دانلود رمان انتهاج ( نیکو و رهام )


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


ماه خاموش
ترنم
سرخ
راز زمرد
به طعم تمشک
حریر و حرارت
انتهاج
کانال رمان های بنفشه و رعنا
خرید فایل کامل از طریق باغ استور
@BaghStore_app
یا کانال رمانهای خاص
@mynovelsell

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


اپلیکیشن باغ استور dan repost
📚 رمان مست از تو


✍️ به قلم بنفشه و آرام


📝 خلاصه
می‌گل فقط ۱۸ سالش بود که تصمیم گرفت ازدواج کنه و گام های بزرگتری به سمت آرزوهاش برداره.
پسری که از نظر ظاهری و مالی چیزی کم نداشت و برد زندگی می‌گل به نظر می اومد‌...
می‌گل اهل هیجان بود، پایه تجربه کردن چیز های جدید، پس وقتی اتاق مخفی همسرش رو میبینه نمیترسه...
اما اینجا تازه شروع بازیه...
بازی که سخت و سخت تر میشه و در نهایت.‌‌..
مهره های بازی... عوض میشه...


🔘 #رمان_عاشقانه #رمان_رئال #رمان_ملودرام #رمان_روانشناسی #رمان_خانوادگی


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 73 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app


زندگی بنفش dan repost
بچه ها رمان *افرای ابلق * منو اینجا رایگان بخونید😍💜👇👇

https://www.instagram.com/reel/DBmB6fHq-F3/?igsh=MTk2ZXlkcnRldzVrMA==


رمان های خاص dan repost
خب بچه ها رمان نامستور هم رو اپلیکیشن باغ استور #کامل شد

همین الان میتونید فایل کامل این #سرگذشت_واقعی به قلم بنفشه و پونه رو اونجا بخرید و کامل بخونید
لینک نصب برنامه برای کسایی که ندارن👇💜
https://t.me/BaghStore_app/1045


📚 رمان نامستور


✍️ به قلم مشترک بنفشه و پونه سعیدی


📝 خلاصه
یکبار وقتی تو بی هوشی بهم دست زد دلم رو شکست، یکبار وقتی سر سفره عقد بود و بهم گفت چاره ای ندارم، باهام راه بیا....
اما من صبر نکردم برای بار سوم دلم رو بشکنه...
من پناه بردم به دنیای تاریک تنها مردی که حرف هام رو باور داشت... مردی که خودش راز های سیاه زیادی داشت... هومن...


🔘 عاشقانه، مافیایی، ملودرام، آسیب اجتماعی، خانوادگی، رئال


زندگی بنفش dan repost
بچه ها افرای ابلق تو پیج رایگان اینستاگرامش رسیده پارت ۶۹👇👇💜👇💜👇👇

https://instagram.com/zendegibanafsh


دانلود رمان افرای ابلق dan repost
افرای ابلق
سلام دوستان، با یه رمان دیگه که برگرفته از یک داستان واقعی هست در خدمتتون هستیم
این ماجرا با سبک روایی براتون نوشته میشه، اسم شخصیت ها و مکان ها و شغل ها مستعار شده تا از حریم شخصی افراد حفاظت بشه.
پایان ماجرا خوش هست اما لطفا با استفاده از محتوای این رمان در مورد زندگی شخصی خودتون تصمیم نگیرید و حتما از مشاور و تراپیست مناسب در زندگی خودتون استفاده کنید.
متشکریم
آرام و بنفشه

افرای ابلق
صدای ضربان قلبم از صدای نفس هام بلند تر شده بود. نمیتونستم چشمم رو از تصویر پیش روم بگیرم...
آروم‌ یه قدم عقب رفتم
نور هنوز از لای در دیده می‌شد
و بخشی از تصویر تن های عریانی که با سخاوت در حال فتح هم بودند...
قفسه سینه ام درد گرفته بود.
این چه تصمیم اشتباهی بود که من گرفتم!
باید از اینجا برم بیرون...
با وحشتی که جسمم رو کرخت کرده بود خواستم به سمت در اصلی بچرخم که حضور کسی رو پشتم حس کردم.
دستش رو شونه ام نشست...
نفسش کنار گوشم خالی شد و گفت
- همراهیم میکنی!؟

شش ماه قبل:
به فنجون های لب پر داخل سینی نگاه کردم.
تصویر خودم تو کف صیقلی سینی افتاده بود.
شالم رو دوباره رو سرم مرتب کردم و ماسکمو روی صورتم جا به جا کردم.
چاره ای نیست...
نمیتونم با رزا بحث کنم.
باید خودم چای ببرم.
کاش خانم کتابی زودتر از مرخصی بیاد چون اگر برای هر جلسه قرار باشه من چای ببرم به زودی از استرس میمیرم.
صدای رزا از جلو در آشپزخونه اومد که شاکی گفت
-افرا، بدو! آقای مقدسی الان شاکی میشه!
نفس عمیقی کشیدم و سینی رو بلند کردم.
آقای مقدسی تقریبا همیشه شاکی بود.
بدون اینکه چیزی بگم به سمت رزا چرخیدم.
پا تند کرد.
جلو تر رفت و کنار اتاق کنفرانس ایستاد.
من که رسیدم تقه ای به در زد و در رو باز کرد.
رو به داخل گفت
- سلام...
بی صدا وارد شدم.
طبق عادت به کسی نگاه نکردم و سینی چای رو روی میز گذاشتم.
دونه دونه فنجون های چای رو چیدم. همه ساکت شده بودند.
میدونستم این جلسه جز جلسات محرمانه است و دوربین های اتاق رو قبلش آقای مقدسی خاموش میکنه
اما هیچوقت نفهمیدم در مورد چه محصولی صحبت میکنن.
دو نفر دیگه مونده بودن تا بتونم از این اتاق فرار کنم.
انگار همه خیره به من بودند.
آخرین فنجون رو جلو مردی که کت و شلوار مشکی پوشیده بود گذاشتم که مرد گفت
- جناب مقدسی! چرا این خانم با ماسک و دستکش اومدن!؟
برای خوندن ادامه وارد اپلیکیشن باغ استور بشید. برنامه رو رایگان نصب کنید
فیلتر نیست
لینک نصب برای اپل و اندروید تو کانالش پین شده
@BaghStore_app
باز کردی داخلش سرچ کن افرای ابلق
رمان های دیگه منم همه اونجاست


