#رمان انتهاج
۱۰۶
چند لحظه فقط به رهام نگاه کردم تا حرف هاش تو ذهنم بشینه!
میگه روبا معاینه ات کنه! دهنش که بسته شد بعد باباش زنگ میزنه!
جدا از این لحن و عصبانیت، مفهموم قضیه رو هم درک نکرده بود.
آروم پرسیدم:
- به فرض اگر ما قبل عقد هم رابطه داشتیم و من الان باردار بودم! مشکل چی بود!؟ تو که میگی با رابطه و این چیز ها مشکلی نداره!
رهام با حرص نفسش رو بیرون داد، نیم نگاهی به من انداخت و گفت
- رویا قبول نمیکرد من ازت خوشم اومده و میخوام بگیرمت! همش فکر میکرد من یه کاری باهات کردم الان برای جمع کردن گندم میخوام با تو عقد کنم! الان هم باز برگشته به اون خونه اول!
آروم گفتم
- چه فرقی برای اون داره!
رهام عصبی بلند گفت
- میشه این بحث بیحاصل رو تمومش کنی نیکو!
تو دلم از این داد رهام خالی شد و ناخواسته بغض کردم.
از این ضعفم کلافه شدم.
باید میگفتم اگر قضیه فقط اینه پس چرا اونهمه نرد گنده نشستن تو جلسه و هی گفتن زودتر عقد کن!
شک ندارم یه ماجرایی هست.
اما نه بغضم میذاشت حرف بزنم نه توان داد و بحث با رهام رو داشتم. فقط آروم گفتم
- تو بی حاصلش میکنی!
نمیدونم رهام صدام رو شنید و جواب نداد! یا اصلا نشنید چی گفتم . تو سکوت رسیدیم جلو خونه عمه اینا، رهام ماشین رو پارک کرد و گفت
- تو داشبورد مسکن هست، بردار، بخور ! دردت رو آروم میکنه!
دوست نداشتم با این درد بشینم. اونم خونه عمه اینا که سه چهار ساعت باید صاف مینشستیم.. .
مسکن رو برداشتم تا بدون آب بخورم که پیمان تراول ماگ خودش رو از کنارش داد و گفت
- بیا آب هست ...
کمی از آب داخل تراول ماگ خوردم. بوی عجیبی میداد. خوب بود اما عجیب بود و گفتم
- چیزی توشه!؟
رهام با تکون سر گفت نه و به ساعت نگاه کرد. چند دقیقه زودتر از بابا اینا رسیده بودیم. رو کرد به من و گفت
- دامنت رو بده بالا از کبودی های پات عکس بگیرم ببینم کرمی هست واسه این مرحله!
اینبار دیگه نگفتم نه چون میدونستم من ندم بالا خودش میده!
دامنم دو دادم بالا و رهام از رون پام عکس انداخت. سر گرم گوشیش شد و مردد پرسیدم
- میخوای چکار کنی!؟
اما رهام محلم نداد ، گوشی رو گذاشت کنار گوشش که صدای زنونه ای کاملا واضح اومد که گفت
- رهام، اسب وحشی! این شاهکار توئه!
دلم پیچید، چشمم رو بستم تا همینجا بالا نیارم! رهام سریع گوشی رو برد اون سمت کنار گوشش و گفت
- بلبل زبونی نکن عاطفه! چه پمادی بزنه کبودی ها زودتر بره!
باز صدای دختره اومد که گفت
- پماد... اما اگر کار توئه درمان اصلیش نزدیک نشدن به توئه!
نگاهش کردم. رهام خیره به رو به رو اخم کرد و به گوشی نگاه کرد. صدای گوشی رو کم کرد و مجدد گذاشت کنار گوشش و گفت
- اسم دارو برام بنویس!
مکث کرد، پوزخند زد و گفت
- خبر ها زود میرسه ! عقد عجله ای شد اما برا عروسی میگم بهتون!
مکثی کرد ، خندید و گفت
- باشه! مرسی! به سیروان سلام برسون!
