بده!

نمیخوام با فائزه ازدواج کنم.. انتخاب بهزاد غلطه.. فائزه خواهرمه.. از همون بچگی به چشم خواهر

نگاهش کردم و تصور حتی بوسیدنشم داغونم میکنه و احساس گناه میکنم!

فائزه؟ فائزه کیه؟ همون دختری که اون روز تو ماشینت..

آره.. اون روز که کیفت جا مونده بود واست آوردم در خونه فائزه با من بود.. دخترخاله ام. اومده بود شرکت دری وری گفتن!

اهان.. دختر خوشگلیه.. دری وری واسه چی؟؟؟

دختره ی خنگ ۳ساله ادای عاشق هارو در میاره و شده سوهان روحم! اون روزم اومده بود

تهدیدم میکرد!

۳ ساله عاشقته و تو هنوز به چشم خواهر بهش نگاه میکنی؟

ترانه من از بچگی فائزه رو به به چشم نگاه کردم و انتخاب من اون نیست!

نمیتونم هیچ جوره
بهش فکر کنم. حالاهم بهزاد پاشو کرده تویه کفش،

فائزه رو واسه من نامزد کنه.. به قول خودش اینجوری بهش نزدیک تر میشم و بهش علاقه مند میشم! منم دیونه بازی در آوردم و گند زدم به همه
چی"

نمیدونستم چی بگم.. بدون حرف لب و لوچه امو تکون دادم و با خودکارم سرمو خاروندم!

نمیتونم ترانه.. حتی اگر لازم باشه واسه همیشه میرم یه جای دور و قید بهزادم میزنم اما زندگی و آیندمو خراب نمیکنم!

دیونه ای؟ این دیگه چه حرفیه؟ بهزاد و قانع کن بجای فرار کردن!


سلام عزیزان بریم برای ادامه داستان بسیار زیبا #یه_اشتباه


عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۶۸



چند ماهه که مثل برج زهر مار شده.. بداخلاق شده.. این اواخر دیگه خونه هم نمیاد!

وا.. چرا؟ با نرگس مشکلی داره؟

نه بابا.. خودتم میدونی نرگس واسه بهزاد

سرگرمیه و علاقه ای بهش نداره.. اما به من که میرسه

ادای یوسف نبی رو در میاره!

هوم.. حالا چرا عصبي؟

چون به حرف آقازاده گوش ندادم و تصمیم مزخرفشو تایید نکردم!

الان من چطوری حدس بزنم؟ مثل آدم حرف بزن ببینم چی به چیه!

بهزاد واسه من حکم پدرمو داره.. یعنی هم پدرم بوده هم مادرم و هم برادرم..

یه جورایی همه کس بوده و تودنیا فقط منم

و اون! همه ی اینا درست! درسته که فقط همدیگه رو داریم و پدری واسم کرده

اما قرار نیست زن و زندگی آینده امو اون انتخاب کنه!

انتخاب پدر و مادر دست ما نیست. اگه انتخاب پدر و مادرم دست من بود هرگز اونا رو انتخاب نمیکردم و این همه سختی نمی کشیدم.

اما انتخاب همسر و آینده که میتونه دست من باشه و بهترینشو انتخاب کنم. هوم؟ نمیشه؟

البته که میشه! زندگی مشترک که زورکی نیست!

_ تو درک میکنی چی میگم ترانه چون تو..

میون حرفش پریدم:

اشتباه نکن من عاشق بهراد بودم.. زندگی من اجبار نبود و زیادی لوسم کرد از حدم خارج شدم..

آرشا میدونست از بهراد جدا شدم و زندگی ناموفق داشتم اما هیچی از زندگیم نمیدونست..

دلیلی هم نداشت که بدونه فقط میدونست جداشدم)

ببخشید منظوری نداشتم!




عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۶۷



هول کرده اومدم دستمو روی چشمم بکشم که زد

زیر خنده!