زندگی بنفش dan repost
بچه ها رمان نامستور من تو پیج رایگان رسیده پارت ۱۶۰👇💜👇💜👇💜


نامستور به قلم بنفشه و پونه 💜👇

https://www.instagram.com/reel/C_lYHVTqg7g/?igsh=MTVlcGJpZHhkM29tdw==


#رمان_انتهاج
پارت ۱۱۵
لب گزیدم تا از درد صدام در نیاد و رویا گفت
- رهام من کاری که از نظرم درسته انجام میدم! همین!
دستش رو عقب کشید و گفت
- یه هفته رابطه ممنوعه! این بچه کل واژنش ملتهبه! حتی خودت داری میبینی پرینه چقدر سرخه!
چشم هام رو فشار دادم .
رهام شاکی گفت
- تو داری بزرگش میکنی!
فکر کردم تموم شد که رویا مقعدم رو لمس کرد. از درد چنان از جا پریدم که رویا و رهام شوکه نگاهم کردن.
رویا شاکی برگشت سمت رهام و گفت
- با من بیا بیرون!
بازو رهام رو گرفت و بیرون کشید. از اتاق بیرون رفتن و در رو بست! نمیدونستم این معاینه لعنتی تموم شده یا نه!
برام دیگه قابل تحمل نبود.
به سختی به تنهایی از تخت اومدم پائین و لباس پوشیدم
صدای رهام و رویا که داشتن اروم حرف میزدن نامحسوس میومد .
سرم رو گذاشتم روی شیار در و چهارچوبش ، رویا گفت
- برام مهم نیست برادرمی! تو سر این بچه بلایی بیاری خودم بی آبروت میکنم!
رهام گفت
- ما زن و شوهریم و نیکو زن منه! بش کن انقدر بچه بچه گفتن رو! من کاری نمیکنم کسی که دوست دادم آسیب ببینه!
- اما دیده! تو بهش آسیب زدی!
رهام با صدای بلند تری گفت
- میشه دست از این کنترلگری برداری!؟ من بچه ۶ ساله نیستم رویا! من ۳۶ سالمه! میشه سرتو از زندگی من بکشی بیرون!؟
رویا آروم گفت
- سرم رو کشیدم بیرون که دختره افتاد به جونمون ! الانم حواسم نباشه یه دردسر دیگه درست میکنی!
رهام گفت
- تو دیوونه ای! مهدی حق داشت طلاقت داد!
صدایی شبیه به کشیده بلند شد و من شوکه عقب پریدم
در اتاق همین لحظه باز شد و رهام گفت
- بیا بریم.
دستم رو گرفت و کشید.
بدون نگاه کردن به رویا گفت
- یکبار دیگه سنگ بندازی، دیگه تا ابد منو نمیبینی!
بدون توجه به منشی از مطب خارج شدیم و در رو کوبید.
منو با خودش کشید پایین
دوست داشتم بگم تو که آخر میخواستی با رویا دعوا کنی چرا منو عذاب دادی! اما انقدر عصبانی بود که سکوت بهترین گزینه بود.
رهام جلو ماشین دستم رو ول کرد. نشستم و مچ دستم رو ماساژ دادم. چنان سفت گرفته بود و میکشید که قرمز شده بود!
رهام به دستم نگاه کرد و تقریبا داد زد:
- چیه! باز میخوای بگی درد داری!
جا خورده به رهام نگاه کردم که عصبی گفت:
- یک هفته گذشته از رابطه از عقب ما، باز برای رویا فیلم میای!


خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج
۱۱۴

رویا با تاسف سر تکون داد، نگاهم کرد و پرسید
- معاینه زنان تا حالا انجام ندادی!؟ چکاپ پستان و واژن؟
با تکون سر گفتم نه.
رویا به دری که کنج اتاقش بود اشاره کرد و گفت
- پس لطفا برو تو اون اتاق و کامل لخت شو!
من و رهام هر دو همزمان گفتیم
- کامل!؟‌
رویا خیلی ریلکس سر تکون داد و گفت
- اره، هم باید سینه هات رو چک کنم ، هم واژن و پرینه! اگر سختته اول بالا تنه رو انجام میدم بعد بپوش پایین تنه!
رهام بلند شد و کلافه نفسش رو با حرص بیرون داد. دستش رو کمرم نشست منو برد سمت اون اتاق و گفت
- اگر آزمایشی هم لازمه خودت بیا نمونه بگیر ما باید زود بریم!
رویا گفت باشه و رهام منو تقریبا برد تو اتاق. چون من پاهام توان نداشت.
اتاق ۳ در ۳ بود، دو تا تخت داشت یکی مسطح و یکی با مدل مخصوص . یه در سرویس بهداشتی هم داشت که باز بود.
رهام شالم رو از رو شونه ام برداشت و گفت
- میدونم سختته اما نمیخوام بهونه بدم دست رویا
کلافه نگاهم رو از رهام گرفتم. رهام مانتوم رو از شونه ام باز کرد و گفت
- فکر کن رفتی چکاپ زنان! بلاخره این مراحل رو داره دیگه!
عصبی به رهام نگاه کردم و گفتم
- چکاپ زنان نمیری پیش دکتری که هر روز قراره باهاش چشم تو چشم شی!
خودم رو عقب کشیدم و گفتم
- برو بیرون لطفا! اول چکاپ بالا رو انجام بده ، بعد لباس میپوشم پایین رو ادامه بده!
رهام اخم کرد و گفت
- هر مدل دوست داری اما من میمونم داخل!
با اخم به هم نگاه کردیم که در اتاق باز شد .رویا اومد تو و گفت
- ئه! هنوز که لباس تنته!
تیشرتم رو بیرون آوردم و کلافه دادم به رهام . رویا رفت کنار تخت ایستاد و گفت
بیا اینجا بشین عزیزم.‌
با بالا تنه لخت نشستم روی تخت و رویا به لباس زیرم اشاره کرد. به صورت هیچکدوم نگاه نکردم و کامل لخت شدم.
حس میکردم الان از هر دو متنفرم!
رویا کاملا چک کرد. دستم رو داد بالا و کامل داخل بافت سینه ام رو تست کرد. کارش که تموم شد بهم یاد داد هر ماه بعد پریود خودم سینه هام رو چک کنم.
لباس زیرم رو بهم داد و گفت
- حالا شلوارتو در بیا روی اون تخت بشین.
رو کرد به رهام و گفت
- کمکش کن!
خودش رفت بیرون. لباسم رو پوشیدم و بعد به رهام نگاه کردم. چشم هاش کاملا کلافه بود. کم‌کم کرد لباس هامو بیرون بیارم و برم رو اون تخت
اگر معاینه اول برام سخت بود این دیگه عذاب بود.
سرم رو بردم عقب و چشمم رو بستم که نبینم تو این وضعیتم اما چیزی رو روی واونم حس کردم. شوکه نیم خیز شدم و دیدم رهام داره خودش بدنم رو چک میکنه.
نالیدم
- نکن رهام!
اما رهام اخم کرد و گفت
- لعنتی چرا انقدر ملتهبی!
خواستم جواب بدم بگم هر چی هست برو کنار اما قبل من رویا گفت
- دختر بچه عقد کردی ازش انتظار زن کامل رو داری! برو بیرون دستت آلوده!
رهام اخم کرد و گفت
- به چی میخوای برسی رویا!؟
روبا با دستکش اومد کنار تخت و بین پای من ایستاد. سرم رو بردم عقب و چشمم رو بستم تا این صحنه که من اینجور دراز شدم و رهام و رویا خیره به من هستند رو نبینم.
واقعا رهام روش میشه جلو خواهرش! وایسه! خواهرش چرا داره با من این کارد میکنه!؟
رویا در حالی که معاینه میکرد گفت
- خودت میدونی من حرفم چیه!
یه چیز سرد رو وارد واونم کرد و گفت
- یکم درد داره!
تا اینو گفت دردش شروع شد. نالیدم از درد و رهام گفت
- حرفت حرف حساب نیست! من خوبم و این دختر رو دوست دارم! میشه راحتمون بذاری!


خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان_انتهاج
پارت ۱۱۳
ناخوداگاه خودم رو عقب کشیدم و گفتم
- الان میخواد با من چکار کنه!؟
رهام خندید، منو کشید بغل خودش و گفت
- نترس! هیچکاری! منم خودم هست! عملا فقط میخواد اذیت کنه بگه من بزرگترم! به حرف منم توجه کنید!
دست رهام دورم حصار شد و منم آروم سرم رو گذاشتم رو سینه اش!
حس خوبی بود، من واقعا آغوش و نوازش رو دوست داشتم. رهام موهام رو بوسید، نرم نرم نوازشم کرد، گردنم رو بوسید و دست هاش رو تنم فعال شد!
تا به تخت برسیم لباس هامون رو زمین بودن.
دست های منم کمی نترس شده بودن و رو تن رهام حرکت میکردن.
قرار بود رهام چک کنه ببینه تنم کبود نشده باشه اما همه چیز به یه رابطه دیگه ختم شد. فقط اینبار من روی رهام بودم تا کمتر بهم فشار بیاد...
یادش بود و کاندوم هم استفاده کرد!
وقتی تو بغلش خوابیدم حس میکردم شاید خیلی هم بد نباشه!
شاید رهام هم داره بدن من دستش میاد!
بلاخره ما یهو با هم وارد رابطه شدیم. همه چیز کم کم دستمون میاد.
با این فکر ها و کلی امید خوابم برد. صبح با نوازش و بوسه رهام بیدار شدم و یه رابطه نسبتا ملایم دیگه هم داشتیم.
بعد دوتایی دوش گرفتیم. رهام منو شست، حتی موهام رو بعد حمام سشوار کشید! حاضر شدیم. رهام یه کیف برداشت و برای هر دومون لباس برداشت و راه افتادیم.
تمام مدت سعی می‌کردم به رویا و معاینه اش فکر نکنم. نمیدونم میخواد باهام چکار کنه! دلم میخواست سرچ کنم ببینم معاینه زنان چطوریه اما میترسیدم باز پیش رهام لو برم
قبلا یه رمان خونده بودم و یکم اونجا در مورد معاینه بارداری نوشته بود. اما امیدوار بودم برای من کمتر باشه!
بلاخره رسیدیم به مطب رویا! خلوت بود و ساعت کارش هنوز شروع نشده بود. رهام زنگ در رو زد و منشی در رو باز کرد.
انتظار نداشتم منشی مطب الان باسه ، اما دختر جوون و قد بلندی بهمون خوش آمدگفت.
رهام رو می‌شناخت و قبل از اینکه ما چیزی بگیم گفت
- خانم دکتر منتظر شماست.
رهام تشکر کرد و با هم وارد اتاق رویا شدیم.
دکور مطب کلا زرد لیمویی و یاسی بود، مطب شیک و مدرنی بود.
رهام در رو برام باز کرد تا وارد شم ، مردد وارد شدم و سلام کردم.
رویا خیلی شیک و مرتب پشت میزش با لباس بنفش سیر نشسته بود. با ورودم بلند شد، سلام و احوال پرسی کردیم و رویا گفت
- برو بیرون رهام جان من و نیکو راحت باشیم
رهام نشست و گفت
- نیکو گفت من بمونم راحت تره !
ابروهای رویا بالا پرید اما من معذب فقط لبخند زدم.
من در دو حالت سختم بود و فقط ترجیح میدادم از این اتاق فرار کنم


خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج
پارت ۱۱۲
دوست داشتم بگم اصلا شب نمیام خونه تو!
اما خب با مامان هم قهر بودم، حالا فقط دعوا با رهام رو کم دارم...
سکوت کردم و تو پاساژ شروع کردیم به قدم زدن. رهام خودش چندتا تاپ و شلوارک برام خرید. تاپ ها اکثرا بندی و کاپ دار بودن و شلوارک ها جین و کتان!
از بخش لباس زیر های فروشگاه برندی که رفته بودیم هم دوتا ست لباس زیر و یه مایو جدید برام خرید!
چند دست پیراهن! مانتو! شلوار! کفش! رو فرشی! هرچی میگفتم بسه رهام‌، این چیز ها رو خونه دارم قبول نمیکرد.
گفت اینا رو همه بذارم خونه خودش بمونه!
ساعت ۸ شب بود و دست های ما پر از خرید. مردد گفتم
- شام باید کجا بریم!؟
رهام وسایل رو چید تو صندوق عقب و گفت
- برنامه امشب کنسل شد اما فردا قبل ظهر میریم لواسون تا جمعه عصر بر نمیگردیم!
اشاره کرد سوار شم و گفت
- سر راه شام میگیریم! من دیگه واقعا نمیکشم بریم بیرون شام بخوریم.
منم حرفی نزدم چون برام فرقی نداشت.
راه افتادیم و تو مسیر شام گرفتیم.
مامان اصلا بهم زنگ نزد اما بابا به رهام زنگ زد خبر گرفت اونم راحت دروغ گفت که بیرونیم و تازه دور هم جمع شدیم!
رسیدیم خونه رهام وسایل رو گذاشت رو مبل ها و گفت
- اول شام بخوریم بعد اینارو ببریم بچینیم!
با این حرف رفت لباس خونه پوشید.
منم فقط شال و مانتوم آویزون کردم و تا رهام بیاد میز رو چیدم‌
دو تایی شام خوردیم و میز رو جمع کردیم.
وقتی کار های عادی انجام می‌دادیم حس میکردم زندگی همینه دیگه
خیلی فرق نداره طرف مقابلت کیه
یه سری کار هارو انجام میدی و حس خاصی هم قرار نیست داشته باشی!
بعد از شام همه وسایل رو رو کاناپه باز کردیم. نایلون هارو با همون برنامه رهام تا کردیم و ریختیم تو سبد مخصوص! لباس هارو طبق نظر رهام دسته بندی کردیم .
با کیف من رفتیم بالا و وسایل رو چیدیم. منم لباس راحتی که آورده بودم رو بیرون آوردم تا بچینم. رهام به تیشرت و شلوارک تو دستم نگاه کرد و گفت
- این برای چیه!؟
به رهام نگاه کردم و گفتم
- الان بپوشم!
ابروهاش رو انداخت بالا و گفت
- الان میخوایم بخوابیم! وقتی پریود نیستی من ترجیح میدم بیشتر از لباس زیر چیزی تنت نباشه !
چشمکی زد. لباس ها رو گرفت و گفت
- لخت شو ببینم فردا که روبا میخواد چکار کنه همه چیز عادیه!؟‌
نگران گفتم
- فردا گفتی صبح میریم لواسون ! باز هم قراره رویا رو ببینیم!؟‌
واقعا فکر کرده بودم برنامه رویا کنسل شده و تو دلم خوشحال بودم.
رهام اما کمر شلوار جینم رو باز کرد و گفت
- سر صبح میریم مطب رویا


خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج
پارت ۱۱۱
اشک لعنتیم باز هم بدون اجازه من چکید و چشم هام رو به هم فشار دادم. حرف تو سینه ام زیاد بود. اما فقط گفتم
- آخه گاهی انگار منو نمیبینی!
رهام شاکی گفت
- هنوز بخاطر رابطه از عقب ناراحتی!؟ من فقط میخواستم ترسی که داشتی بریزه! کار سخت رو بهتره آدم یهو انجام بده! به خدا اینم بخاطر خودت کردم!
حرصم گرفت و شاکی گفتم
- من اونهمه درد کشیدم بخاطر خودم!؟ که خودم به چی برسم!؟
رهام شاکی شد و گفت
- فقط اولش درد داشت بعد برای تو هم لذت داشت!
خشم و بغض داشت خفه ام میکرد خواستم جواب بدم که رهام گفت
- نگو نه که باور نمیکنم. من با ده بار از پشت با دختر ها رابطه داشتم! همه لذت بردن!
هینی شوکه و بی اراده گفتم و سریع نگاهم رو از رهام گرفتم.
رهام عصبی گفت
- لعنتی نرو رو اعصابم نیکو!
سکوت کردم و لب هام رو با بغض به هم فشردم. اصلا چرا داری بحث میکنی نیکو!؟
که حالت بد تر از قبل بشه!؟
رهام کنار خیابون پارک کرد و گفت
- من کلا تو این ۲۰ سالی که دوست دختر داشتم با ده نفر بیشتر رابطه نداشتم! اما تو عصبیم میکنی من تو عصبانیت اختیار زبونم رو ندارم.
دستمال کاغذی به سمتم گرفت. آروم اشکم رو پاک کردم‌ ،دوست داشتم بگم چرا اومدی سراغ من! چرا با همون ها ازدواج نکردی ،اما نمیخواستم حرف اصلیم گم شه و گفتم
- اما من درد داشتم هنوز هم میشینم درد دارم! حتی جلو هم درد داره! تو که با ده نفر رابطه داشتی، تجربه داری!
نگاهش کردم و گفتم
- بدن من اصلا مناسب بدن تو هست!؟ مگه دوست داشتن یه بخشیش مواظب طرف بودن نیست!؟ تو میزنی منو نابود میکنی بعد میری برام دارو میخری! من اینجوری نمیخوام! اگر دوستم داری مواظب باش عذابم ندی...
رهام کلافه بود. جفت چشم هاش رو دست کشید و گفت
- باشه! اما تو هم همراهی کن تا بدنت با من جور شه! باور کن همراهی کنی خودت هم بیشتر حال میکنی
نگاهم رو دوختم به بیرون و گفتم
- من هنوز خیلی نیاز جنسی حس نکردم که دنبال حال کردن باشم.
رهام سکوت کرد. فکر کردم از حرفم گذشت اما از ماشین پیاده شد و گفت
- باید بری دکتر! نمیشه که تو این سن میل جنسی داشته باشی!
در رو کوبید
دوست داشتم سرش جیغ بزنم بگم من میل جنسی دارم! اما اولویت زندگیم نیستن. اما دیگه رفته بود . کلافه پیاده شدم. اما در رو نکوبیدم. کنار رهام که منتظرم ایستاده بود، رسیدم گفتم
- من کی گفتم ندارم!
رهام دستم رو گرفت و گفت
- بسه دیگه شب رو تختخواب این بحث رو ادامه میدیم! الان وقتش نیست!

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج پارت ۱۱۰
سر کوله ام بودم و داشتم برس موهام و کش مو و گیره میذاشتم داخلش، مامان با اخم نگاهم کرد و گفت
- چه خبره کوله بستی مگه میخوای بری چند روز بمونی!؟
نگاهم رو آزرده ازش گرفتم و گفتم
- دو شب !
مامان با عصبانیت اومد جلو و گفت
- چه خبره!؟ فردا شب میای خونه!
بهش محل ندادم اما مامان اومد کیفم رو بگیره که با حرص کیفم رو کنار کشیدم و گفتم
- چیزی میخوای از کیف من !؟
مامان با حرص نگاهم کرد و گفت
- بده ببینم لباس مناسب برداشتی!؟
زیپ کیفم رو بستم و گفتم
- بله برداشتم!
ایستادم و مقابل مامان قرار گرفتم. میدونم مامان حسابی عصبانی کردم اما منم حسابی از دستش ناراحتم
مامان با قهر نگاهش رو از من گرفت و گفت
- خیلی بی ادبی نیکو! دلم رو شکستی!
با این حرف مامان گذاشت و از اتاقم رفت بیرون.
موفق شدم‌
جلوش وایسادم
اما حالم خوب نبود.
نشستم خودمن گریه کردم !
حقم رو نمیگیرم گریه میکنم. وایمیسته حقمون میگیرم هم گریه میکنم! خدایا من دردم چیه آخه!
رهام پیام داد ده دقیقه دیگه میرسه! منم سریع دست و روم رو شستم و آرایش کردم.
مامان قهر بود تو اتاقش، بابا بدرقه ام کرد. سوار ماشین رهام شدم و دقیق نگاهم کرد. اما چیزی جز سلام نگفت و راه افتاد.
سکوت بود بین ما و آهنگ در حال پخش بود. آهنگش شاد بود و یه جورایی رو اعصاب من بود.
اما رهام باهاش هم خونی کرد و گفت
- تقصیر چشاته نیکو خانم تقصیر چشاته!
خواننده میخوند
تورو دیوونه وار می خوام
واسه همینم هرجا بری
مثِ سایه تورو می پام
برو دیگه هرجا که دوست داری
ولی بدون فایده نداره
نمی تونی جام بذاری
تقصیر من نیست
خوب مقصر اون چشاته
دست خودم نیست
اینا همش کار نگاته
همه رو خط زدم
فقط زیر تو خط کشیدم
اینو بدون
که من جاتو به کسی نمیدم
اگه تو مال من نیستی چرا دوست دارم؟!
چرا هرشب با فکرت تا صبح بیدارم؟!
اگه تو مال من نیستی حرفی ندارم
میدونم یه روزی میشه دلتو بدست میارم

رهام باهاش زمزمه میکرد. آروم پرسیدم
- واقعا دوستم داری!؟
هر دو ابرو رهام بالا پرید ، متعجب نگاهم کرد و گفت
- الان شک داری!؟
با تاسف برام سر تکون داد و گفت
- من چند ماه صبر کردم تا تو کنکور بدی ، بعد اومدم خواستگاریت با وجود مخالفت خانواده خودم و ناز های خانواده خودت جلو همه ایستادم! تازه ناز تو رو هم خریدم! بعد میگی واقعا دوستم داری!؟ خوبی نیکو!؟ اصلا منو میبینی!؟

