#پارت۴۶۸
چند ماهه که مثل برج زهر مار شده.. بداخلاق شده.. این اواخر دیگه خونه هم نمیاد!
وا.. چرا؟ با نرگس مشکلی داره؟
نه بابا.. خودتم میدونی نرگس واسه بهزاد
سرگرمیه و علاقه ای بهش نداره.. اما به من که میرسه
ادای یوسف نبی رو در میاره!
هوم.. حالا چرا عصبي؟
چون به حرف آقازاده گوش ندادم و تصمیم مزخرفشو تایید نکردم!
الان من چطوری حدس بزنم؟ مثل آدم حرف بزن ببینم چی به چیه!
بهزاد واسه من حکم پدرمو داره.. یعنی هم پدرم بوده هم مادرم و هم برادرم..
یه جورایی همه کس بوده و تودنیا فقط منم
و اون! همه ی اینا درست! درسته که فقط همدیگه رو داریم و پدری واسم کرده
اما قرار نیست زن و زندگی آینده امو اون انتخاب کنه!
انتخاب پدر و مادر دست ما نیست. اگه انتخاب پدر و مادرم دست من بود هرگز اونا رو انتخاب نمیکردم و این همه سختی نمی کشیدم.
اما انتخاب همسر و آینده که میتونه دست من باشه و بهترینشو انتخاب کنم. هوم؟ نمیشه؟
البته که میشه! زندگی مشترک که زورکی نیست!
_ تو درک میکنی چی میگم ترانه چون تو..
میون حرفش پریدم:
اشتباه نکن من عاشق بهراد بودم.. زندگی من اجبار نبود و زیادی لوسم کرد از حدم خارج شدم..
آرشا میدونست از بهراد جدا شدم و زندگی ناموفق داشتم اما هیچی از زندگیم نمیدونست..
دلیلی هم نداشت که بدونه فقط میدونست جداشدم)
ببخشید منظوری نداشتم!
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