قطع کرد، راه افتاد و گفت
- چقدر از حرف های عاطفه رو شنیدی!؟
خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست
#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh
یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net
۱۰۶
چند لحظه فقط به رهام نگاه کردم تا حرف هاش تو ذهنم بشینه!
میگه روبا معاینه ات کنه! دهنش که بسته شد بعد باباش زنگ میزنه!
جدا از این لحن و عصبانیت، مفهموم قضیه رو هم درک نکرده بود.
آروم پرسیدم:
- به فرض اگر ما قبل عقد هم رابطه داشتیم و من الان باردار بودم! مشکل چی بود!؟ تو که میگی با رابطه و این چیز ها مشکلی نداره!
رهام با حرص نفسش رو بیرون داد، نیم نگاهی به من انداخت و گفت
- رویا قبول نمیکرد من ازت خوشم اومده و میخوام بگیرمت! همش فکر میکرد من یه کاری باهات کردم الان برای جمع کردن گندم میخوام با تو عقد کنم! الان هم باز برگشته به اون خونه اول!
آروم گفتم
- چه فرقی برای اون داره!
رهام عصبی بلند گفت
- میشه این بحث بیحاصل رو تمومش کنی نیکو!
تو دلم از این داد رهام خالی شد و ناخواسته بغض کردم.
از این ضعفم کلافه شدم.
باید میگفتم اگر قضیه فقط اینه پس چرا اونهمه نرد گنده نشستن تو جلسه و هی گفتن زودتر عقد کن!
شک ندارم یه ماجرایی هست.
اما نه بغضم میذاشت حرف بزنم نه توان داد و بحث با رهام رو داشتم. فقط آروم گفتم
- تو بی حاصلش میکنی!
نمیدونم رهام صدام رو شنید و جواب نداد! یا اصلا نشنید چی گفتم . تو سکوت رسیدیم جلو خونه عمه اینا، رهام ماشین رو پارک کرد و گفت
- تو داشبورد مسکن هست، بردار، بخور ! دردت رو آروم میکنه!
دوست نداشتم با این درد بشینم. اونم خونه عمه اینا که سه چهار ساعت باید صاف مینشستیم.. .
مسکن رو برداشتم تا بدون آب بخورم که پیمان تراول ماگ خودش رو از کنارش داد و گفت
- بیا آب هست ...
کمی از آب داخل تراول ماگ خوردم. بوی عجیبی میداد. خوب بود اما عجیب بود و گفتم
- چیزی توشه!؟
رهام با تکون سر گفت نه و به ساعت نگاه کرد. چند دقیقه زودتر از بابا اینا رسیده بودیم. رو کرد به من و گفت
- دامنت رو بده بالا از کبودی های پات عکس بگیرم ببینم کرمی هست واسه این مرحله!
اینبار دیگه نگفتم نه چون میدونستم من ندم بالا خودش میده!
دامنم دو دادم بالا و رهام از رون پام عکس انداخت. سر گرم گوشیش شد و مردد پرسیدم
- میخوای چکار کنی!؟
اما رهام محلم نداد ، گوشی رو گذاشت کنار گوشش که صدای زنونه ای کاملا واضح اومد که گفت
- رهام، اسب وحشی! این شاهکار توئه!
دلم پیچید، چشمم رو بستم تا همینجا بالا نیارم! رهام سریع گوشی رو برد اون سمت کنار گوشش و گفت
- بلبل زبونی نکن عاطفه! چه پمادی بزنه کبودی ها زودتر بره!
باز صدای دختره اومد که گفت
- پماد... اما اگر کار توئه درمان اصلیش نزدیک نشدن به توئه!
نگاهش کردم. رهام خیره به رو به رو اخم کرد و به گوشی نگاه کرد. صدای گوشی رو کم کرد و مجدد گذاشت کنار گوشش و گفت
- اسم دارو برام بنویس!
مکث کرد، پوزخند زد و گفت
- خبر ها زود میرسه ! عقد عجله ای شد اما برا عروسی میگم بهتون!
مکثی کرد ، خندید و گفت
- باشه! مرسی! به سیروان سلام برسون!
قطع کرد، راه افتاد و گفت
- چقدر از حرف های عاطفه رو شنیدی!؟
خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست
#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh
یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net