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


انتهاج ۱۰۹
با این فکر ها دراز کشیدم و گوشیم رو چک کردم. رهام پیام داده بود
- سلام. چه خبر!؟ فردا ۴ میام دنبالت!
براش نوشتم
- سلام. خبری نیست، واقعا شام و ویلای دوستت قراره بریم؟! لباس بردارم!؟
رهام نوشت
- آره! لباس هایی که برمیداری بهم عکس بده ببینم خوبه یا نه! مایو هم بردار ویلای دوستم استخر داره!
ابروهام بالا پرید و مردد نوشتم
- مایو واقعی!؟
رهام نوشت
- مگه مایو غیر واقعی هم داریم!؟
- آخه مایو استخر من دو تیکه است! اگر دور هم بخوایم بریم تو استخر من سختمه!
رهام نوشت
- آها! نه منم دوست ندارم تو با بیکینی جلو دوستام بگردی! اونم الان ! فردا یه فکری براش میکنیم. لباس زیر و تاپ و شلوارک به تعداد کافی بیار!
براش نوشتم
- تعداد کافی یعنی چندتا!؟ تاپ و شلوارک های من راحتی خونه است رهام!
رهام نوشت
- منظورت چیه!؟
تنم یه تاپ و شلوارک بود. کلا اینجور لباس ها زیاد نداشتم! بلند شدم از خودم تو آینه عکس گرفتم و گفتم
- منظورم اینه!
تاپم سفید بود و روش یه آب نبات بنفش کشیده شده بود. شلوارک بنفش بود و تا وسط زانو هام میرسید. کلی زبون روش کشیده شده بود.
دوباره برق رو خاموش کردم خزیدم زیر پتو. دیدم رهام نوشته
- عاشقتم نیکو! اینا که بچگونه است! نه خونگی! اصلا حواسم نبود لباس های تو این مدلیه! فردا میام دنبالت بریم خرید!
براش نوشتم باشه .
هرچند قلبم سنگینی میکرد.
سال پیش یکی از بچه های کلاسمون با پسر عموش عقد کرد ، خیلی خوشحال بود چون چند سال بود همو میخواستن. ما پشت سرش حرف میزدیم که تو این دوره و زمونه کی تو این سن ازدواج میکنه! پس کی زندگی کنیم ، تجربه کنیم!؟ اونوقت حالا خودم درگیر این قضیه شدم.
فکر به درد و دل با دوستام رو گذاشتم کنار. هرچی بگم بعد قضاوت میشم. همه می‌فهمن پدر و مادر خودم چه اخلاق های قرون وسطایی دارن!
حرف زدنم با هر کسی مثل تف سر بالاست تو زندگی خودم.
با این فکر ها خوابیدم. اما خواب رابطه از عقبی که با رهام داشتم رو میدیدم. نیمه شب بیدار شدم و واقعا پشتم درد میکرد.
یه مسکن خوردم و از کرمی که رهام داده بود زدم به پاهام، دوباره خوابیدم.
صبح با غر غر مامان بیدار شدم که تو میخوای بری سر خونه خودت اما تا لنگ ظهر خوابی! فردا مادر میشی نمیتونی زندگیت رو جمع کنی!
قشنگ از لحظه ای که چشم باز میکردم میتونست حالم رو خراب کنه! با کلافگی گفتم
- فعلا نمیخوام بشم!
رفتم سرویس و مامان از پشت سرم گفت
- آره یه سال صبر کن بعد!
عصبی داد زدم
- درسم تموم شه بعد!
در رو کوبیدم اما تا اومدم از سرویس بیرون مامان شروع کرد که رهام وقت خوشگذرونی کردنش گذشته و مسلما بچه میخواد. بچه رو بیار جات محکم شه، بچه بیاد فلان میشه!
هر چی سکوت کردم بی فایده بود
آخر با مامان دعوا کردم که من خودم بچه ام چرا هی این حرف هارو میزنی! یکم از دانشگاهم بگو ، از سر کار رفتنم!
مامان هم با من دعوا کرد که آدم باید مسیر زندگیش رو قبول کنه یکی مورد خوب میاد شوهر میکنه یکی مورد نمیاد میره دانشگاه و اونجا ازدواج میکنه یا باز نیومد کسی درس میخونه و کار میکنه!
اعتقاد مامان این بود وقتی نیاز مالی نیست زن نباید کار کنه یا در حد استقلال مالی یه کار سبک انجام بده!
حالا اینکه من دوست دارم کار کنم و معماری شغل مورد علاقه منه اصلا براش قابل هضم نبود.
در نهایت این من بودم که اشکم در اومد و رفتم تو اتاق.‌..
بابا برای نهار اومد اما من قهر بودم نهار نخوردم. مامان هم اصرار نکرد انگار دوست داشت قهر بمونم!
یه کوله برداشتم و چند دست لباس زیر و لباس برداشتم. با لوازم آرایش و شارژر و این جور چیز ها. به خودم قول دادم مامان اومد خواست بگرده جلوش وایسم.
ساعت ۳ بود که مامان تقه ای زد به در و بدون اینکه منتظر جواب من بمونه اومد تو!

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


انتهاج پارت ۱۰۸
فکر کردم الان رهام میگه میام! اما لبخند محوی زد و گفت
- مرسی صبح خیلی شلوغم باشه یه فرصت دیگه!
مامان منو تقریبا نشوند تو ماشین و درو بست! رهام بلاخره نگاهش رو از من گرفت ، به بابا نگاه کرد، صداش رو هنوز می‌شنیدم که گفت
- فردا شب خونه دوستم شام دعوتیم. پس فردا هم پنج شنبه است میخوایم نهار بریم ویلای یکی از دوستانم ! لواسونه شاید شب موندیم! گفتم همسن الان اجازه همه رو از خودتون بگیرم!
مامان رفت کنار بابا ایستاد اما قبل از اینکه چیزی بگه، بابا گفت
- راحت باشید پسرم! آخر هفته ها حسابی برنامه شما فشرده!
با وجود جواب بابا اما مامان عقب نکشید و گفت
- هر جا میرید راحت باشید، فقط شب ها نیکو بیارید خونه!
رهام لبخند زد و بابا با اخم به مامان نگاه کرد و گفت
- شما بفرما بشین تو ماشین خانم!
با این حرف به رهام اشاره کردن برن دورتر حرف بزنن و مامان با حرص اومد سوار ماشین شد.
رهام و بابا دور شدن و مامان گفت
- این مردا لنگه همن! همه هم هوای همو دارن! مرده معلوم نیست پدر توئه یا رهام! بیشتر نگران پسره است!
برگشت سمتم و گفت
- حالا که پریودم خوب شده میفته به جونت! بمونی دیگه دختر برنمیگردی نیکو! بعد هم عروسیت میپره بی آبرو میشی!
من فقط به مامان نگاه کرد. هیچی نگفتم. اصلا چی میشد بگم! فقط به این فکر کردم که مامان واقعا جای مادربزرگ دختری به سن منه! ازش انتظار بیشتر نمیشه داشت! یا میشه!؟
یهو با عصبانیت مامان از افکارم جدا شدم که گفت
- چشم سفید بِر و بِر منو نگاه میکنی! بهش میگی نه! فهمیدی!؟
جا خوردم و سریع گفتم
- چیو بگم نه!؟
مامان عصبانیتش بیشتر شد و گفت
- کنار هم خوابیدن! هرچی گفت قبول نکن! رو مبل نشسته بخواب اگر جات رو جدا ننداختن!
آروم سر تکون دادم.
مامان واقعا فکر می‌کرد ۴۰ سال پیشه!!!
یاد حرف رهام افتادم ، دیگه عقد کردیم تمام شد رفت!
بابا اومد تو و منو از دست مامان نجات داد. رهام هم سوار ماشین خودش شد و رفت.
باز از رفتنش دلم گرفت هرچند کنارش هم خیلی خوش نبودم اما انگار بین بد و بدتر کنار رهام اعصابم آروم تر بود.
بابا راه افتاد و گفت
- منیره زشته هی شب شب میکنی! آبرو خودمون رو میبری! بذار احترام ها بمونه!
مامان شاکی گفت
- اون بی احترامی میکنه! الان بردیش کنار چی بهش گفتی!؟
بحث مامان و بابا بالا گرفت، بابا میگفت به رهام فقط حساسیت تو رو گفتم که مراعات کنه مامان میگفت رفتی پشت سر من حرف زدی ! رسیدیم خونه، لباس عوض کردم و باز از اون کرم به پام زدم.
از بیرون اتاقم باز بحث و دعوا مامان و بابا به راه بود و من استرس پنج شنبه و رویا رو داشتم.
دلم میخواست با یکی حرف بزنم هرچی تو سرمه بهش بگم .
اما روم نمیشد.
الان اگر میخواستم با کسی دوست شم به سارا، مریم، نیلوفر یا حتی مبینا میتونستم بگم . اما الان که عقد کردم و یهو وارد یه فاز و دنیای دیگه شدم اصلا نمیدونم چکار باید کنم و چی بگم .