_ دیدی گفتم بغض کردی! اشکال نداره بخشیدمت گریه نکن حالا!

باز عصبی شدم! دفتر مو برداشتم و کوبوندم تو سرش!

پاشو برو بیرون تا دیوونه نشدم!

دستشو چندبار روی سرش کشید..

روانی چرا میزنی؟

تا تو باشی یک دستی به من نزنی!

در حالی که سرشو ماساژ میداد نگاهی شماتت بار بهم انداخت..

دست بزنت خوب شده ها؟! چقدرم سنگینه لامصب!

تا دومیشو نخوردی برو بیرون!

ترانه؟

بفرما؟

جدی شد و روی میز خودشو کشید و گفت؛

میتونم ازت یه درخواستی داشته باشم؟ میتونی بهم کمک کنی؟

مثل خودش جدی شدم و پرسیدم:

چه کمکی؟

- راجع به بهزاده!

خب؟


سلام عزیزان بریم برای ادامه داستان بسیار زیبا #یه_اشتباه


#پارت۴۶۶



بی صدا نگاش کردم که گفت:

بیام تو؟

نخیر!

بی توجه به حرفم اومد داخل..

لازم به اجازه نیست در هر صورت میام!

به لباسش که چایی روش ریخته بود نگاه کردم...
یاد بهراد افتادم.. یاد اون روز که چایی رو ریختم روی لباسش..

یاد نگاه نگران و چشمای مهربونش.. قلبم از یاد آوری چشم ها و نگاه های نافذش مچاله شد..

چقدر دلم براش تنگ شده خدایا....

چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ چرا هر روزمو باخاطرات لعنتیش سپری میکنم؟

اون همه بهم بد کرد؛ چرا؟ چرا دلم واسه حتی بدی هاش تنگ شده؟

با صدای نگران آرشا به خودم اومدم..

ترانه؟ چی شد؟ چرا بغض کردی؟ از دست من ناراحت شدی؟ دیونه شوخی میکردم!

سریع خودمو جمع کردم واخم هامو توهم کشیدم..

نه.. بغض واسه چی؟ بغض نکردم!

عاقل اندر سفیهانه نگاهم کرد و گفت:

_لااقل دروغ میگی نم چشم هاتو پاک کن!



عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت۴۶۵



بی صدا رفتم سمت آبدار خونه که صدای پر تحکم میثم مانعم شد:

کجا؟؟؟

به لیوان شکسته زمین اشاره کردم..

اینا رو جمع کنم!

_نمیخواد برگرد اتاقت به نعمت میگم بیاد جمع کنه!

نگاهی خمسانه به آرشا انداختم رفتم توی اتاقم!

تو این ۶ ماه که توی شرکت میثم به عنوان حسابدار کار میکنم با آرشا خیلی صمیمی شدم..

مثل یه برادر و بدون هیچ رابطه ی مسخره ای!

وقتی تو این شرکت مشغول به کار شدم فهمیدم آرشا هم کارمند اینجاست و یه جورایی دست راست میثم و بیشتر به کار بستن قردادها رسیدگی میکرد..

از ۲ ماه پیش بخاطر کاری که دوست دخترش کرد و دفاع آرشا از اون، باهاش چپ افتادم و مدام

دعوامون میشه اما نیم ساعت بعد یادمون میره!

مثل برادر دوستش دارم.. آرشا تنها کسی بود که کمکم کرد از اون دنیای تاریکم خودمو بیرون
بکشم..

تنها کسی بود که با تموم تلخ بودنم تنهام نذاشت و هیچوقت حریم هارو نشکست!

ده دقیقه ای بود که توی اتاقم مشغول مرور خاطرات بودم که در اتاق باز شد و کله ی آرشا از گوشه

ی در نمایان شد!


سلام عزیزان بریم برای ادامه داستان بسیار زیبا #یه_اشتباه


عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.