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان_انتهاج
#۱۰۷
از خونه عمه دور شدیم و گفتم
- کجا داریم میریم!؟
- داروخونه! حالا جواب سوال منو بده!
به رهام نگاه نکردم و گفتم
- خیلی صمیمی هستید که بهت گفت اسب وحشی!
رهام سر تکون داد و گفت
- اندازه سن تو ما با هم دوستیم! از سال اول دانشگاه!
دهنم تلخ شد و رهام گفت
- عاطفه داروسازه، دوست پسرش جراح زیبایی! ما همه از دانشگاه دوستیم! یه روز میبرمت اکیپمون رو ببینی!
زیر لب گفتم باشه...
سکوت شد بینمون و رسیدیم به یه داروخونه! رهام پیاده شد . پماد رو برام گرفت و برگشت. تا نشست داد به من و گفت
- هر سه ساعت گفت بزنی زودتر خوب میشه! همین الان بزن!
کرم رو ازش گرفتم و باز هم مخالفت نکردم. دست بردم زیر دامنم و به پاهام زدم‌.
توان بحث کردن با رهام نداشتم.
برگشتیم جلو خونه عمه ، ماشین بابا پارک بود و یعنی رفته بودن داخل ، رهام هم پارک کرد، نگاهم کرد و گفت
- خوبی!؟
بدون فکر گفتم
- چرا بهت گفت اسب وحشی!؟‌
ابروهای رهام بالا پرید اما زود اخم کرد و گفت
- تو هنوز تو فکر اون بحثی!؟
نگاهم از رهام گرفتم و چیزی نگفتم
رهام هم بی حوصله گفت
- ما خیلی با هم نداریم! از این چرت و پرت ها زیاد به هم میگیم. بیا بریم تو تا مامانت باز شاکی نشد.
رهام پیاده شد. منم کرم رو گذاشتم داخل کیفم و پیاده شدم.
اما ذهنم درگیر شده بود.
وارد خونه عمه شدیم و مثل مهمونی های قبلی مرکز توجه رهام بود. همه باهاش صحبت میکردن و ازش سوال میپرسیدن. منم کنارش فقط نشسته بودم‌ . بعد شام بلاخره یکی رتبه کنکور منو پرسید اما قبل من رهام جواب داد که چقدر خوب شده و هر جا بخوام قبول میشم.
نگار اینا هم بودن ، شوهر نگار ازم پرسید
- حالا خودت کجا دوست داری!؟
خواستم بگم دانشگاه هنر که بابا قبل من گفت
- هرجا نزدیک خونه رهام باشه!
همه زدن زیر خنده! جا خورده بودم. چرا!؟ چرا باید بابا چنین چیزی بگه و بقیه هم بخندن‌. خودمم به زور لبخند زدم اما بغض داشت خفه ام میکرد.بلاخره ساعت ۱۱ شب خداحافظی کردیم و بلند شدیم. جلو خونه مامان مچ دستم رو گرفت و رو به رهام گفت
- به بابا اینا سلام برسون پسرم!
دستم رو تابلو کشید سمت ماشین.
رهام فقط با چشم های شاکی خیره بهمون نگاه کرد که بابا رفت پیشش و گفت
- بیا خونه ما پسرم!

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج
۱۰۶
چند لحظه فقط به رهام نگاه کردم تا حرف هاش تو ذهنم بشینه!
میگه روبا معاینه ات کنه! دهنش که بسته شد بعد باباش زنگ میزنه!
جدا از این لحن و عصبانیت، مفهموم قضیه رو هم درک نکرده بود.
آروم پرسیدم:
- به فرض اگر ما قبل عقد هم رابطه داشتیم و من الان باردار بودم! مشکل چی بود!؟ تو که میگی با رابطه و این چیز ها مشکلی نداره!
رهام با حرص نفسش رو بیرون داد، نیم نگاهی به من انداخت و گفت
- رویا قبول نمیکرد من ازت خوشم اومده و میخوام بگیرمت! همش فکر می‌کرد من یه کاری باهات کردم الان برای جمع کردن گندم میخوام با تو عقد کنم! الان هم باز برگشته به اون خونه اول!
آروم گفتم
- چه فرقی برای اون داره!
رهام عصبی بلند گفت
- میشه این بحث بیحاصل رو تمومش کنی نیکو!
تو دلم از این داد رهام خالی شد و ناخواسته بغض کردم.
از این ضعفم کلافه شدم.
باید میگفتم اگر قضیه فقط اینه پس چرا اونهمه نرد گنده نشستن تو جلسه و هی گفتن زودتر عقد کن!
شک ندارم یه ماجرایی هست.
اما نه بغضم میذاشت حرف بزنم نه توان داد و بحث با رهام رو داشتم. فقط آروم گفتم
- تو بی حاصلش میکنی!
نمیدونم رهام صدام رو شنید و جواب نداد! یا اصلا نشنید چی گفتم . تو سکوت رسیدیم جلو خونه عمه اینا، رهام ماشین رو پارک کرد و گفت
- تو داشبورد مسکن هست، بردار، بخور ! دردت رو آروم میکنه!
دوست نداشتم با این درد بشینم. اونم خونه عمه اینا که سه چهار ساعت باید صاف می‌نشستیم.. .
مسکن رو برداشتم تا بدون آب بخورم که پیمان تراول ماگ خودش رو از کنارش داد و گفت
- بیا آب هست ...
کمی از آب داخل تراول ماگ خوردم. بوی عجیبی میداد. خوب بود اما عجیب بود و گفتم
- چیزی توشه!؟
رهام با تکون سر گفت نه و به ساعت نگاه کرد. چند دقیقه زودتر از بابا اینا رسیده بودیم. رو کرد به من و گفت
- دامنت رو بده بالا از کبودی های پات عکس بگیرم ببینم کرمی هست واسه این مرحله!
اینبار دیگه نگفتم نه چون میدونستم من ندم بالا خودش میده!
دامنم دو دادم بالا و رهام از رون پام عکس انداخت. سر گرم گوشیش شد و مردد پرسیدم
- میخوای چکار کنی!؟
اما رهام محلم نداد ، گوشی رو گذاشت کنار گوشش که صدای زنونه ای کاملا واضح اومد که گفت
- رهام، اسب وحشی! این شاهکار توئه!
دلم پیچید، چشمم رو بستم تا همینجا بالا نیارم! رهام سریع گوشی رو برد اون سمت کنار گوشش و گفت
- بلبل زبونی نکن عاطفه! چه پمادی بزنه کبودی ها زودتر بره!
باز صدای دختره اومد که گفت
- پماد... اما اگر کار توئه درمان اصلیش نزدیک نشدن به توئه!
نگاهش کردم. رهام خیره به رو به رو اخم کرد و به گوشی نگاه کرد. صدای گوشی رو کم کرد و مجدد گذاشت کنار گوشش و گفت
- اسم دارو برام بنویس!
مکث کرد، پوزخند زد و گفت
- خبر ها زود میرسه ! عقد عجله ای شد اما برا عروسی میگم بهتون!
مکثی کرد ، خندید و گفت
- باشه! مرسی! به سیروان سلام برسون!
قطع کرد، راه افتاد و گفت
- چقدر از حرف های عاطفه رو شنیدی!؟

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


رمان انتهاج
۱۰۵
رهام مشکوک و سوالی نگاهم کرد و گفت
- یعنی هنوز درد داری!
خودمو جا به جا کردم و گفتم
- به خدا اگر دروغ بگم. از دیروز تا حالا فقط لم دادم و دراز کشیدم. صندلی ماشینت سفته دیروز هم جونم در رفت تا برسیم.
رهام فقط کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت
- کبودی پات بهتر شد
- آره!
رهام به پام نگاه کرد و گفت
- ببینم!؟
پیراهن پوشیده بودم و قدش تا پایین زانوم بود . مانتو روی لباسم هم عبایی بود. راحت میشد بدم بالا اما تو ماشین سختم بود و گفتم
- خوب شده دیگه! از بالا کسی میبینه!
رهام بدون توجه به من، در حال رانندگی کمی خم شد و خودش دامنم رو بالا داد. به رون پام نگاه کرد و گفت
- دختر تو چرا انقدر حساسی! تازه از کبودی به سبز تغییر رنگ داده که!
با عصبانیت دادمنم رو صاف کردم و گفتم
- تو خیلی محکم کوبیدی!
رهام اخم کرد. جواب من رو نداد و گفت
- رویا میخواد معاینه ات کنه! میدونی که متخصص زنانه!
چشم هام گرد شد و گفتم
- من نمیام پیش رویا! تو این شهر هزار تا دکتر زنان هست! من هیچوقت نمیرم پیش خواهر تو برای معاینه!
رهام عصبی گفت
- نگفتم که نظر بدی! بهت خبر دادم رویا میخواد معاینه ات کنه! منم بهش گفتم نمیذارم. اونم گفت نذاری به پدر نیکو میگم دخترش رو ببره برگه سلامت بکارت بگیره!
وا رفتم. وحشت زده به رهام نگاه کردم و گفتم
- اون میدونه رابطه داشتیم!
رهام سر تکون داد آره و گفت
- میدونه! مشکل نداره با قضیه! اما من شنبه به بابا گفتم میخوام تا آخر تابستون عروسی بگیرم! رویا هم باز رفته رو دور لج که یه مشکلی این وسطه تو میخوای سریع عروسی بگیری!
هنگ بودم.
مغزم درست کار نمیکرد.
کلافه گفتم
- کسی که یه هفته ای حامله نمیشه!
رهام نگاهم نکرد و گفت
- دقیقا! میخواد مچ بگیره که قبل عقد ما کاری کردیم.
سر در گم گفتم
- آخه چرا!؟ چرا رهام! تو رو خدا با من صادق باش. یه چیزی این وسط هست من خبر ندارم!؟
رهام اخم کرد و گفت
- بسه نیکو! تو که از رویا بد تری! توهم اینکه یه چیزی هست شما خبر ندارین!
خواستم بگم پس چرا واقعا عجله داشتین که رهام گفت
- پنج شنبه عصر میریم پیشش فکر کنم تا اون موقع دیگه کاملا خوب شده باشی. دهن رویا که بسته شد، جمعه هم بابام زنگ میزنه برای تاریخ عروسی با بابات صحبت میکنه!

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج
۱۰۴
رهام شوکه نگاهم کرد و بلاخره دستم رو ول کرد. خودم رو عقب کشیدم و گفتم
- خیلی نامردی! گفتی کاری نمیکنی! اما اذیتم کردی .
اشک کل صورتم رو گرفت و دوییدم سمت پله ها. نمیفهمیدم دارم چکار میکنم. نمیخواستم برم اتاق رهام . گفتم برم اتاق خواب دوم اما رهام پشت سرم اومد و بالای پله ها باز دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد.
نگاهش واقعا نگران بود . اما نگرانی رهام غم منو کم نمیکرد. بدون عصبانیت گفت
- بیا ببینم! مگه چقدر اذیت شدی!؟
منو برد اتاق خودش و گفت
- همش تقصیر خودته! هی بدنت رو منقبض میکنی!
منو برد رو تخت و خواست کمر شلوارم رو باز کنه! اما هولش دادم و گفتم
- ولم کن رهام.‌‌.. خواهش میکنم یکم ولم کن!
کلافه عقب رفت. دستش رو به حالت تسلیم بالا برد و گفت
- نیکو فقط بذار ببینم دارو لازم داری یا نه! ممکنه دچار عفونت بشی!
خدایا ... چرا انقدر زندگی من مزخرفه! نمیدونستم داره راست میگه یا دروغ!
رهام کلافه گردنش رو دست کشید و گفت
- به ارواح خاک مادرم بهت دست نمیزنم. فقط ببینم!
اشک هام بیشتر شد و کمر شلوارم رو باز کردم. باز دمر شدم و رهام چک کرد. حس عجیبی بود! عملا تو یک هفته رهام جسم منو داغون کرده بود. تازه کبودی های رون پام و درد لگنم خوب شده بود که رهام درد پشتم رو درست کرد.
رهام کمک کرد لباسم رو مرتب کنم و گفت
- برات چندتا کرم و لوسیون میگیرم. ببخشید بدنت خیلی حساسه من اصلا فکرش رو هم نمیکردم اینجوری شه!
ته مونده اشکم رو پاک کردم‌ . رهام گفت
- بیا برات بالشت میذارم. بشین یه چیزی بخور برسونم!
با هم برگشتیم پایین اما من دیگه حرف نزدم. روی صندلی برام بالشت گذاشت و کنارش یکم غذا خوردم‌ . رهام پرسید
- با همون لیست انتخاب رشته موافقی!؟
برگه انتخاب رشته رو چک کرده بودم. رو به رهام گفتم
- آره! سر راه ببریم بدیم!؟
رهام با تکون سر گفت
- نه! تو رو میرسونم استراحت کن خورم میبرم میدم! امشب هم شیفت دارم!
خونه خودتون بخوابی بهتره!
از اینکه داشت بهم فضا میداد استقبال کردم. واقعا به یکم تنهایی و لمس نشدن نیاز داشتم.
رهام منو رسوند و سر راه برام پماد و قرص گرفت. خودش نیومد داخل و زود رفت...
مامان از اینکه زود رسیدم خونه راضی بود. برای فردا شب خونه عمه ام وعده کرده بود.
شب رهام گفت انتخاب رشته ام انجام شد و کد رهگیری نهایی رو برام فرستاد.
بهش راجع به مهمونی خونه عمه ام گفتم. استقبال کرد اما چیزی راجع به شبش نگفت.
شیفت بود و تا دو سه یکم چت کردیم. از کارش و همکار هاش گفت...
روز بعد من سر گرم گروه دوستام بودم و رهام هم فقط حال و احوال کرد. برای رفتن خونه عمه زودتر اومد دنبالم تا من با ماشین رهام برم.
از دیروز همش لم داده بودم و ننشسته بودم. پماد و قرص موثر بود و دردم کم شده بود.
اما تا تو ماشین رهام نشستم آه از نهادم بلند شد

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج
۱۰۳
صبر نکرد من چیزی بگم ، قطع کرد!
کیک و آبمیوه نیمه خورده رو رها کردم و رو کاناپه کنارم دراز کشیدم.
تو خودم جمع شدم و اشکم ریخت...
همه جام درد میکرد. جسمم، روحم، قلبم حتی افکارم...
اشکم میریخت و هیچ ایده ای نداشتم چطور خودمو نجات بدم.
چطور از این زندگی که انگار هیچ حق و توانی درونش ندارم خودم رو بیرون بکشم.
انقدر گریه کردم که اشک هام تموم شد. ساعت از یک گذشت و نزدیک ۲ شد! رهام نه زنگ زد نه خبر گرفت!
بلند شدم و آبمیوه و کیکم رو خوردم.
برگشتم بالا... اتاق تماما خاطرات صبح بود. خواستم اتاق رو تمیز کنم اما به دلم نبود.
برگشتم پایین. ساعت حالا نزدیک ۳ بود. حاضر شدم تا برم بیرون و اسنپ بگیرم که در خونه باز شد.
رهام با یه پاکت غذا اومد داخل، از دیدن من با لباس تو تنم گفت
- کجا!؟
من تا الان منتظر رهام بودم اما تا اومد اخم کردم و گفتم
- میخوام برم خونه
رهام هم اخم کرد و گفت
- بیخود! بیا بشین نهار بخور! بعد خودم میبرمت!
مشکوک نگاهش کردم و گفتم
- منو میبری خونه!
سر تکون داد آره و غذا رو گذاشت رو میز صبحانه و گفت
- میز بچین تا بیام! میدونی وسایل کجاست دیگه!
با تردید سر تکون دادم. رهام رفت و من مردد شدم. چرا دعوا رو ادامه ندادم!؟‌
چرا نگفتم با بلایی که صبح سرم آوردی دیگه نمیخوام ببینمت!
رفتم سمت آشپزخونه!
این افکار مال فیلم ها و رمان هاست نیکو!
بگی دیگه نمیخوام ببینمت بعد کجا بری!؟
خونه که مامان و بابات کاملا روشن و واضح موضع خودشون رو روشن کردن!
اصلا دردت رو به کی بگی!
بغض داشتم. یه غم که هر اتفاقی سنگین ترش میکرد.
میز رو چیدم و اما برای خودم بشقاب نذاشتم . میل نداشتم. با اینکه رهام قرمه سبزی و کوبیده گرفته بود و هر دو رو دوست داشتم اما میل نداشتم.
پشتم هم خیلی درد میکرد . در حدی که اصلا دوست نداشتم رو صندلی های چوبی میز آشپزخونه بشینم.
نایلون های اضافه غذا رو جمع کردم و گذاشتم همونجا که رهام بهم نشون داده بود که رهام اومد ، یه نگاه به میز کرد و گفت
- پس خودت چی!؟
خواستم برم و گفتم
- میل ندارم.
بازوم رو گرفت و منو کمی کشید تا رو در رو باهاش وایسم و گفت
- نیکو من از لوس بازی خوشم نمیاد! گوشی رو روم قطع کردی هیچی نگفتم! این مسخره بازی رو دیگه تحمل نمیکنم! بشین غذاتو بخور...
دستم رو خواستم از دست رهام بیرون بیارم. اما محکم بازوم رو فشار داد!
بغض لعنتیم شکست و با گریه گفتم
- نمیتونم بشینم! ولم کن! حتی نمیتونم برم توالت !

خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net


#رمان انتهاج
۱۰۲
جدا از درد حس یه بازیچه رو داشتم.
رهام باهام حرف زد.‌..
نوازشم گرد...
توضیح داد...
ذهنم رو درگیر کرد و یهو ...
کار خودش رو کرد.
بدون توجه حال من تا آخرش رفت و رو تنم تو همون حال خوابید.
دردش نفس گیر بود و وزن رهام نفس بر...
اما حال روحیم از درد جسمی بد تر بود...
به اعتمادم خیانت کرده بود.
با اشک و درد خوابم برد و رهام که از روم بلند شد بیدار شدم.
اما به رو خودم نیاوردم و تکون نخوردم.
رهام روی من پتو داد و رفت سرویس...
مجدد خوابم برد و اینبار که بیدار شدم بدنم از ضعف میلرزید. با لرز رو تخت چرخیدم. ساعت ۱۲ بود. خبری از گوشیم دورم نبود. با سری که گیج میرفتم رفتم سرویس و از درد پشتم حالم بد تر شد.
با همون حال افتضاح تیشرت رهام که رو صندلی افتاده بود رو پوشیدم‌ و لباس زیر و پدوشیدم. رفتم پایین. خبری از رهام نبود.
گوشیم رو میز جلوی مبل بود.
برداشتم و چک کردم. چندتا تماس از خونه داشتم. اما بدون توجه به اون تماس ها زنگ زدم به رهام!
رفتم تو آشپزخونه و از خرید های دیروز یه کیک شکلاتی و آبمیوه باز کردم. یه گاز خوردم که بلاخره رهام جواب داد و گفت
- سلام عزیزم. بیدار شدی!
- آره کجایی!؟
منطبق هستم. یه زنگ به مامانت بزن ! نگران شده
مضطرب گفتم
- گفتی خونه تو ام!؟
رهام جواب داد
- نه گفتم پیش رزا هستی! گفتم ساعت ۱ نوبت مشاوره دوم داری و با رزا میری! بگو بعدش میری خونه!
از خونه رفتن استقبال کردم و سریع گفتم
- باشه مرسی!
رهام آروم پرسید
- حالت چطوره!؟ درد که نداری!
حرفش کل اتفاقات رو یادم آورد. ناراحت گفتم
- خیلی نامردی!
با این حرف قطع کردم
بغض نشست تو گلوم. واقعا نامرد بود!
فکر کردم الان مجدد زنگ میزنه اما دیگه زنگ نزد. زنگ زدم خونه .مامان شاکی جواب داد
- نیکو! گوشیت رو چرا جواب نمیدی! صد بار زنگ زدم! خوبه پریودم رفتی اونجا موندی! کی برمیگردی خونه!؟
آروم و با بغضی که کنار میدادم گفتم
- سلام... بعد جلسه مشاوره رهام منو میاره خونه!
مامان گفت
- باشه اگر تا ۶ نیومدی دیگه نیا!


خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست

#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh

یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

4 896

obunachilar
Kanal statistikasi